- عضویت
- 14/6/23
- ارسال ها
- 61
- امتیاز واکنش
- 545
- امتیاز
- 128
- سن
- 13
- محل سکونت
- از شهر امید و تخیل
- زمان حضور
- 4 روز 10 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
ارسلان با لبخند رو به شوهر خالم کرد و گفت:
- اسم ایشون هم علی هستش و شوهر خاله فریماه هست.
علی با مکث رو به من کرد و گفت:
- خوشبختم.
سرم رو تکون دادم و اومدم حرفی بزنم اما قبلش ریحانه گفت:
- براتون اتاق خالی کردم و هرکدوم میتونید تو اتاق هاتون استراحت کنید تا ناهار اماده بشه.
همه سرشون رو تکون دادن و با کمک خدمتکارها به سمت اتاقاشون...
- اسم ایشون هم علی هستش و شوهر خاله فریماه هست.
علی با مکث رو به من کرد و گفت:
- خوشبختم.
سرم رو تکون دادم و اومدم حرفی بزنم اما قبلش ریحانه گفت:
- براتون اتاق خالی کردم و هرکدوم میتونید تو اتاق هاتون استراحت کنید تا ناهار اماده بشه.
همه سرشون رو تکون دادن و با کمک خدمتکارها به سمت اتاقاشون...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
در حال تایپ رمان یوتوپیا | melina43 کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com