خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

حدیث امن زاده

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
488
امتیاز واکنش
2,493
امتیاز
183
سن
17
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع

نیهاد که اشک اورا دید، فهمید که نمی تواند اندوه اورا ببیند. که نمی‌تواند از غم و اشک او غرق در لـ*ـذت شود. سرش را به طرفین تکان داد. دخترک چنان اشک می‌ریخت که گویی تکه ای از جانش را گرفته اند. با درد. با فراغ. اشک می ریخت و زندگی نابود شده اش، از مقابل چشمانش رد می‌شدند. اشک می ریخت و فکر می کرد به فرصت های...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دو نیم‌رخ | حدیث امن زاده کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: *NiLOOFaR*، Arti، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 8 نفر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
488
امتیاز واکنش
2,493
امتیاز
183
سن
17
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع

پس از پایان ساعت کاری اش، از بیمارستان خارج شد. در این بل‌بشوی ذهنی اش، شیفت هایش دیگر قوزِ بالا قوز شده بودند. درست آتش بیار معرکه بود این شغل سختش که تا قبل‌تر از این اتفاقات، با علاقه ی تمام انجامش می داد؛ اما حال، به سختی از پسش بر می آمد و همین که سر به کوه و بیابان نمی گذاشت، جای شکر داشت. سوار...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دو نیم‌رخ | حدیث امن زاده کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: *NiLOOFaR*، M O B I N A، Arti و 6 نفر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
488
امتیاز واکنش
2,493
امتیاز
183
سن
17
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
نفسش را کلافه بیرون فرستاد و تا خواست لعنت بفرستد و فحشی نثار فردی کند که اول صبحی مانند خروس بی‌محل مزاحم خوابش شده بود، منصرف شد. با خود احتمال داد که شاید آن فرد شهربانو باشد به همین دلیل هم سکوت کرد. از جایش برخاست و به سوی در رفت و تا باز کرد، فهمید که آن ناسزایش را باید بر زبان آورد. همین کار را هم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دو نیم‌رخ | حدیث امن زاده کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: *NiLOOFaR*، M O B I N A، Arti و 6 نفر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
488
امتیاز واکنش
2,493
امتیاز
183
سن
17
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع

سکوت عجیبی میانشان حکم می‌راند. سکوتی وهم‌آور که نشان از مصیبتی بود که روی دل نیهاد آوار شده بود. مصیبتی از جنس بی قراری دل و به خداوندی خدا قسم که این مصیبت، دامان همه ی کسانی که باعث جدایی آنها شدند و سکوت کردند را خواهد گرفت. هردو سکوت کرده بودند و غرق در افکارشان. نیهاد در فکر دخترک بود و حامد در فکر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دو نیم‌رخ | حدیث امن زاده کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: *NiLOOFaR*، M O B I N A، Arti و 6 نفر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
488
امتیاز واکنش
2,493
امتیاز
183
سن
17
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع

نگاهش را به آرامی از سینی غذا بالا آورد. به چشمان فندقی پدرش نگاه کرد. طعم زهر در دهانش پیچید. چشمان خودش هم شبیه پدرش بودند و نیهادش عاشق آن ها بود. فندقی هایی که قعر دل مرد را می‌لرزاندند.
چشم از پدرش گرفت. نمی‌خواست که به آن ها حتی نیم نگاهی بیاندازد. صاحب این چشم ها بیشتر از هرکس و هرچیزی دلش را...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دو نیم‌رخ | حدیث امن زاده کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: *NiLOOFaR*، M O B I N A، Arti و 6 نفر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
488
امتیاز واکنش
2,493
امتیاز
183
سن
17
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع

- حق داری دخترم؛ ولی من، من تمام این دوری هام به خاطر شما بوده. به خاطر اینکه تو، تو آرامش باشی. واسه اینکه مجبور نباشی مدیون کسی باشی. خواهش می‌کنم درکم کن بابا جان!
سرش لرز گرفت. لـ*ـب گزید و سر به زیر لـ*ـبش به طرح لبخندی باز شد و آن لبخند، رفته رفته کش آمد تا عاقبت به قهقهه ی بلندی تبدیل شد. قهقهه ای که...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دو نیم‌رخ | حدیث امن زاده کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: *NiLOOFaR*، M O B I N A، Arti و 7 نفر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
488
امتیاز واکنش
2,493
امتیاز
183
سن
17
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع

- من دیدمش؛ ولی اون منو نخواست، نخواست؛ چون نزاشتن...نزاشتین... همه ی شما ها باعث شدین که...که ازم بدش بیاد... که حالش ازم به هم بخوره، که فکر کنه، که فکر کنه که من یه...یه ه...
خشم روی غم مرد چون هیولای غول پیکری سایه انداخت. نگاهش رنگ خشونت و غیرت گرفت. کسی حق نداشت که به دخترش از گل نازک تر بگوید؛ چه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دو نیم‌رخ | حدیث امن زاده کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: *NiLOOFaR*، M O B I N A، Arti و 7 نفر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
488
امتیاز واکنش
2,493
امتیاز
183
سن
17
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع

اخم هایش حسابی درهم شد. هنگامی که به دخترش گفت که اورا نیز همراه خود می‌برد، برای یک لحظه ی کوتاه هم که شده، نورسویی از امید را در چشمان او دید؛ اما حال تغییر حالتش باعث شده بود که خشم و تعجب در جای جای صورتش رخ بنمایاند. هیچ درک نمی‌کرد سخن ماهرو را. می‌گفت که نمی‌خواهد مزاحم شود زندگی او و زنش شود؟ مگر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دو نیم‌رخ | حدیث امن زاده کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: *NiLOOFaR*، M O B I N A، Arti و 6 نفر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
488
امتیاز واکنش
2,493
امتیاز
183
سن
17
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع

دستش میان تار تار موهایش کشید و نگاهش را از پنجره ی اتاقش، به حیاط عمارت انداخت. میهمان ها کم کم در لباس های رسمی و شیکشان داخل می‌شدند؛ درحالی‌که او هنوز میان دو راهی رفتن و نرفتن مانده بود. حسی می گفت که نرود؛ چون که قطعا هنگام ورودش، نگاه ها و پچ پچ های زیادی را می‌دید و می‌شنید و از طرفی هم می‌خواست...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دو نیم‌رخ | حدیث امن زاده کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: *NiLOOFaR*، M O B I N A، Arti و 6 نفر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
488
امتیاز واکنش
2,493
امتیاز
183
سن
17
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع

با تمام نفرتی که در وجود داشت، این را به دخترک گفت و سپس از اتاق بیرون رفت‌ و اورا با کوه تلنبار شده ی افکارش تنها گذاشت. افکاری که مثل زالو بر جانش چسبیده و از او تغذیه می‌کردند. پوزخندی زد. نمی‌خواست هیچ اقدامی بکند؛ چرا که عادت کرده بود به عروسک متحرک بودن. منتظر بود تا بیاید آن سینایی که آتش جانش شده...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دو نیم‌رخ | حدیث امن زاده کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: *NiLOOFaR*، M O B I N A، Arti و 7 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا