خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

حدیث امن زاده

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
488
امتیاز واکنش
2,493
امتیاز
183
سن
17
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع

به خود آمد. نگاهش را به چشمان دقیق و خیره ی او دوخت. شک کرده بود به رفتار هایش. شک کرده بود و نباید می کرد. نباید حتی لحظه ای درنگ می کرد در پاسخ دادن به او و شک را به او هدیه می داد. نباید؛ اما سوال ناگهانی که پرسیده بود، عقل و فکر اویی را که تجربه های زیادی از این دنیای بی رحم بدست آورده بود، عاجز کرده...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دو نیم‌رخ | حدیث امن زاده کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: *NiLOOFaR*، Arti، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 10 نفر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
488
امتیاز واکنش
2,493
امتیاز
183
سن
17
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع

آنقدر در حجم بالای افکار خفگانش غرق بود و پیش آمدها را بالا و پایین می کرد که نفهمید چه زمانی راهی اتاق دخترک شدند. چه زمانی نیهاد بدون توجه به حال بد دخترک بیدارش کرد و چه زمانی دخترک امیدوار به چشمانش خیره ماند. هیچ نفهمید چگونه همه ی اینها گذشته است. حال که به خود آمد، مقابل ماهرویی ایستاده بود که...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دو نیم‌رخ | حدیث امن زاده کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: *NiLOOFaR*، Arti، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 10 نفر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
488
امتیاز واکنش
2,493
امتیاز
183
سن
17
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
نگاهش را به نیم رخ او دوخت. نیم رخی که شب و روز در کابوس دیده بود. حال آن نیم رخ مقابلش بود و می‌گریست. می گریست و از او می خواست که حرف هایش را باور کند و اویی که به شهربانو از صمیم قلبش اعتقاد داشت، با شنیدم حرف های او، جملات ملتمس دخترک را کذب دانست و بهایی به آن ها نداد. به چشمانش خیره شد که کم کم با...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دو نیم‌رخ | حدیث امن زاده کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: *NiLOOFaR*، Arti، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 10 نفر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
488
امتیاز واکنش
2,493
امتیاز
183
سن
17
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
استرس، همچو زهر کشنده ی شاه مار کبری، از محل نیش که قلبش بود، راه یافته و در کل بدنش پخش شده بود. نفس هایش از هیجان یکی در میان میزد و مدام دستان عرق کرده اش را به کتش می مالید تا عرقش را بگیرد. نگاهش را به چشمان خندان و پر از ذوق سمیه دوخت و نفسش را پر از حرص بیرون دمید:
- خودت دم کن دیگه! چی میشه مگه؟ از...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دو نیم‌رخ | حدیث امن زاده کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: *NiLOOFaR*، Arti، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 10 نفر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
488
امتیاز واکنش
2,493
امتیاز
183
سن
17
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع

کمی مکث کرد. نفسی گرفت و با پاهایی که به سختی سعی می کرد که لرزشش را کسی نبیند و تا حدودی هم موفق بود، وارد سالن نشیمن شد. آهسته ابتدا به سوی پدربزرگش رفت و پس از اینکه او چای را برداشت، به طرف شهربانو، نامادری نیهاد رفت. پس از اینکه او تشکری کرد، متقابلا لبخند خجلی زد و بعد با احتیاط چرخید. به سوی پدر و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دو نیم‌رخ | حدیث امن زاده کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: *NiLOOFaR*، Arti، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 6 نفر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
488
امتیاز واکنش
2,493
امتیاز
183
سن
17
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
سرش را با تاسف تکان داد و بی توجه به بحث جمع، نگاهش به سوی مردی روانه شد که همچنان با لبخند و بی توجه به درد پایش، به او خیره شده بود. چیزی مقابلش بود که بر تمام مخلوقات برتری داشت. کسی که دلش را تصاحب کرده بود و او چگونه می‌توانست وقتی که مقابل این حوری الهی قرار دارد، به فکر دردش باشد؟ همچنان با لبخند به...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دو نیم‌رخ | حدیث امن زاده کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: *NiLOOFaR*، Arti، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 6 نفر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
488
امتیاز واکنش
2,493
امتیاز
183
سن
17
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
(فصل دوم)

اشک طبق معمول از چشمه ی جوشان مردمک هایش می‌جوشید. می جوشید و می جوشید و خون می‌کرد دل پرستاری را که مشغول تنظیم سرمش بود. خون می‌کرد دل اویی را که غریبه بود؛ اما اویی که باید دلش خون میشد، حرف نامادری اش را باور کرده و دخترک را...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دو نیم‌رخ | حدیث امن زاده کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: *NiLOOFaR*، Arti، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 6 نفر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
488
امتیاز واکنش
2,493
امتیاز
183
سن
17
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع

دستی میان موهایش کشید. با دخترک اتمام حجت کرده بود؛ اما نمی دانست علت این کلافگی و ذهن آشفته اش، چیست. طوری در گیرودار افکارش غرق بود که می‌ترسید. از رفتن به خانه اش می‌ترسید. می‌ترسید که برود و افکارش دیوانه اش کنند. آن وقت بود که باید سر به کوه و بیابان می گذاشت. کوه و بیابانی که میشد با آ*غو*ش یار تمثیلش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دو نیم‌رخ | حدیث امن زاده کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: *NiLOOFaR*، Arti، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 6 نفر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
488
امتیاز واکنش
2,493
امتیاز
183
سن
17
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع

و او حال به این فکر می کرد. باید تسلیم میشد؟ باید سر خم می کرد در برابر قاتل زندگی اش؟ باید چشم می گفت به مردی که ازش متنفر بود؟ قطعا نه. او، هرگز این کار را نمی کرد. در برابر هرکسی هم که سر خم می کرد، در برابر سینا نه. نمی توانست؛ چراکه حالش از او به هم می خورد. از اویی که نابود کرده بود آن دخترک خندان و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دو نیم‌رخ | حدیث امن زاده کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: *NiLOOFaR*، Arti، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 6 نفر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
488
امتیاز واکنش
2,493
امتیاز
183
سن
17
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع

نگاهش را دقیق به او دوخت. اویی که حال روی تـ*ـخت نشسته و چهره اش درهم رفته بود. درد می کشید؟ درد محل جراحی بود یا از حرف های او که چون دشنه ی تیز و برنده ای مغزش را می شکافت بود؟ قطعا دلیل این درد، حرف های دردناک او نبود؛ چراکه دخترک دیگر هیچ حسی نداشت و واکنشی به حرف های دیگران نشان نمی داد‌. حال آن حرف ها...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دو نیم‌رخ | حدیث امن زاده کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: *NiLOOFaR*، Arti، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 6 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا