- عضویت
- 16/5/23
- ارسال ها
- 488
- امتیاز واکنش
- 2,493
- امتیاز
- 183
- سن
- 17
- زمان حضور
- 11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
با شنیدن این حرف ها از جانب او، دلش قرص شد. نمیدانست چرا میترسید از اینکه همه چیز رویا و خیال باشد یا اینکه همه چیز بهم بخورد و ناصر خان منصرف شود. همه ی این حس های بد و دلشوره ها را داشت؛ اما حرف های دخترک به قلب نا آرامش اطمینان میبخشید و دوای دردش میشد.
- می دونم... می دونم؛ فقط پدربزرگت از بس آدم...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
در حال تایپ رمان دو نیمرخ | حدیث امن زاده کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com