خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,796
امتیاز واکنش
20,432
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
بیفتاد رستم بر آن گرم خاک
زبان گشته از تشنگی چاک چاک

همانگه یکی میش نیکوسرین
بپیمود پیش تهمتن زمین

ازان رفتن میش اندیشه خاست
بدل گفت کابشخور این کجاست

همانا که بخشایش کردگار
فراز آمدست اندرین روزگار

بیفشارد شمشیر بر دست راست
به زور جهاندار بر پای خاست

بشد بر پی میش و تیغش به چنگ
گرفته به دست دگر پالهنگ

بره بر یکی چشمه آمد پدید
چو میش سراور بدانجا رسید

تهمتن سوی آسمان کرد روی
چنین گفت کای داور راستگوی

هرانکس که از دادگر یک خدای
بپیچد نیارد خرد را به جای

برین چشمه آبشخور میش نیست
همان غرم دشتی مرا خویش نیست


پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران از شاهنامه فردوسی

 

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,796
امتیاز واکنش
20,432
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
به جایی که تنگ اندر آید سخن
پناهت به جز پاک یزدان مکن

بران غرم بر آفرین کرد چند
که از چرخ گردان مبادت گزند

گیابر در و دشت تو سبز باد
مباد از تو هرگز دل یوز شاد

ترا هرک یازد به تیر و کمان
شکسته کمان باد و تیره گمان

که زنده شد از تو گو پیلتن
وگرنه پراندیشه بود از کفن

که در سـ*ـینهٔ اژدهای بزرگ
نگنجد بماند به چنگال گرگ

شده پاره پاره کنان و کشان
ز رستم به دشمن رسیده نشان

روانش چو پردخته شد ز آفرین
ز رخش تگاور جدا کرد زین

همه تن بشستش بران آب پاک
به کردار خورشید شد تابناک

چو سیراب شد ساز نخچیر کرد
کمر بست و ترکش پر از تیر کرد


پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران از شاهنامه فردوسی

 

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,796
امتیاز واکنش
20,432
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
به جایی که تنگ اندر آید سخن
پناهت به جز پاک یزدان مکن

بران غرم بر آفرین کرد چند
که از چرخ گردان مبادت گزند

گیابر در و دشت تو سبز باد
مباد از تو هرگز دل یوز شاد

ترا هرک یازد به تیر و کمان
شکسته کمان باد و تیره گمان

که زنده شد از تو گو پیلتن
وگرنه پراندیشه بود از کفن

که در سـ*ـینهٔ اژدهای بزرگ
نگنجد بماند به چنگال گرگ

شده پاره پاره کنان و کشان
ز رستم به دشمن رسیده نشان

روانش چو پردخته شد ز آفرین
ز رخش تگاور جدا کرد زین

همه تن بشستش بران آب پاک
به کردار خورشید شد تابناک

چو سیراب شد ساز نخچیر کرد
کمر بست و ترکش پر از تیر کرد


پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران از شاهنامه فردوسی

 

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,796
امتیاز واکنش
20,432
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
بیفگند گوری چو پیل ژیان
جدا کرد ازو چرم پای و میان

چو خورشید تیز آتشی برفروخت
برآورد ز آب اندر آتش بسوخت

بپردخت ز آتش بخوردن گرفت
به خاک استخوانش سپردن گرفت

سوی چشمهٔ روشن آمد بر آب
چو سیراب شد کرد آهنگ خواب

تهمتن به رخش سراینده گفت
که با کس مکوش و مشو نیز جفت

اگر دشمن آید سوی من بپوی
تو با دیو و شیران مشو جنگجوی

بخفت و بر آسود و نگشاد لـ*ـب
چمان و چران رخش تا نیم شب


پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران از شاهنامه فردوسی

 

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,796
امتیاز واکنش
20,432
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
بخش ۷

ز دشت اندر آمد یکی اژدها
کزو پیل گفتی نیابد رها

بدان جایگه بودش آرامگاه
نکردی ز بیمش برو دیو راه

بیامد جهانجوی را خفته دید
بر او یکی اسپ آشفته دید

پر اندیشه شد تا چه آمد پدید
که یارد بدین جایگاه آرمید

نیارست کردن کس آنجا گذر
ز دیوان و پیلان و شیران نر

همان نیز کامد نیابد رها
ز چنگ بداندیش نر اژدها

سوی رخش رخشنده بنهاد روی
دوان اسپ شد سوی دیهیم جوی

همی کوفت بر خاک رویینه سم
چو تندر خروشید و افشاند دم

تهمتن چو از خواب بیدار شد
سر پر خرد پر ز پیکار شد

به گرد بیابان یکی بنگرید
شد آن اژدهای دژم ناپدید


پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران از شاهنامه فردوسی

 

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,796
امتیاز واکنش
20,432
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
ابا رخش بر خیره پیکار کرد
ازان کاو سرخفته بیدار کرد

دگر باره چون شد به خواب اندرون
ز تاریکی آن اژدها شد برون

به بالین رستم تگ آورد رخش
همی کند خاک و همی کرد پخش

دگرباره بیدار شد خفته مرد
برآشفت و رخسارگان کرد زرد

بیابان همه سر به سر بنگرید
بجز تیرگی شب به دیده ندید

بدان مهربان رخش بیدار گفت
که تاریکی شب بخواهی نهفت

سرم را همی باز داری ز خواب
به بیداری من گرفتت شتاب

گر این‌بار سازی چنین رستخیز
سرت را ببرم به شمشیر تیز

پیاده شوم سوی مازندران
کشم ببر و شمشمیر و گرز گران

سیم ره به خواب اندر آمد سرش
ز ببر بیان داشت پوشش برش


پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران از شاهنامه فردوسی

 

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,796
امتیاز واکنش
20,432
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
بغرید باز اژدهای دژم
همی آتش افروخت گفتی بدم

چراگاه بگذاشت رخش آنزمان
نیارست رفتن بر پهلوان

دلش زان شگفتی به دو نیم بود
کش از رستم و اژدها بیم بود

هم از بهر رستم دلش نارمید
چو باد دمان نزد رستم دوید

خروشید و جوشید و برکند خاک
ز نعلش زمین شد همه چاک چاک

چو بیدار شد رستم از خواب خوش
برآشفت با بارهٔ دستکش

چنان ساخت روشن جهان‌آفرین
که پنهان نکرد اژدها را زمین

برآن تیرگی رستم او را بدید
سبک تیغ تیز از میان برکشید

بغرید برسان ابر بهار
زمین کرد پر آتش از کارزار

بدان اژدها گفت بر گوی نام
کزین پس تو گیتی نبینی به کام


پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران از شاهنامه فردوسی

 

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,796
امتیاز واکنش
20,432
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
نباید که بی‌نام بر دست من
روانت برآید ز تاریک تن

چنین گفت دژخیم نر اژدها
که از چنگ من کس نیابد رها

صداندرصد از دشت جای منست
بلند آسمانش هوای منست

نیارد گذشتن به سر بر عقاب
ستاره نبیند زمینش به خواب

بدو اژدها گفت نام تو چیست
که زاینده را بر تو باید گریست

چنین داد پاسخ که من رستمم
ز دستان و از سام و از نیرمم

به تنها یکی کینه‌ور لشکرم
به رخش دلاور زمین بسپرم

برآویخت با او به جنگ اژدها
نیامد به فرجام هم زو رها

چو زور تن اژدها دید رخش
کزان سان برآویخت با تاجبخش

بمالید گوش اندر آمد شگفت
بلند اژدها را به دندان گرفت


پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران از شاهنامه فردوسی

 

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,796
امتیاز واکنش
20,432
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
بدرید کتفش بدندان چو شیر
برو خیره شد پهلوان دلیر

بزد تیغ و بنداخت از بر سرش
فرو ریخت چون رود خون از برش

زمین شد به زیر تنش ناپدید
یکی چشمه خون از برش بردمید

چو رستم برآن اژدهای دژم
نگه کرد برزد یکی تیز دم

بیابان همه زیر او بود پاک
روان خون گرم از بر تیره خاک

تهمتن ازو در شگفتی بماند
همی پهلوی نام یزدان بخواند

به آب اندر آمد سر و تن بشست
جهان جز به زور جهانبان نجست

به یزدان چنین گفت کای دادگر
تو دادی مرا دانش و زور و فر

که پیشم چه شیر و چه دیو و چه پیل
بیابان بی‌آب و دریای نیل

بداندیش بسیار و گر اندکیست
چو خشم آورم پیش چشمم یکیست


پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران از شاهنامه فردوسی

 

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,796
امتیاز واکنش
20,432
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
بخش 8


چو از آفرین گشت پرداخته
بیاورد گلرنگ را ساخته

نشست از بر زین و ره برگرفت
خم منزل جادو اندر گرفت

همی رفت پویان به راه دراز
چو خورشید تابان بگشت از فراز

درخت و گیا دید و آب روان
چنان چون بود جای مرد جوان

چو چشم تذروان یکی چشمه دید
یکی جام زرین برو پر نبید

یکی غرم بریان و نان از برش
نمکدان و ریچال گرد اندرش

خور جادوان بد چو رستم رسید
از آواز او دیو شد ناپدید

فرود آمد از باره زین برگرفت
به غرم و بنان اندر آمد شگفت

نشست از بر چشمه فرخنده‌پی
یکی جام زر دید پر کرده می

ابا می یکی نیز طنبور یافت
بیابان چنان خانهٔ سور یافت


پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران از شاهنامه فردوسی

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا