نویسنده این موضوع
دهکده کنار رودخانهاى است که اگر فقط کمى در امتدادش راه بروى تو را به دریاچهاى بزرگ مىرساند و به نظر مىرسد وسعتش، گذشتن از آن را غیرممکن کرده باشد. روى یخ راه مىروم و به نالههایش گوش مىدهم، حدس مىزنم با فصلى که در حال آمدن است صحبت مىکند. آن قدر جلو مىروم که پاهایم از حرکت امتناع کند و به رودخانهى سیاهى نگاه مىکنم که به شکل مارپیچ از میان دریاچه به جایى که باید جریات قوىترى باشد، مىخزد. رودخانه هر روز پهنتر مىشود، به یخ برخورد مىکند و گاهى با چنان صداى بلندى مىشکند که از جا مىپرم. با آب صحبت مىکنم و از او مىپرسم از من مىخواهد داخلش بروم؟ وقتى بچه بودم پدرم به من مىگفت این کار را نکنم، چون روحِ آب صدایم را مىشنود و مىخواهد من را ملاقات کند و اگر چنین اتفاقى بیفتد، خب، من تمام خواهم شد! اما به هرحال این کار را مىکنم، اگر قرار باشد این دنیا را به مقصد دنیاى دیگرى ترک کنم، نمىتوانم تصور کنم آن جا بدتر باشد.
اورندا | جوزف بویدن
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com