رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
#پارت۸
قبل از هر حرفی خم شدم و دستش رو که روی انگشت کوچیکش انگشتر عقیقی داشت بـ*ـو*سیدم.
دستی به سرم کشید که کمرم رو صاف کردم و به صورتش که با جدیت بهم خیره شده بود نگاه کردم:
- خوش اومدی دختر جون.
لبخندی زدم و ناخودآگاه به خاطر جدیتش و اینکه ازش حساب میبردم لحنم رسمی و ادبی شد:
- خیلی متشکرم...
#پارت۸
بیتفاوت جواب دادم:
- خب که چی؟
جدی شد و گفت:
- اومدم پیش فرانک تا از طریق دوستش، فردا من رو هم قاچاقی از ایران فراریم بده؛
تو هم باهام میای؟
از این حرفش خندم گرفت، در حالی که سعی در محار کردن لبخندم داشتم؛ رو به کیارش گفتم:
- چرت و پرت نگو، چه فراری؟ فکر کنم مغزت تاپ برداشته.
وقتی دید...
#پارت۸
چشمانش را بست و اجازه داد خشم تمام قلبش را احاطه کند. این تنها راه بیرون آمدنش بود.
در یک چشم به هم زدن موهایش تماما سیاه شد. دختر با دیدن این صحنه بازوهایش را رها کرد و با چشمانی درشت شده چند قدم عقب رفت. نگاهش بر روی چشمان بسته دختر افتاد. او چه بود؟ یک جادوگر؟
با صدایی لرزان دوستانش...
#پارت۸
وارد کلاس که شدم متوجه نگاه تحقیر آمیز جولیا شدم؛ دلیل دشمنیاش را نمیفهمیدم، من اهل دعوا کردن نبودم پس همیشه سکوت میکردم که شاید جو متشنج شده بینمان آرام شود. صندلیام ردیف اول کنار پنجره بود، به بیرون پنجره نگاه میکردم؛ بچهها دونفره یا با اکیپ های دوستانشان گرم گفتوگو بودند. هیچ...