خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع



هر کس که کند قصد که تا سر بکشد زو

سر گمشده بیند چو کشد دست به سر بر


ای تکیه گه دولت و تایید تو در ملک

بر سو به خداوند و فرو سو به هنر بر


چون رعب تو خود نایب حشرست درین ربع

کی دل دهدت تا تو نهی دل به حشر بر


چون عصمت و تایید الاهی سپر تست

کی تکیه کنی بر زره و خود و سپر بر


گر رشگ برد خصم تو نشگفت گه سوز

از آتش شمشیر تو بر عمر شرر بر


زیرا که به از عمر بود مرگ مر آنرا

کز سهم دلاشوب تو باشد به خطر بر


هر چند که بودی ز پس پردهٔ ادبار

بدخواه ترا میل به کبر و به بطر بر


اکنون که ترا دید ز سهم و خطر تو

بارست بطر بر عدوی روز بتر بر


این قوت بازوی ظفر از پی آنست

کز نعت تو حرزست به بازوی ظفر بر


ای از کف چون ابر بهاریت گه جود

آن آمده بر بخل که از وی به حضر بر




قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع


گر ابر مدد یکدم از انگشت تو گیرد

هرگز نکند بیش بخیلی به مطر بر


ای ذات ترا از قبل قبلهٔ دلها

تدبیرگر چرخ بپرورده ببر بر


چون قطب تو اندر وطن خویش به نیکی

آوازهٔ نام تو چو انجم به سفر بر


خور جود تو جوینده چو انجم به فلک بر

گل مدح تو گوینده چو بلبل به شجر بر


رحمت شده بی امر تو زحمت به خرد بر

فتنه شده بی امر تو فتنه به سهر بر


در کعبهٔ انصاف تو محراب دگر شد

نقش سم شبدیز تو بر ماده و نر بر


تا حرز نفر داد تو و یاد تو باشد

هرگز نرسد هیچ نفیری به نفر بر


امروز درین دور دریغی نخورد هیچ

از عدل تو یک سوخته بر عدل عمر بر


بنگاشت تو گویی همه را از قلم مهر

نقاش ازل نقش تو بر حسن بصر بر


انگشت گزان آمده نزد تو حسودت

برده سر انگشت کز آتش به سقر بر


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

دولت نتواند که گشاید ز سر زور

ار بند نهد دست تو بر پای قدر بر


گور و ملک الموت بهم بیندی از تو

گر گرز زنی بر عدوی تیره گهر بر


در بحر گر آواز دهی جانورانش

لبیک زنان پیش تو آیند به سر بر


هر دم فلک الاعظم ز اوج شرف خویش

احسنت کند بر شرف چون تو پسر بر


تا نقش کند از قبل رمز حکیمان

جاه خطر و چاه خطر را به سمر بر


بر رهگذر حاسد تو چاه و خطر باد

تا ناصحت آساید با جاه و خطر بر


بر پشت تو بادا زره عصمت ایزد

تا باد زره سازد بر روی شمر بر


خاک در تو باد سپهر همه شاهان

تا خاک و سپهرست بزیر و به زبر بر


روی تو چنان تازه که گوید خرد و جان

ای تازه‌تر از برگ گل تازه به بربر​


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

نشود پیش دو خورشید و دو مه تاری تیر

گر برد ذره‌ای از خاطر مختاری تیر


آنکه در چشم خردمندی و در گوش یقین

پیش اندازهٔ صدقش به کمان آید تیر


آنکه پیش قلم همچو سنانش گه زخم

از پی فایده چون نیزه میان بندد تیر


گر به زر وصف کند برگ رزانر پس از آن

برگ زرین شود از دولت او در مه تیر


ای جوانی که ز معنی نوت در هر گوش

هر زمان نور همی نو طلبد عالم پیر


سخن از مهر تو آراسته آید چو جنان

آتش از خشم تو آمیخته سوزد چو سعیر


آن گه فکرت همی از عقل تو یابد گه نظم

به همه عمر نیابد صدف از ابر مطیر


هر چه زین پیش ز نظم حکما بود از او

هست امروز به بند سخنان تو اسیر


معنی اندر سیهی حرف خطت هست چنانک

صورت روشنی اندر سیهی چشم بصیر


راوی آن روز که شعر تو سراید ز دمش

باد چون خاک از آن شعر شود نقش‌پذیر


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

از پی دوستی نظم تو مرغان بر شاخ

نه عجب گر پس از این سخته سرآیند صفیر


از پی اینکه ترا مرد همی بیند و بس

معنی بکر همی بر تو کند جلوه ضمیر


هر زمان زهره و تیر از پی یک نکتهٔ تو

هر دو در مجلس شعر تو قرینند و مشیر


آن برین بهر شهی عرضه کند دختر بکر

وین بر آن زخمه زند بهر طرب بر بم و زیر


نام آن خواجه که بر مخلص شعر تو رود

تا گه صور بود بر همه جانها تصویر


من چو شعر تو نویسم ز عزیزی سخنت

نقس دان مشک تقاضا کند و خامه حریر


هر کسی شعر سراید ولیکن سوی عقل

در به خر مهره کجا ماند و دریا به غدیر


زیرکان مادت آواز بدانند از طبع

ابلهان باز ندانند طنین را ز زفیر


سخنت غافل بود از هیبت دریا دل آنک

بحر اخضر شمرد دیدهٔ او چشم ضریر


مطلع شعر تو چون مطلع شمس ست ولیک

اعمیان را چه شب مظلم چه بدر منیر


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

چه عجب گر شود آسیمه ز رنگ می صرف

آن تنک باده که سرخوشی کند از بوی عصیر


ای میر سخنان کز پی نفع حکما

مر ترا قوت تایید الاهیست وزیر


لیکن از بی‌خبری بی‌خبرانست که یافت

سر و پای تو و اصل تن و جان تاج و سریر


تو بی اندیشه بگویی به از آن اندر نظم

آنچه یک هفته نویسد به صد اندیشه دبیر


چهره و ذات ترا در هنر از بی‌مثلی

خود قیاسیست برون از مثل سوسن و سیر


من درین مدح تو یک معجزه دیدم ز قلم

آن زمان کز دل من بود سوی نظم سفیر


گر چه دل در صفت مدح تو حیران شده بود

او همی کرد همه مدح تو موزون به صریر


صفت خلق تو در خاطر من بود هنوز

کز جوار دم من باد می افشاند عبیر


هم به جانت که بیاراسته جانم چون جهان

تا زبانم بر مدح تو جری شد چو جریر


شاعر از شعر تو گوید چه عجب داری از آنک

از زمین آب به دریا شود آتش به اثیر​


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع


ای جهان هنر از عکس جمال تو جمیل

ای دو چشم خرد از نور قرار تو قریر


هر دو از خاطر نیکو ز پی سختن شعر

چون ترازوی زریم از قبل دون و خطیر


دهر در شعر نظیریم ندانست ولیک

چون ترا دید درین شغل مرا دید نظیر


لیک در جمله تو از دولت نیکو شعری

چون شهان سوی زری من چو خران سوی شعیر


طاق بر طاق تو از بهر سنایی چو پیاز

من ثناگوی تو و مانده درین حجره چو سیر


تا بر چهره‌گشایان نبود چشم چو دل

تا بر گونه‌شناسان نبود شیر چو قیر


باد بر رهگذر حادثه از گونه و اشک

دل و چشم عدوت راست چو جام می و شیر


بادی آراسته در ملک سخن تا گه حشر

نامهٔ شعر به توقیع جواز تو امیر


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

ای سنایی جهد کن تا پیش سلطان ضمیر

از گریبان تاج سازی وز بن دامن سریر


تا بدین تاج و سریر از بهر مه رویان غیب

هر زمانی نو عروسی عقد بندی بر ضمیر


با بدین تاج و سریر از بهر دارالملک سر

بند پای سر شمر تاج و سریر اردشیر


دیو هم کاسه بود بر سفره تا وهم و خیال

در میان دین و عقلت در سفر باشد سفیر


جان بدین و عقل ده تا پاک ماند بهر آنک

وزر ورزد جان چو او را عقل و دین نبود وزیر


تا تو در زیر غبار آرزو داری قرار

در جهان دل نبینی چشم جان هرگز قریر


آدمی در جمله تا از نفس پر باشد چو گوز

هر زمانی آید از وی دیو را بوی پنیر


از حصار بود خود آنگاه برهی کز نیاز

پایمال مسجد و میخانه گردی چو حصیر


هست تا نفس نفیست باعث تعلیم دیو

بود هم فر فرزدق داعیهٔ جر جریر


گر خطر داری ز حق دان ور نداری زو طلب

کت زوال آید چو از از خود سوی خود باشی خطیر


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

آفتاب نوربخش آنگاه بستاندش نور

چون کند دعوی تمامی پیش او بدر منیر


هست آتش خشم و میل بخل و کین و طمع و آز

وردت این باد از چنین آتش که «اجرنا یامجیر»


مالک خود باش همچون مالک دوزخ از آنک

تا نگیرد نوزده اعوانش در محشر اسیر


وز بروج اختران بگذر سوی رضوان گرای

تا نه آتش زحمت آرد مر ترا نه زمهریر


ور نه بگریزی از اینها باز دارندت به قهر

این ده و نه در جهنم و آن ده و دو در اثیر


چار میخ چار طبعی شهر بند پنج حسن

از پی این دو جهان سه جانت ماند اندر زحیر


بیخ میل بر کن و شاخ شره کاندر بهشت

این بخواهد مرغ و میوه و آن دگر حور و حریر


در مصاف خشم و میل چشم‌دل پوشیده‌دار

کاندرین میدان ز پیکان بی‌ضرر باشد ضریر


نرم‌دار آواز بر انسان چو انسان زان که حق

«انکرالاصوات» خواند اندر نبی «صوت الحمیر»


در نعیم خلق خود را خوش سخن کن چون طبیب

در جحیم خشم چون گبران چه باشی باز فیر


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

میری از حرصست چون مور از تهور همچو مار

پی به روز حشر یک رنگند مور و مار و میر


خود همه عالم نقیری نیست پیش نیک و بد

چیست این چندین نقاره و نقرکی بهر نقیر


انقیاد آر ار مسلمانی به حکم او از آنک

بر نگردد ز اضطراب بنده تقدیر قدیر


بر امید رحم او بر زخم او زاری مکن

کاولت زان زد که تا آخرت بنوازد چو زیر


کز برای پخته گشتن کرد آدم را الاه

در چهل صبح الاهی طینت پاکش خمیر


چون ترا در دل ز بهر دوست نبود خارخار

نیست در خیر تو چیزی جان مکن بر خیر خیر


فاسقت خوانم نه عاشق ار چو مردان در سماع

ذوق سمعت بازداند نغمت بم را ز زیر


دین سلاح از بهر رفع دشمنان آتشیست

تو چرا پوشی بهر بادی زره چون آبگیر


از برای ذکر باقی بر صحیفهٔ روزگار

چون نکو خط نیستی زنهار تا نبوی دبیر


چونت عمر و زید باشد کارساز نیک و بد

در نبی پس کیست «نعم المولی و نعم النصیر»​


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا