خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

حدیث امن زاده

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
488
امتیاز واکنش
2,493
امتیاز
183
سن
17
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع

- چطور می‌تونی انقدر وقیح باشی که نامـ*ـوس خودت رو، نوه تو، دختر منو، جلوی اون همه آدم نامزد اون پسره ی بی همه‌چیز معرفی کنی؟ چطور می‌تونی انقدر نامرد باشی؟ تا کی قراره دختر من تاوان گذشته ی لعنتیت رو بده؟
اخم های مرد حسابی درهم رفته بود. تا به حال این روی پسرش را ندیده بود. اینکه اینگونه مقابلش ایستاده...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دو نیم‌رخ | حدیث امن زاده کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: *NiLOOFaR*، M O B I N A، Arti و 6 نفر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
488
امتیاز واکنش
2,493
امتیاز
183
سن
17
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع

با وحشت نگاهی به چشمان سرخ و خمار او انداخت. خواست دستش را از چنگ او بیرون بکشد که فشار تندی که به دستش وارد کرد، ناله اش را در گلو خفه کرد. اشک به چشمانش نیشتر زد و با دیدن نگاه خیره ی او، قلبش در سـ*ـینه ایستاد. فهمیده بود قصدش را. همیشه می‌فهمید قصد مرد هایی را که نگاهش می‌کردند. از اعماق وجودش حس می‌کرد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دو نیم‌رخ | حدیث امن زاده کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: *NiLOOFaR*، M O B I N A، Arti و 6 نفر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
488
امتیاز واکنش
2,493
امتیاز
183
سن
17
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
(فصل سوم)

نگاه پر از غضبش را روانه ی اویی کرد که اشک می‌ریخت و در خود می‌لرزید. نفسش به فغان در آمده بود. خواهرش رگ غیرتش را زده بود. دشنه ای در دست گرفته و بعد از زدن آن رگ، درون قلب او فرو کرده بود. قلبی که تپش هایش را حتی خودش نیز می‌شنید. تپش هایی که علتش فقط و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دو نیم‌رخ | حدیث امن زاده کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: *NiLOOFaR*، YeGaNeH، Arti و 5 نفر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
488
امتیاز واکنش
2,493
امتیاز
183
سن
17
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع

گفت و از اتاق بیرون رفت‌ و ماند سینایی که به مراد دلش رسیده و نیشخندش پا برجا بود، میلادی که غیرتش به باد رفته بود و ماهرویی که هیچ حسی در وجودش نبود جز نفرت، جز دشمنی و عداوت! پدر بزرگش بد کرده بود. کاری کرده بود که دشمن با دشمنش نمی‌کند؛ هرچند از کودکی به او بد می‌کرد و او هر روزش را با کتک آغاز می‌کرد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دو نیم‌رخ | حدیث امن زاده کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: *NiLOOFaR*، YeGaNeH، M O B I N A و 6 نفر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
488
امتیاز واکنش
2,493
امتیاز
183
سن
17
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع

اندوه جانسوزش را به سختی کنار گذاشته و حال در تلاش بود که قوی باشد؛ هرچند که نمی توانست؛ اما خب بالاخره باید با این مصیبت کنار می‌آمد. مثل همیشه که تنها سکوت کرده و سعی می‌کرد که خودرا با شرایط وفق دهد و تنها تفاوت حال با دفعات قبل، این بود که اینبار سکوتی در کار نبود؛ البته در کار بود! باز هم سکوت کرده...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دو نیم‌رخ | حدیث امن زاده کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: *NiLOOFaR*، YeGaNeH، Essence و 3 نفر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
488
امتیاز واکنش
2,493
امتیاز
183
سن
17
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع

نگاهش را به مردمی دوخته بود که با وجود اینکه شب بود، هنوز جنب و جوش داشتند. اینها واقعا امید داشتند به زندگی که اینگونه برایش تلاش می‌کردند. همه احساسات مختلفی داشتند. بعضی ها لبخند روی چهره‌شان نمایان بود و بعضی‌ها غم. گروهی خونسرد و بی‌حس بودند و گروهی خشمگین و گروه دیگری عاشق و گروهی فارغ. از هر نوع...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دو نیم‌رخ | حدیث امن زاده کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • تشویق
  • عالی
Reactions: *NiLOOFaR*، YeGaNeH، Essence و 3 نفر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
488
امتیاز واکنش
2,493
امتیاز
183
سن
17
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
"توجه نکردی به تنهاییامو...
ندیدی چه ترسی نشست تو نگامو...
مدارا نکردی با دلتنگیامو
فقط خواستی باشی به جای خدامو...
با هر رد پایی که اندازه ی کفشته راه میامو...
جلو هرکی چشماش شبیه خودت میشه کوتاه میامو نموندی باهامو..."
می‌خواند و گریه‌های بی‌صدایش که باز نفسش را بند آورده بود، زمین خدا که هیچ، عرش خدا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دو نیم‌رخ | حدیث امن زاده کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • تشویق
  • عالی
Reactions: *NiLOOFaR*، YeGaNeH، Essence و 3 نفر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
488
امتیاز واکنش
2,493
امتیاز
183
سن
17
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع

اشک مظلومش می‌جوشید و می‌جوشید. دخترک در انتهای تنهایی و بی کسی‌اش اشک می‌ریخت و چه کسی بود که آن اشک‌ها را پاک کرده و بگوید که گریه نکن، فدای سرت! ترکت کردند؟ بی آبرویت کردند؟ باورت نکردند؟ فدای سرت! من دیگر باورت خواهم کرد. چه کسی می‌گفت این حرف را؟ چه کسی را داشت که اینگونه دلداری‌اش دهد و با وجود...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دو نیم‌رخ | حدیث امن زاده کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، *NiLOOFaR*، Arti و 2 نفر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
488
امتیاز واکنش
2,493
امتیاز
183
سن
17
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع

- ناراحت شدی؟ واقعا متاسفم که حقیقت رو کوبیدم تو صورتت!
تلخند زد. تلخندی از جنس زهر هلاهل. تلخندی که فقط خودِ خدا می‌دانست که پشتش چه چیزی وجود دارد. که در پشت صحنه‌ی آن تلخند، چه درد و ضجه‌ای خفته است. قدمی به عقب برداشت. با چشمانی که دیگر هیچ نورسویی از امید درش چشمک نمی‌زد، به اویی خیره شد که چشمانش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دو نیم‌رخ | حدیث امن زاده کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، *NiLOOFaR*، Arti و 2 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا