خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

حدیث امن زاده

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
501
امتیاز واکنش
2,491
امتیاز
183
سن
16
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع

با شنیدن این حرف ها از جانب او، دلش قرص شد. نمی‌دانست چرا می‌ترسید از اینکه همه چیز رویا و خیال باشد یا اینکه همه چیز بهم بخورد و ناصر خان منصرف شود. همه ی این حس های بد و دلشوره ها را داشت؛ اما حرف های دخترک به قلب نا آرامش اطمینان می‌بخشید و دوای دردش میشد.
- می دونم... می دونم؛ فقط پدربزرگت از بس آدم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دو نیم‌رخ | حدیث امن زاده کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: *NiLOOFaR*، Arti، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 11 نفر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
501
امتیاز واکنش
2,491
امتیاز
183
سن
16
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع

با صدای فریاد بلند پدربزرگش و شانه هایش که توسط دستان تنومندی تکان می خوردند، از افکار آن خاطره ی شیرین به سوی کابوس بی انتهایش، کابوسی که همچو بختک سیاهی روی زندگی اش سایه انداخته بود، پرت شد. نفسش به سختی از ریه خارج میشد. نفسش گرفته بود با به یاد آوردن آن نامردِ بی وفا انگار.
با حس سوزشی روی صورتش، به...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دو نیم‌رخ | حدیث امن زاده کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: *NiLOOFaR*، Arti، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 11 نفر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
501
امتیاز واکنش
2,491
امتیاز
183
سن
16
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع

لحن پر از تحدید و تحقیرش را به دخترک تحمیل شد و بیرون رفت از اتاق. بیرون رفت و گویی که اهریمن بد ذاتی از اتاق بیرون رفته و هرچه سحر و جادو و بد ذاتی و نحسی بود را با خود برد و راه نفس دخترک لرزان روی تـ*ـخت را باز کرد. دخترکی که با چشمانی بسته، سکوت پیشه کرده و هیچ نمی گفت. دخترکی که حتی یک قطره اشک هم برایش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دو نیم‌رخ | حدیث امن زاده کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: *NiLOOFaR*، Arti، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 11 نفر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
501
امتیاز واکنش
2,491
امتیاز
183
سن
16
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع

آنقدر در خود لرزید و ترسید و گریه کرد که زمان و مکان از دستش در رفتند. آنقدر به بخت بد و شوم و سیاهش فکر کرد که نفهمید چه زمانی سپیده ی خاور، جای خودرا به سیاهی باختر داد. خبر از هیچ چیز نداشت و خدارا شکر کرد که کسی به سراغش نیامده که با تقه ای که به در خورد، امیدش به نومیدی گرایید. پوزخندی زد و هیچ توجهی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دو نیم‌رخ | حدیث امن زاده کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: *NiLOOFaR*، Arti، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 9 نفر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
501
امتیاز واکنش
2,491
امتیاز
183
سن
16
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
دخترک به آرامی اشک می ریخت و آن نامرد با تفریح تماشایش می‌کرد. مگر این دختر بیچاره با او چه کرده بود؟ چه هیزم تری به او فروخته بود که حال بازهم به سراغش آمده و خر گلویش را گرفته بود؟ نفسش بالا نمی آمد. بازهم در ذهنش رژه رفتند آن بلایای شوم. شومی هایی که پنج سال قبل حیاتش را تیره و تار کردند و رگش را آماده...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دو نیم‌رخ | حدیث امن زاده کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: *NiLOOFaR*، Arti، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 11 نفر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
501
امتیاز واکنش
2,491
امتیاز
183
سن
16
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع

- ولم کن... گفتم که نمی خوام...
با تمام توانش فریاد زد. فریاد زد و مشت زد به سـ*ـینه ی مرد که از خشم بالا و پایین میشد. دلش حسابی پر بود. پر بود از تلخی روزگارش، پر بود از سیاهی زندگی اش، پر بود از شومی سرنوشتش و پر بود از دست حرف های این نامرد که همچو تازیانه ی گلوله، مستقیم به قلبش اصابت می کرد. با تمام...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دو نیم‌رخ | حدیث امن زاده کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: *NiLOOFaR*، Arti، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 11 نفر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
501
امتیاز واکنش
2,491
امتیاز
183
سن
16
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع

نگاهش را از سیستم برداشت و کلافه نفسش را بیرون دمید. اعصابش در آن لحظه همچو سونامی بود که توان نابودی یک شهر را که هیچ، توان کنفیکون کردن کل کره ی خاکی را داشت. بازهم آن لعنتی را دیده بود. کابوسی که شب و روزش را به نابودی کشانیده بود. کابوسی که برایش تلخ بود و از آن می ترسید؛ اما اگر شبی این کابوس را نمی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دو نیم‌رخ | حدیث امن زاده کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: *NiLOOFaR*، Arti، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 11 نفر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
501
امتیاز واکنش
2,491
امتیاز
183
سن
16
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع

خودش بود و واقعا او چه کسی بود؟ اصلا این غریبه، چرا باید پنج سال صاحب شب و روزش میشد؟ چرا؟ نفسش در سـ*ـینه گره خور ده بود و ضربان قلبش به شدت بالا رفته بود. سرش گیج رفت و در مرز سقوط بود که فوری دستش را به دیوار گرفت و مانع شد. حالش اصلا خوب نبود و چگونه می توانست این جراحی سنگین را انجام دهد آن هم جراحی روی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دو نیم‌رخ | حدیث امن زاده کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: *NiLOOFaR*، Arti، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 11 نفر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
501
امتیاز واکنش
2,491
امتیاز
183
سن
16
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع

مه غلیظی از جنس درد، همه جارا فرا گرفته بود. در جو خیلی سبکی شناور بود. در دنیای دیگری بود انگار. در دنیایی از جنس تاریکی، با مرگ دست و پنجه نرم می کرد و حسی عجیب اورا تشویق می کرد برای زنده ماندن. دلش می خواست که با کوله باری از اندوه برود و پشت سرش را هم نگاه نکند؛ اما آن حس، حسی که به طور نامحسوس در...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دو نیم‌رخ | حدیث امن زاده کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: *NiLOOFaR*، Arti، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 11 نفر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
501
امتیاز واکنش
2,491
امتیاز
183
سن
16
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع

توجهی به نگاه متعجب و چشمان ریز پرستار نکرد. وقتی که بیرون رفت، نگاه دقیق و پر نفوذش را به چشمان دخترک دوخت. دخترکی که حال با واضح شدن دیدش، به دیده ی خود باور نداشت و مات و مبهوت، مثل مجسمه ای به او خیره شده و حتی پلک هم نمی زد. به شنیده اش اعتماد نداشت؛ اما دیده اش چه؟ این صورت مردانه ای که روزی تمام...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دو نیم‌رخ | حدیث امن زاده کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: *NiLOOFaR*، Arti، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 11 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا