بـــــــرگزیده رمان فوبیا | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

-FãTéMęH- · 1/8/24

#پارت369

سعی می‌کنم به تاریکی گوشه‌ی آن توجهی نشان نداده و سریع لباس‌های راحتی را پیدا کنم، اما چشمانم هر چند لحظه یک بار به روی گوشه‌ی کمد می‌نشست و مغزم یاری نمی‌داد که لباس‌های راحتی را کجا گذاشته‌ام؟!
صدای نگران اردلان می‌آید:
- بزار کمکت کنم.
کف دستم را مقابلش می‌گیرم و چشمانم را می‌بندم. صورت زیبا و لبخند...

-FãTéMęH- · 2/8/24

#پارت370

ورقه‌ی در دستانم نشان می‌داد، آن زن قانوناً پایش از زندگی ما بیرون کشیده شده است. هیچ وقت به ذهنم نیز خطور نمی‌کرد، روزی همچین ورقه‌ای در دستانم باشد.
حالا که می‌دیدم ملکه‌ی عذابم برای همیشه از زندگی‌ام رفته و دیگر قرار نبود با دیدنش، خاطرات عذاب‌آور به ذهنم هجوم بیاورد، باید خوشحال می‌بودم، ولی نبودم.
حسی...

-FãTéMęH- · 2/8/24

#پارت371

پشت سرش داخل می‌شوم و پا درون بالکن می‌گذاریم. نگاهی به نقاشی نیمه کاره می‌اندازد. چشمانش برق می‌زند:
- فوق‌العاده کشیدی!
پشت گردنم را می‌خارانم:
- بزرگش نکن.
به سمتم می‌چرخد:
- جدی می‌گم. خیلی عالیه! باید حتما یه نمایشگاه نقاشی افتتاح کنی.
موهایم را بالا می‌برم:
- شاید در آینده زدم.
به سمت بوم برمی‌گردد...

-FãTéMęH- · 3/8/24

#پارت372

به اتاق اشاره می‌کنم:
- بزار لباس عوض کنم.
سر تکان می‌دهد و شالش را بر روی موهایش می‌اندازد. وارد اتاق می‌شوم و با لبخند در کمد را باز می‌کنم. خداراشکر می‌کنم که نیکتوفوبیا خیلی بهتر شده و حالا می‌توانستم شب‌ها بیرون روم. به لطف تمام کسانی که همراهم بودند، دیگر با دیدن تاریکی آن قدر وحشت نمی‌کردم، ولی باز...

-FãTéMęH- · 3/8/24

#پارت373

- اوه این اثر جذاب‌و ببین!
با اشاره‌ی دستش به سمت تابلوی مستطیل شکل بزرگ می‌رویم و مقابلش می‌ایستیم. دست زیر چانه برده و با ذوق و شوق می‌گوید:
- خیلی فوق‌العاده کشیده!
هومی می‌گویم و نگاهم را از تابلو گرفته و به او می‌دهم. نگاهم را که حس می‌کند، سر به سمتم می‌چرخاند:
- چیه؟
سر جلو برده و کنار گوشش می‌گویم...

-FãTéMęH- · 5/8/24

#پارت374

دست برایم تکان داده و مثل همیشه تا وقتی که به خانه برسد، همان‌جا می‌مانم. به سمت خانه می‌رانم و پیشنهاد آرام ذهنم را به کل می‌گیرد. نمی‌دانستم کار درستی یا خیر؟
ترس داشتم پدرش قبولم نکند و از من خوشش نیاید. آهی می‌کشم و لپم را از داخل گاز می‌گیرم. حداقل می‌توانستم با پدر در میانش بگذارم؛ شاید او می‌توانست...

-FãTéMęH- · 5/8/24

#پارت375

لبخندم را کنترل می‌کنم:
« جدی‌ام. کی وقت داری؟ »
سر بلند کرده و با دیدن پدر که روی مبل خوابش برده، از جا بلند می‌شوم. تلویزیون را خاموش کرده و به روی چهره‌‌ی غرق در خوابش لبخند می‌زنم. چندین تال موی سفید بین انبوه موهایش دیده می‌شد. موبایل را روی مبل گذاشته و به اتاق رفته و با یک پتوی نازک برمی‌گردم‌. پتو...

-FãTéMęH- · 6/8/24

#پارت376

درسته‌ای زمزمه می‌کنم و او ادامه می‌دهد:
- خیلی خوب می‌شد اگه می‌تونستی با یکی از هنرمندهای معروف حرف بزنی و انگیزه و مشورت بگیری.
ناامید می‌گویم:
- درست می‌گید، ولی چطوری؟
متفکر دستی به پیراهن شیری رنگش می‌کشد. همان‌موقع مرد جوان سفارش‌ها را می‌آورد و می‌رود.
استاد با برق چشمانش نگاهم می‌کند:
- قراره...

-FãTéMęH- · 6/8/24

#پارت377

آرام لبانش را فرو می‌خورد و من سریع جواب می‌دهم:
- مشورت با استادم زود تموم شد و خب وقت هم بود و گفتیم بیایم این‌جا دیگه.
سر تکان می‌دهد و پا روی پا می‌اندازد:
- چطور باز هم‌و دیدید؟
نیم نگاهی به آرام می‌اندازم:
- تو آموزشگاه.
ابرویش بالا می‌رود و رو به آرام می‌گوید:
- مگه شما هم نقاشی می‌کشی؟
آرام لبخند...

-FãTéMęH- · 7/8/24

#پارت378

مقابل کوچه‌اشان پارک می‌کنم. آرام با لبخند و خوشحالی نگاهم می‌کند:
- خیلی خوش گذشت، مرسی.
لبخندی به رویش می‌زنم. خوشحالی او خوشحالی من است:
- خوشحالم که بهت خوش گذشت.
بند کیفش را روی شانه‌اش می‌اندازد:
- پدرت خیلی خونگرم بود.
سر تکان می‌دهم:
- برخلاف من.
چشم‌غره‌ای به رویم می‌رود:
- باز از این حرفا زدی؟...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

کدوم یک از گزینه‌ها در رمان خوب اعمال شده؟

جمله‌بندی و شیوه بیان

خط داستانی جدید و جذاب

توصیفات

واقعیت مداری رمان

غیرقابل پیش‌بینی بودن

زاویه دید مناسب

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر ارشد رمان ۹۸

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین