رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
#پارت۹
دیدم بابا با ولم صدای پایین ولی داد مانند رو به مامان گفت:
- همش تقصیر توعه از بس نیهان رو لوس بار آوردی، انتظاراتش رو بردی بالا.
مامان پیش دستی کرد و گفت:
- نخیرم جناب این تو بودی که با وجود دونستن حقیقت راجب آرش، بچم رو به خاطر چندرغاز پول فروختی.
یاخدا اینا داشتن چی میگفتن، یعنی چی...
#پارت۹
حرفهایش را نمیفهمیدم. بهتر بود این موضوع را از فکرم بیرون کنم.
پوفی کشیدم و گفتم:
- اردلان میشه بیخیال شی؟ مطمئنم اشتباه میکنی. حمید هیچ دلیلی برای نزدیک شدن بهم نداره.
نگاهم را از او گرفتم و به بوم دادم. سنگینی دستش از روی بازویم برداشته میشود و بعد صدای کلافهاش به گوشم میرسد:
-...
#پارت۹
قلمرو تاریکی:
در وسط جنگل سیاه، یک کوه پوشیده از درخت که آبشاری را در خود پنهان کرده بود. آبشاری که فقط یک آبشار نبود! وسیلهای برای پنهان کردن یک غار عجیب بود. غاری بلند که در سقفش نمکهایی به شکل کلم وجود داشت. در وسط این نمکها، یک سوراخ دایرهای شکل که نور خورشید مستقیم از آن رد شده...
#پارت۹
ماجرای دعوای امروز شد سوژهی بچهها و در کل مدرسه پیچید؛ آنقدر سر کلاس زمزمه شنیده شد تا آقای اندرسون به همه یک التیماتوم جدی داد.
تا لحظهای که از مدرسه خارج میشدم نگاه تحدید آمیز جولیا همراهم بود، ولی ذهن من درگیر دیشب بود، نمیتوانستم هیچ کدام از وقایعی که حداقل خودم فکر میکردم...
-فکر انتقامی؟
یک تای ابروهام رو بالا دادم و همونطور که سرم پایین بود به چشمهاش نگاه کردم، با لحن بیتفاوتی گفتم:
-فرقی هم میکنه؟
با لحنی سرزنشگری گفت:
-آیدین کاری نکنی که قبلش خودت توش گیر کنی!
پرونده رو بستم، نگاهم رو توی تک تک اجزای صورتش چرخوندم. موهای فر و پلکهای پفدار و صورتی بیضی...