خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

حدیث امن زاده

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
488
امتیاز واکنش
2,493
امتیاز
183
سن
17
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع

نشناخت. نشناخت‌ و قلب دخترک تیری کشید‌. تیری که بند بند جانش را به لرزه در آورد. تیری که مرگ را به چشمش آورد. تیری که نیهاد به او شلیک کرد، به مراتب بدتر از تیری بود که آن نامرد پنچ سال قبل به قلبش شلیک کرد و زندگی اش را نابود کرد. این تیر کشنده تر از آنها بود‌. تیری زهرآگین که عشق دخترک را هدف گرفت. درست...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دو نیم‌رخ | حدیث امن زاده کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: *NiLOOFaR*، Arti، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 13 نفر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
488
امتیاز واکنش
2,493
امتیاز
183
سن
17
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع

همچنان کلافه روی صندلی چرخدارش نشسته بود و نمی توانست هیچ کاری بکند. ذهنش آنقدر درگیرودار سوال هایش می چرخید و می چرخید و عاقبت هم بی نتیجه می ماند که توان هرکاری را از او سلب کرده بود. کلافگی همچو حشره ای سمی، بند بند جانش را نیش میزد و از خونش نیز تغذیه می کرد. هرچه فکر می کرد، به نتیجه ی مطلوبی نمی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دو نیم‌رخ | حدیث امن زاده کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: *NiLOOFaR*، Arti، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 13 نفر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
488
امتیاز واکنش
2,493
امتیاز
183
سن
17
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع

نگاه به اویی انداخت که توجهی به صورت درهم و ناراحتش نمی کرد. اصلا عین خیالش نبود احساسات و حالات دخترک. فقط و فقط به فکر خودش بود و سوالاتش. نگاهش اما از نظر دخترک کلافه و درمانده بود و چیزی گنگ در ته مردمک های عسلی اش به چشم می خورد. چیزی که حتی خود مرد نیز متوجهش نبود؛ اما دخترک می دید آن حس را در ته...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دو نیم‌رخ | حدیث امن زاده کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: *NiLOOFaR*، Arti، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 11 نفر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
488
امتیاز واکنش
2,493
امتیاز
183
سن
17
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
خیره در چشمان مرد، در سکوت اشک می ریخت و این اورا کلافه تر می کرد. نمی دانست چرا اما هیچ دلش نمی خواست که اشک اورا در آورد. اویی را که حال بر خلاف خواسته ی دل او گریه می کرد. گریه می کرد و سرش را به طرفین تکان می داد. انگار که نمی خواست قبول کند که مرد، اورا نمی شناسد. سخت بود قبول این واقعیت دردناکی که...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دو نیم‌رخ | حدیث امن زاده کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: *NiLOOFaR*، Arti، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 12 نفر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
488
امتیاز واکنش
2,493
امتیاز
183
سن
17
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع

و نیهاد در عجب بود. در فکر حرف های او. ازدواج کرده بودند؟ سالگرد ازدواجشان؟ تصادف؟ نکند منظورش همان تصادفی باشد که پنج سال قبل، از سر گذراند؟ تصادفی که در آن حافظه اش را از دست داد؟ همان را می گفت؟ یعنی این دختر هم در آن تصادف حضور داشت؟ قطعا نه، که اگر داشت، شهربانو و خواهر هایش می گفتند. هرچه فکر می...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دو نیم‌رخ | حدیث امن زاده کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: *NiLOOFaR*، Arti، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 12 نفر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
488
امتیاز واکنش
2,493
امتیاز
183
سن
17
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع

مرد خیره شد به دست او. دستی که با آن قفسه ی سـ*ـینه اش را چنگ میزد. نمی دانست چرا؛ اما احساس می کرد که دست دخترک، قلب اورا میان چنگال هایش به اسارت در آورده. چنگال هایی که یک حس گنگ و عجیب دورش را احاطه کرده بود. حسی که باعث افزایش ضربان قلب مرد میشد.
- م...من...
به لکنت افتاده بود. نمی توانست کلماتِ در...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دو نیم‌رخ | حدیث امن زاده کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: *NiLOOFaR*، Arti، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 12 نفر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
488
امتیاز واکنش
2,493
امتیاز
183
سن
17
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع

در آن لحظه بود که دخترک به حد جنون رسید. جنونی که پنج سال قبل، بهش دست داد و مجبور شد که با کوله باری از درد، برای مدتی گذر زندگی اش را به آن مکان نحس ببرد. جنون هایی که هم شبیه به هم بودند و هم نبودند. هردو برای معشوق بودند، با این تفاوت که جنون گذشته، در فراغ معشوق بود و جنون حال، با وجود حضور معشوق بود...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دو نیم‌رخ | حدیث امن زاده کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: *NiLOOFaR*، Arti، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 12 نفر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
488
امتیاز واکنش
2,493
امتیاز
183
سن
17
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع

- نفس بکش... آروم باش... فقط نفس بکش...
نفس نفس میزد. نفس دخترک را برگردانده بود، نفس بی نفس خودش را که ناگهان گرفته بود چه می کرد؟ چه می کرد تا احساسات و حالات درهمش را کنترل کند؟ چگونه می توانست باز گرداند نفسش را؟ نفسی را که با دیدن حال دخترک، قلبش فرمان داد به ایستادن. قلبی که سرکش شده بود و بر سریر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دو نیم‌رخ | حدیث امن زاده کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: *NiLOOFaR*، Arti، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 12 نفر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
488
امتیاز واکنش
2,493
امتیاز
183
سن
17
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع

مرد پلک زد. پلک زد و دیگر تعجبی نکرد برای به زبان آوردن نام شهربانو از زبان این دختر‌. تعجب نکرد؛ بلکه فقط کلافگی و گنگ بودن، کل جانش را به آ*غو*ش کابوس تاریکی ها داد. نمی دانست چرا اما همه چیز دست در دست هم داده بودند تا حرف دخترک را تایید کرده و اورا بر این باور برسانند که حرف های دخترک عین حقیقت است. دلش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دو نیم‌رخ | حدیث امن زاده کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: *NiLOOFaR*، Arti، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 11 نفر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
488
امتیاز واکنش
2,493
امتیاز
183
سن
17
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
نمی دانس چرا اما حس بد، همچو زالو به جانش چسبیده و خونش را مکید. مکید و دستانش مشت شدند. اخم هایش درهم شد. مگر دخترک نگفته بود که همسرش بوده؟ پس این مرد چه می گفت؟ دخترک دروغ می گفت یا آن مرد دروغ گفته و از دخترک سو استفاده کرده و آزارش می داد؟ اخم هایش به شدت درهم گره خورده بود و نمی توانست کلامی بگوید و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دو نیم‌رخ | حدیث امن زاده کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: *NiLOOFaR*، Arti، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 11 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا