خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Melina Namvar

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/6/23
ارسال ها
61
امتیاز واکنش
545
امتیاز
128
سن
13
محل سکونت
از شهر امید و تخیل
زمان حضور
4 روز 10 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
دیگه حتی جون ندارم چشم‌هام رو باز نگه‌ دارم. بدنم سرد شده و مثل یه جنازه روی تـ*ـخت افتادم. با هر برخورد زخم‌ها با تـ*ـخت یا لباسم، پوستم آتیش می‌گیره.
***
این همه مدت می‌دونستم ولی بهشون نمی‌گفتم چون می‌ترسیدم بکشنم.
ترسناک‌ترین چیزی که برام وجود داره اینه که من بهشون گفتم! وقتی داشت شکنجه‌ام می‌کرد فریاد کشیدم و به همشون گفتم که می‌دونم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان یوتوپیا | melina43 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، -FãTéMęH-، Essence و 3 نفر دیگر

Melina Namvar

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/6/23
ارسال ها
61
امتیاز واکنش
545
امتیاز
128
سن
13
محل سکونت
از شهر امید و تخیل
زمان حضور
4 روز 10 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
کف خیابون خیسه و انگار بارون اومده بوده! برخورد خیسی خیابون با کف پاهای قرمزم خوشایند نیست. خیلی ازش دور شدم فکر کنم چیزی خورده بود حالات صورت، رفتار‌هاش هیچ‌کدوم عادی نبود. باید پیش پلیس برم خودم و از این مسخره بازی نجات بدم؛ اما فعلا حتی نمی‌دونم کجا هستم. ماشین‌ها گهگاهی از خیابون رد میشن و صدای برخورد چرخ‌هاشون با زمین برای منی که...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان یوتوپیا | melina43 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، -FãTéMęH-، Essence و 4 نفر دیگر

Melina Namvar

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/6/23
ارسال ها
61
امتیاز واکنش
545
امتیاز
128
سن
13
محل سکونت
از شهر امید و تخیل
زمان حضور
4 روز 10 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
با ترس می‌گم:
- تو رو خدا من دیگه نمی‌تونم اون‌جا زندگی کنم! همین امشب مثل وحشی‌ها بهم حمله کرده بود. من به زور از دستش فرار کردم!
دست‌هام می‌لرزه و توی چشم‌هام چیز بزرگی به اسم ترس پنهون شده! با دلهره به صورتش نگاه می‌کنم. ابروهای پیوندی مشکیش رو بالا می‌ده و به حالت فکر دستش رو به ته ریش‌های مشکیش می‌زنه‌.
- خانم! تنها کاری که می‌شه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان یوتوپیا | melina43 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Mitra_Mohammadi، YeGaNeH، Essence و 2 نفر دیگر

Melina Namvar

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/6/23
ارسال ها
61
امتیاز واکنش
545
امتیاز
128
سن
13
محل سکونت
از شهر امید و تخیل
زمان حضور
4 روز 10 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
- خوبید؟
سرم رو تکون می‌دم و درحالی که روی صندلی مشکی اتاق جناب کریمی می‌شینم، به میز کار قهوه‌ای کم‌رنگش و خودکار و برگه‌ها، پرونده‌های روش خیره می‌شم:
- اون خب! دقیقاً چی‌کار کرده؟
کریمی چشم‌هاش رو به هم فشار می‌ده و درحالی که هیکل بزرگ و قد بلندش رو تکون میده روی صندلی رو‌به‌روی من می‌شینه:
- اون لعنتی‌ها کلیه‌های ریحانه رو درآورده...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان یوتوپیا | melina43 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Mitra_Mohammadi، YeGaNeH، Essence و 2 نفر دیگر

Melina Namvar

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/6/23
ارسال ها
61
امتیاز واکنش
545
امتیاز
128
سن
13
محل سکونت
از شهر امید و تخیل
زمان حضور
4 روز 10 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
می‌خندم، یه لبخند کوتاه بی‌جون ملیح!
- برام کار پیدا می‌کنی؟ می‌شه؟
با استرس می‌گه:
- آخه چه کاری؟ چی‌کار می‌تونی انجام بدی؟
ابروهام داخل هم می‌ره و می‌گم:
- آقای پلیس نیازی نیست بهم ثابت کنید کاری بلد نیستم! من زبان بلدم.
- مترجمی؟
- بله!
کلافه دوباره سرش رو تکون می‌ده و هم‌ز‌مان که نشسته انگشت اشاره‌اش رو روی میز کارش می‌کوبه:
- از...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان یوتوپیا | melina43 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Mitra_Mohammadi، YeGaNeH، Essence و 2 نفر دیگر

Melina Namvar

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/6/23
ارسال ها
61
امتیاز واکنش
545
امتیاز
128
سن
13
محل سکونت
از شهر امید و تخیل
زمان حضور
4 روز 10 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
آپارتمان کلاً سه طبقه هستش. پایین که خالیه و فقط طبقه بالا یه خانم و همسرش زندگی می‌کنن. شاید کاری دارن؟ یا چیزی می‌خوان؟ سمت در می‌رم و از چشمی نگاه می‌کنم؛ اما کسی نیست:
- وای حتما دیوونه شدم!
زیاد از در خونه دور نشدم که دوباره در می‌زنن. این‌بار در رو بدون درنگ باز می‌کنم. هنوز در کامل باز نشده که دستی روی دهنم قرار می‌گیره و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان یوتوپیا | melina43 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Mitra_Mohammadi، YeGaNeH، Essence و 2 نفر دیگر

Melina Namvar

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/6/23
ارسال ها
61
امتیاز واکنش
545
امتیاز
128
سن
13
محل سکونت
از شهر امید و تخیل
زمان حضور
4 روز 10 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
فرید یه بی‌رحم عوضیه! کاش پلیس‌ها زودتر پیدام کنن‌:
- ولم کن فرید! به خدا من فقط می‌خوام بزاری برم.
می‌خنده. یه قهقهه‌ی بزرگ و پُر صدا!
یه چیز وحشتناک مثل خنده‌های نامادری سیندرلا:
- چرا ریحانه رو کشتی؟
با لحن ریلکس و بی‌توجه درحالی که هنوزم صورتش رو نمی‌دیدم و انگشت‌های اون بین موهام بود گفت:
- چون فهمیده بود با خواهرش ر*اب*طه دارم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان یوتوپیا | melina43 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Mitra_Mohammadi، YeGaNeH، Essence و 2 نفر دیگر

Melina Namvar

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/6/23
ارسال ها
61
امتیاز واکنش
545
امتیاز
128
سن
13
محل سکونت
از شهر امید و تخیل
زمان حضور
4 روز 10 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
هرچی بیش‌تر دقت می‌کنم صورتش بیش‌تر به شیطان نزدیک می‌شه. مخصوصاً الان که موهاش رو تراشیده و کچل شده:
- حالم ازت بهم می‌خوره!
تیله‌های سیاهش به چشم‌هام زُل می‌زنه و تو فکر فرو می‌ره:
- حالا چه بلایی سرت بیارم؟ ام... نمی‌دونم خودت نظری نداری؟
می‌خنده و باز می‌گه:
- معلومه که خودت نظری نداری! به نظرت با سیگار روی بدنت علامت بزارم؟
باز...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان یوتوپیا | melina43 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Mitra_Mohammadi، YeGaNeH، Essence و 2 نفر دیگر

Melina Namvar

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/6/23
ارسال ها
61
امتیاز واکنش
545
امتیاز
128
سن
13
محل سکونت
از شهر امید و تخیل
زمان حضور
4 روز 10 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
مثل همیشه گوش‌هاش قرمز می‌شه و وقتی که می‌خواد دست مشت شده‌اش رو روی سر مامان فرود بیاره یه زن مو بلوند با صورت سفید از اتاق بیرون میاد:
- فرید عزیزم لطفا به خاطر من! این زن لیاقت کتک خوردن رو هم از سمت تو رو نداره!
مامان خیلی غمناک گریه می‌کنه؛ مثل این می‌مونه که عزیزی رو از دست داده باشه. فقط انگاری با تاسف به بابا نگاه می‌کنه:
- من...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان یوتوپیا | melina43 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Mitra_Mohammadi، YeGaNeH، -FãTéMęH- و یک کاربر دیگر

Melina Namvar

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/6/23
ارسال ها
61
امتیاز واکنش
545
امتیاز
128
سن
13
محل سکونت
از شهر امید و تخیل
زمان حضور
4 روز 10 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
گونه‌ام رو می‌ب*وسه. اون بوی خوبی می‌ده؛ مثل همیشه بوی مخصوص مامان رو می‌ده‌. چون اون مامانمه! مامان‌ها همیشه بوی خاص خودشون رو دارن! من همیشه مامان رو یه فرشته می‌بینم. انگاری خدا بال‌هاش رو ازش گرفته، شاید هم به خاطر اینه که ان‌قدر ناراحته!
***
مامان مرده! انگار خدا فرشتش رو خیلی دوست داشته که از زمین بردتش! دلم خیلی براش تنگ شده...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان یوتوپیا | melina43 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Mitra_Mohammadi، YeGaNeH، -FãTéMęH- و یک کاربر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا