- عضویت
- 14/6/23
- ارسال ها
- 61
- امتیاز واکنش
- 545
- امتیاز
- 128
- سن
- 13
- محل سکونت
- از شهر امید و تخیل
- زمان حضور
- 4 روز 10 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
با بهت نگاهش میکنم بیتوجه دوباره سرش رو با عسل روبهروش گرم میکنه.
عسل رو روی نون میماله و خیلی ریلکس میخوره.
- من... میترسم!
یک دقیقه همه سرشون رو بالا میارن و با خنده نگاهم میکنن. با ترس بهشون کُپ کرده خیره میشم.
ریحانه فریاد میکشه:
- وقتی صبحانهاتون رو خوردید زود داخل اتاقهاتون برید.
بعد هم رو به من میکنه و میگه:
- تو هم...
عسل رو روی نون میماله و خیلی ریلکس میخوره.
- من... میترسم!
یک دقیقه همه سرشون رو بالا میارن و با خنده نگاهم میکنن. با ترس بهشون کُپ کرده خیره میشم.
ریحانه فریاد میکشه:
- وقتی صبحانهاتون رو خوردید زود داخل اتاقهاتون برید.
بعد هم رو به من میکنه و میگه:
- تو هم...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
در حال تایپ رمان یوتوپیا | melina43 کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com