خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

نظرتون راجب رمان؟

  • عالی

    رای: 4 100.0%
  • خوب

    رای: 0 0.0%
  • بد

    رای: 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    4
وضعیت
موضوع بسته شده است.

فاطمه بختیاری

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/9/23
ارسال ها
223
امتیاز واکنش
1,643
امتیاز
153
سن
22
محل سکونت
همدان
زمان حضور
4 روز 7 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
جفتمون سر میز نشستیم.
کسری هم از اون دور اومد و کنار کیان نشست.
میز خیلی بزرگی بود؛ نزدیک بیست‌ نفر پشت میز نشسته بودیم. روبه‌روم چندتا زوج دیگه بودن که همه توی حلق هم‌دیگه بودن، اَه اَه جمع کنید بابا چندشا!
جلوی جمع آخه؟
مهتاب با لباس خدمتکار اومد و برای همه توی سوپ‌خوری‌های کوچیک سوپ ریخت و رفت.
یکی از...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سرگیجه | فاطمه بختیاری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: masera، ~Hasti~، Arti و 9 نفر دیگر

فاطمه بختیاری

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/9/23
ارسال ها
223
امتیاز واکنش
1,643
امتیاز
153
سن
22
محل سکونت
همدان
زمان حضور
4 روز 7 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
این‌قدر دندونام‌‌ رو بهم فشار داده بودم که حس می‌کردم یه آن خُرد می‌شه توی دهنم.
چرا نمی‌تونم بزنم توی دهنِ تک‌تک‌شون؟
برگشتم و به کیان نگاه کردم. منتظر بودم ممانعت کنه.
نه، نه، کیان نه! تو این‌کارو نمی‌کنی. من مطمئنّم.
سعی کردم با نگاهم ملتمسانه بهش بفهمونم که...
اما کیان با دستِ آزادش چونه‌ام ر‌و گرفت و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سرگیجه | فاطمه بختیاری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: masera، ~Hasti~، Arti و 9 نفر دیگر

فاطمه بختیاری

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/9/23
ارسال ها
223
امتیاز واکنش
1,643
امتیاز
153
سن
22
محل سکونت
همدان
زمان حضور
4 روز 7 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
در باز شد و کسری اومد تو.
با دیدن حال ‌و روزم چهره‌اش گرفته شد:
- حالت خوبه افسون؟
دوتا دستم‌‌ رو محکم‌تر فشار دادم جلوی دهنم و با شدّت بیشتری گریه کردم، حتی نتونستم جواب کسری رو بدم.
کسری با ناراحتی سرِ تأسف تکون داد و گفت:
- مرتیکه‌ی بی‌همه‌‌چیز، دلم می‌خواست اون لحظه یه جوری بزنم تو دهن‌اش که نتونه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سرگیجه | فاطمه بختیاری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: masera، ~Hasti~، Arti و 8 نفر دیگر

فاطمه بختیاری

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/9/23
ارسال ها
223
امتیاز واکنش
1,643
امتیاز
153
سن
22
محل سکونت
همدان
زمان حضور
4 روز 7 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
مهتاب شروع کرد به حرف زدن:
- تو حتی اگه الان ‌هم حالت بد باشه حق داری، حس خیلی بدیه، درک می‌کنم، من خودم یه‌بار به‌خاطر یه ماموریت تا پای شرافتم رفتم، ولی خداروشکر اتفاقی نیفتاد تا مدت‌ها حالم بد بود. برای همین می‌گم درکِت می‌کنم. ولی حواست باشه کسری از این ماجرا خبر نداره، نگی که می‌ره جنازه‌ی طرف‌ ر‌و از...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سرگیجه | فاطمه بختیاری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: masera، ~Hasti~، Arti و 7 نفر دیگر

فاطمه بختیاری

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/9/23
ارسال ها
223
امتیاز واکنش
1,643
امتیاز
153
سن
22
محل سکونت
همدان
زمان حضور
4 روز 7 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
خندیدم:
- نمی‌دونم که.
دستش‌ ر‌و از توی دستم بیرون کشید:
- پاشو بریم بیرون یه هوایی بخوریم، خسته شدم از این خونه‌ی لعنتی.
نگران با چشم به داخل خونه اشاره کردم:
- مشکلی پیش نیاد؟ کامرانی گیر نده؟
کیان سرش‌ رو بالا برد:
- نه بابا چی‌کار داره.
با عجله رفتم توی اتاق و یه مانتوی خُنک ‌ِآبیِ‌ آسمونی پوشیدم.
شال...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سرگیجه | فاطمه بختیاری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: masera، ~Hasti~، Arti و 6 نفر دیگر

فاطمه بختیاری

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/9/23
ارسال ها
223
امتیاز واکنش
1,643
امتیاز
153
سن
22
محل سکونت
همدان
زمان حضور
4 روز 7 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
بالاخره غزل از اتاق صدرا بیرون اومد. صدرا با تلفنِ شرکت اتاق هانیه‌ رو گرفت.
هانیه گوشی‌ رو برداشت:
- بله؟
صدرا گفت:
- سلام خانوم دکتر، می‌شه بیای اتاقم، -.
- آره اومدم.
هانیه خیلی خوشحال از روی صندلی بلند شد تا بره پیش صدرا.
واقعاً دلش برایش تَنگ شده بود.
یکم از ادکلن‌اش به خودش زد و رفت توی اتاق...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سرگیجه | فاطمه بختیاری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: masera، ~Hasti~، Arti و 5 نفر دیگر

فاطمه بختیاری

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/9/23
ارسال ها
223
امتیاز واکنش
1,643
امتیاز
153
سن
22
محل سکونت
همدان
زمان حضور
4 روز 7 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
کیان سرش‌ ر‌و تکون داد و نگاهم کرد:
- خُب افسون خانوم، بستنی که خوردی، ناهارم که خوردی، فرمایشِ بعدی چیه؟
سرم‌ ر‌و دور و اطراف چرخوندم:
- این اطراف، مرکزِ خرید نیست؟ می‌خوام برای بچه‌ها یکم خرید کنم. سوغاتی و این‌جور چیزا.
کلافه بود، کاملا میشد توی چهره‌ش دید:
- خرید با خانوما حوصله سَربرترین چیز تو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سرگیجه | فاطمه بختیاری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: masera، ~Hasti~، Arti و 5 نفر دیگر

فاطمه بختیاری

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/9/23
ارسال ها
223
امتیاز واکنش
1,643
امتیاز
153
سن
22
محل سکونت
همدان
زمان حضور
4 روز 7 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
باز پرسیدم:
- کی؟
نگاه به‌ روبه‌رو کرد:
- حالا یه نفر.
با لبخند خبیثی نقشه‌م‌ رو عملی کردم، باید می‌فهمیدم که کیان هم به مهتاب علاقه‌ای نداره:
- مهتاب؟
با تعجب بهم خیره شد:
- نه بابا مهتاب مثل خواهرِ برام.
پام‌ رو روی زمین کوبیدم مثل بچّه‌ها:
- خُب پس کی، بگو دیگه؟
دستم‌ ر‌و فشار داد:
- دست از سرم بردار...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سرگیجه | فاطمه بختیاری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: masera، ~Hasti~، Arti و 5 نفر دیگر

فاطمه بختیاری

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/9/23
ارسال ها
223
امتیاز واکنش
1,643
امتیاز
153
سن
22
محل سکونت
همدان
زمان حضور
4 روز 7 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
یهو کسری پنجره‌ رو باز کرد و با چشمایی خواب‌آلود شروع کرد به فحش دادن ما دوتا. از کتک زدن هم ‌دیگه دست برداشتیم و نگاهش کردیم:
- چه خبرتونه بابا نصفه‌شبی سرم رفت، بگیرید بخوابید ‌مردم‌ آزارها!
کیان یکی از بالش‌ها رو پرت کرد تو سرش‌ و گفت:
- بگیر بکَپ بابا! ‌‌
خندیدم که صدای کسری به گوشم خورد:
- بی‌شعوری...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سرگیجه | فاطمه بختیاری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: masera، ~Hasti~، Arti و 5 نفر دیگر

فاطمه بختیاری

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/9/23
ارسال ها
223
امتیاز واکنش
1,643
امتیاز
153
سن
22
محل سکونت
همدان
زمان حضور
4 روز 7 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
- نور ‌رو بنداز افسون، چی‌کار می‌کنی پس؟
نور گوشیم ر‌و گرفتم سمت دستش:
- ایناهاش دیگه، نمی‌بینی مگه؟
هوا تاریک شده، پایین کسری حواس کامرانی ‌و زنش رو پَرت کرده بود تا من و کیان این‌جا بتونیم وارد اتاق بشیم.
داشتم تو استرس حل می‌شدم.
- افسون یه‌بار دیگه گوشیت‌ ر‌و چک کن ببین خبری از بچه‌ها نشد؟
یه‌بار دیگه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سرگیجه | فاطمه بختیاری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: masera، ~Hasti~، Arti و 5 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا