خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Melina Namvar

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/6/23
ارسال ها
61
امتیاز واکنش
545
امتیاز
128
سن
13
محل سکونت
از شهر امید و تخیل
زمان حضور
4 روز 10 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
ارسلان با لبخند رو به شوهر خالم کرد و گفت:
- اسم ایشون هم علی هستش و شوهر خاله فریماه هست.
علی با مکث رو به من کرد و گفت:
- خوشبختم.
سرم رو تکون دادم و اومدم حرفی بزنم اما قبلش ریحانه گفت:
- براتون اتاق خالی کردم و هرکدوم میتونید تو اتاق هاتون استراحت کنید تا ناهار اماده بشه.
همه سرشون رو تکون دادن و با کمک خدمتکارها به سمت اتاقاشون...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان یوتوپیا | melina43 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: Tiralin، ZaHRa، *NiLOOFaR* و 10 نفر دیگر

Melina Namvar

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/6/23
ارسال ها
61
امتیاز واکنش
545
امتیاز
128
سن
13
محل سکونت
از شهر امید و تخیل
زمان حضور
4 روز 10 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
- میدونم عزیزم.
لبخند کمرنگی میزنم و بهشون خیره میشم ریحانه به ریما چشم غره‌ای میره و خاله فریماه میگه.
- کاشکی خودم فرید رو تور می‌کردم اخه خیلی جذاب تر شده.
ریحانه با اخم بهش خیره میشه و این بین فریماه به فرید چشمکی میزنه.
من که خشکم زده بود با حرف فرید به خودم میام.
- خب اره من جذاب تر شدم و تو میتونستی همون زمان به خاطر یه مرد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان یوتوپیا | melina43 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: Tiralin، ZaHRa، *NiLOOFaR* و 8 نفر دیگر

Melina Namvar

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/6/23
ارسال ها
61
امتیاز واکنش
545
امتیاز
128
سن
13
محل سکونت
از شهر امید و تخیل
زمان حضور
4 روز 10 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
با خوردن صبحانه به روی ریحانه میکنم و میگم.
- دستتون درد نکنه، با اجازه برم داخل اتاقم.
ریحانه سرش رو تکون میده اما با حرفی که ارسلان میزنه بهش خیره میشم.
- بزار با من بیاد بیرون خیلی تو خونه مونده، میپوسه‌ها ریحانه!
ریحانه ریلکس سرش رو تکون میده و ارسلان دور از چشمش چشمکی بهم میزنه.
- برو اماده شو تا بریم.
سرم رو تکون میدم و هر چی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان یوتوپیا | melina43 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Tiralin، ZaHRa، *NiLOOFaR* و 8 نفر دیگر

Melina Namvar

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/6/23
ارسال ها
61
امتیاز واکنش
545
امتیاز
128
سن
13
محل سکونت
از شهر امید و تخیل
زمان حضور
4 روز 10 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
بعد از چند دقیقه با دو تا لیوان پر از اب هویج بستنی به سمتم میاد.
- بفرما.
- ممنونم.
لیوان رو میگیرم و بهش خیره میشم. از زاویه نزدیک ریش نداره و چشم‌هاش گرد و آبی هستن.
- تموم شدما!
با حواس پرتی میگم.
- چی؟
پوکر میگه.
- میگم تموم شدم انقدر نگاهم کردی.
گوشه چشمی نازک میکنم و میگم.
- همچین جذابم نیستی.
لبخند جذابی میزنه و میگه.
- خیلی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان یوتوپیا | melina43 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: YeGaNeH، Tiralin، ZaHRa و 6 نفر دیگر

Melina Namvar

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/6/23
ارسال ها
61
امتیاز واکنش
545
امتیاز
128
سن
13
محل سکونت
از شهر امید و تخیل
زمان حضور
4 روز 10 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
- چطور شد؟
با خوشحالی به ناخن‌هام نگاه می‌کنم مدل ناخن بادومی و رنگ آبیش خیلی تو چشمه و زیادی ناخن‌های کشیده‌ام رو قشنگ کرده. حتی طرحشم دوست دارم مریم جون همون زن آرایشگر خیلی قشنگ تونسته بود برام با رنگ آبی موج در بیاره و انگار یه دریا بود توی ناخن‌های کشیده‌ام.
به ریحانه نگاه می‌کنم موهاش رو مصری کوتاه کرده بود و رنگ جذاب شیر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان یوتوپیا | melina43 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • عالی
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: YeGaNeH، Tiralin، ZaHRa و 3 نفر دیگر

Melina Namvar

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/6/23
ارسال ها
61
امتیاز واکنش
545
امتیاز
128
سن
13
محل سکونت
از شهر امید و تخیل
زمان حضور
4 روز 10 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
- خدا مرگم بده مریم جون! دل چیه؟ من همه چی میبرم به جز دل!
صدای خنده اروم ریحانه رو میشنوم و مریم خیلی بامزه ل*ب میزنه.
- والا اصلا اعتماد به نفس نداری دختر! این چه حرفیه؟
سرم رو میچسبونم به شانه‌ام و لبخند ملیحی میزنم‌.
ریحانه دستم رو میگیره و میگه.
- ما دیگه باید بریم الانم خیلی دیرمون شده ممنونم مریم جون.
با مریم خانم و زن مو شرابی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان یوتوپیا | melina43 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • عالی
  • تشکر
  • پوکر
Reactions: YeGaNeH، Tiralin، ZaHRa و 2 نفر دیگر

Melina Namvar

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/6/23
ارسال ها
61
امتیاز واکنش
545
امتیاز
128
سن
13
محل سکونت
از شهر امید و تخیل
زمان حضور
4 روز 10 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
لـ*ـباش رو جمع میکنه و میگه.
- اخی کوچولو! بزار بعدا از دلت در میارم.
کم کم به چند تا دختر و پسر جوون میرسیم و ارسلان با صدای بلند داد میزنه.
- چطورید بچه‌ها؟
یه پسر هیکلی بور ل*ب میزنه.
- ا داداش ارسلان به به چه خبرا؟
نگاهش که به من می‌افته ادامه میده.
- داف جدیده داداش؟
سرخ میشم و اخم‌هام رو تو هم میکشم.
- لال شو امیر!
بعد هم با دستش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان یوتوپیا | melina43 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • عالی
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: YeGaNeH، Tiralin، ZaHRa و 2 نفر دیگر

Melina Namvar

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/6/23
ارسال ها
61
امتیاز واکنش
545
امتیاز
128
سن
13
محل سکونت
از شهر امید و تخیل
زمان حضور
4 روز 10 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
ارسلان می‌خنده و میگه:
- عصبی میشی هم جذابی‌ها ژاکاو خانوم!
بی‌توجه به حرفش میگم‌:
- خسته شدم، ریحانه کجاست؟
- اون رو ولش کن پیش دوستاشه، بیا تو با من بریم بالا!
- نه! فرید کجاست؟
کلافه ل*ب میزنه.
- بابا اونم پیش ریحانه هستش دیگه! ولشون کن بیا بریم بالا!
کلافه از روی مبل مشکی رنگ بلند میشم و میگم:
- ولم کن ارسلان! لطفاً دنبالم نیا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان یوتوپیا | melina43 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: YeGaNeH، Tiralin، ZaHRa و 2 نفر دیگر

Melina Namvar

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/6/23
ارسال ها
61
امتیاز واکنش
545
امتیاز
128
سن
13
محل سکونت
از شهر امید و تخیل
زمان حضور
4 روز 10 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
با وارد شدنم حواس دوست‌های ارسلان بهم جلب میشه اما بی‌توجه و ترسیده از پله‌ها بالا میرم و داخل اتاقم می‌شم. با وارد شدنم دست‌هام به سمت در هجوم می‌برن و می‌خوام ببندمش اما با ندیدن کلید اتاق هوف کلافه‌ای می‌کشم در حالی که دستام می‌لرزن و از صورتم معلومه که چند تا سکته رو رد کردم دور اتاق می‌چرخم و با دیدن کلید روی میز به سمتش میرم با...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان یوتوپیا | melina43 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: YeGaNeH، Tiralin، ZaHRa و 2 نفر دیگر

Melina Namvar

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/6/23
ارسال ها
61
امتیاز واکنش
545
امتیاز
128
سن
13
محل سکونت
از شهر امید و تخیل
زمان حضور
4 روز 10 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
اما فرج که نمیشه هیچ بی‌خواب‌تر هم میشم. پاهام رو از تـ*ـخت اویزون می‌کنم و از تـ*ـخت پایین میام.‌ مطمئناً کنجکاوی امشبم زیادی بود و من دلم نمی‌خواد دوباره اون همه استرس توی یه شب بهم وارد بشه بنابراین فکر اینکه از اتاق بیرون برم رو از سرم بیرون می‌کنم. به جاش به سمت پنجره میرم و به حیاط بزرگ خونه خیره می‌شم. وقتی نگاهم به انباری می‌افته با...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان یوتوپیا | melina43 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • عالی
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: YeGaNeH، Tiralin، ZaHRa و 2 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا