خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,796
امتیاز واکنش
20,432
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
همایون ندارد کس آنجا شدن
وزایدر کنون رای رفتن زدن

سپه را بران سو نباید کشید
ز شاهان کس این رای هرگز ندید

گرین نامداران ترا کهترند
چنین بندهٔ دادگر داورند

تو از خون چندین سرنامدار
ز بهر فزونی درختی مکار

که بار و بلندیش نفرین بود
نه آیین شاهان پیشین بود

چنین پاسخ آورد کاووس باز
کز اندیشهٔ تو نیم بی‌نیاز

ولیکن من از آفریدون و جم
فزونم به مردی و فر و درم

همان از منوچهر و از کیقباد
که مازندران را نکردند یاد

سپاه و دل و گنجم افزونترست
جهان زیر شمشیر تیز اندرست

چو بردانشی شد گشاده جهان
به آهن چه داریم گیتی نهان


پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران از شاهنامه فردوسی

 

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,796
امتیاز واکنش
20,432
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
شوم‌شان یکایک به راه آورم
گر آیین شمشیر و گاه آورم

اگر کس نمانم به مازندران
وگر بر نهم باژ و ساو گران

چنان زار و خوارند بر چشم من
چه جادو چه دیوان آن انجمن

به گوش تو آید خود این آگهی
کزیشان شود روی گیتی تهی

تو با رستم ایدر جهاندار باش
نگهبان ایران و بیدار باش

جهان آفریننده یار منست
سر نره دیوان شکار منست

گرایدونک یارم نباشی به جنگ
مفرمای ما را بدین در درنگ

چو از شاه بنشنید زال این سخن
ندید ایچ پیدا سرش را ز بن

بدو گفت شاهی و ما بنده‌ایم
به دلسوزگی با تو گوینده‌ایم

اگر داد فرمان دهی گر ستم
برای تو باید زدن گام و دم


پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران از شاهنامه فردوسی

 

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,796
امتیاز واکنش
20,432
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
از اندیشه دل را بپرداختم
سخن آنچ دانستم انداختم

نه مرگ از تن خویش بتوان سپوخت
نه چشم جهان کس به سوزن بدوخت

به پرهیز هم کس نجست از نیاز
جهانجوی ازین سه نیابد جواز

همیشه جهان بر تو فرخنده باد
مبادا که پند من آیدت یاد

پشیمان مبادی ز کردار خویش
به تو باد روشن دل و دین و کیش

سبک شاه را زال پدرود کرد
دل از رفتن او پر از دود کرد

برون آمد از پیش کاووس شاه
شده تیره بر چشم او هور و ماه

برفتند با او بزرگان نیو
چو طوس و چو گودرز و رهام و گیو

به زال آنگهی گفت گیو از خدای
همی خواهم آنک او بود رهنمای

به جایی که کاووس را دسترس
نباشد ندارم مر او را به کس

ز تو دور باد آز و چشم نیاز
مبادا به تو دست دشمن دراز

به هر سو که آییم و اندر شویم
جز او آفرینت سخن نشنویم

پس از کردگار جهان‌آفرین
به تو دارد امید ایران زمین

ز بهر گوان رنج برداشتی
چنین راه دشوار بگذاشتی

پس آنگه گرفتندش اندر کنار
ره سیستان را برآراست کار


پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران از شاهنامه فردوسی

 

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,796
امتیاز واکنش
20,432
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
بخش 3

چو زال سپهبد ز پهلو برفت
دمادم سپه روی بنهاد و تفت

به طوس و به گودرز فرمود شاه
کشیدن سپه سر نهادن به راه

چو شب روز شد شاه و جنگ‌آوران
نهادند سر سوی مازندران

به میلاد بسپرد ایران زمین
کلید در گنج و تاج و نگین

بدو گفت گر دشمن آید پدید
ترا تیغ کینه بباید کشید

ز هر بد به زال و به رستم پناه
که پشت سپاهند و زیبای گاه

دگر روز برخاست آوای کوس
سپه را همی راند گودرز و طوس

همی رفت کاووس لشکر فروز
بزد گاه بر پیش کوه اسپروز

به جایی که پنهان شود آفتاب
بدان جایگه ساخت آرام و خواب

کجا جای دیوان دژخیم بود
بدان جایگه پیل را بیم بود


پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران از شاهنامه فردوسی

 

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,796
امتیاز واکنش
20,432
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
بگسترد زربفت بر میش سار
هوا پر ز بوی از می خوشگوار

همه پهلوانان فرخنده پی
نشستند بر تـ*ـخت کاووس کی

همه شب می و مجلس آراستند
به شبگیر کز خواب برخاستند

پراگنده نزدیک شاه آمدند
کمر بسته و با کلاه آمدند

بفرمود پس گیو را شهریار
دوباره ز لشکر گزیدن هزار

کسی کاو گراید به گرز گران
گشایندهٔ شهر مازندران

هر آنکس که بینی ز پیر و جوان
تنی کن که با او نباشد روان

وزو هرچ آباد بینی بسوز
شب آور به جایی که باشی به روز

چنین تا به دیوان رسد آگهی
جهان کن سراسر ز دیوان تهی

کمر بست و رفت از بر شاه گیو
ز لشکر گزین کرد گردان نیو


پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران از شاهنامه فردوسی

 

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,796
امتیاز واکنش
20,432
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
بشد تا در شهر مازندران
ببارید شمشیر و گرز گران

زن و کودک و مرد با دستوار
نیافت از سر تیغ او زینهار

همی کرد غارت همی سوخت شهر
بپالود بر جای تریاک زهر

یکی چون بهشت برین شهر دید
پر از خرمی بر درش بهر دید

به هر برزنی بر فزون از هزار
پرستار با طوق و با گوشوار

پرستنده زین بیشتر با کلاه
به چهره به کردار تابنده ماه

به هر جای گنجی پراگنده زر
به یک جای دینار سرخ و گهر

بی‌اندازه گرد اندرش چارپای
بهشتیست گفتی همیدون به جای

به کاووس بردند از او آگهی
ازان خرمی جای و آن فرهی

همی گفت خرم زیاد آنک گفت
که مازندران را بهشتیست جفت


پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران از شاهنامه فردوسی

 

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,796
امتیاز واکنش
20,432
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
همه شهر گویی مگر بتکده‌ست
ز دیبای چین بر گل آذین زدست

بتان بهشتند گویی درست
به گلنارشان روی رضوان بشست

چو یک هفته بگذشت ایرانیان
ز غارت گشادند یکسر میان

خبر شد سوی شاه مازندران
دلش گشت پر درد و سر شد گران

ز دیوان به پیش اندرون سنجه بود
که جان و تنش زان سخن رنجه بود

بدو گفت رو نزد دیو سپید
چنان رو که بر چرخ گردنده شید

بگویش که آمد به مازندران
بغارت از ایران سپاهی گران

جهانجوی کاووس شان پیش رو
یکی لشگری جنگ سازان نو

کنون گر نباشی تو فریادرس
نبینی بمازندران زنده کس

چو بشنید پیغام سنجه نهفت
بر دیو پیغام شه بازگفت


پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران از شاهنامه فردوسی

 

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,796
امتیاز واکنش
20,432
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
چنین پاسخش داد دیو سپید
که از روزگاران مشو ناامید

بیایم کنون با سپاهی گران
ببرم پی او ز مازندران

شب آمد یکی ابر شد با سپاه
جهان کرد چون روی زنگی سیاه

چو دریای قارست گفتی جهان
همه روشناییش گشته نهان

یکی خیمه زد بر سر او دود و قیر
سیه شد جهان چشمها خیره خی

چو بگذشت شب روز نزدیک شد
جهانجوی را چشم تاریک شد

ز لشکر دو بهره شده تیره چشم
سر نامداران ازو پر ز خشم

از ایشان فراوان تبه کرد نیز
نبود از بدبخت ماننده چیز

چو تاریک شد چشم کاووس شاه
بد آمد ز کردار او بر سپاه

همه گنج تاراج و لشکر اسیر
جوان دولت و بخت برگشت پیر


پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران از شاهنامه فردوسی

 

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,796
امتیاز واکنش
20,432
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
همه داستان یاد باید گرفت
که خیره نماید شگفت از شگفت

سپهبد چنین گفت چون دید رنج
که دستور بیدار بهتر ز گنج

به سختی چو یک هفته اندر کشید
به دیده ز ایرانیان کس ندید

بهشتم بغرید دیو سپید
که ای شاه بی‌بر به کردار بید

همی برتری را بیاراستی
چراگاه مازندران خواستی

همی نیروی خویش چون پیل سرخوش
بدیدی و کس را ندادی تو دست

چو با تاج و با تـ*ـخت نشکیفتی
خرد را بدین‌گونه بفریفتی

کنون آنچ اندر خور کار تست
دلت یافت آن آرزوها که جست

ازان نره دیوان خنجرگذار
گزین کرد جنگی ده و دوهزار

بر ایرانیان بر نگهدار کرد
سر سرکشان پر ز تیمار کرد


پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران از شاهنامه فردوسی

 

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,796
امتیاز واکنش
20,432
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
همه داستان یاد باید گرفت
که خیره نماید شگفت از شگفت

سپهبد چنین گفت چون دید رنج
که دستور بیدار بهتر ز گنج

به سختی چو یک هفته اندر کشید
به دیده ز ایرانیان کس ندید

بهشتم بغرید دیو سپید
که ای شاه بی‌بر به کردار بید

همی برتری را بیاراستی
چراگاه مازندران خواستی

همی نیروی خویش چون پیل سرخوش
بدیدی و کس را ندادی تو دست

چو با تاج و با تـ*ـخت نشکیفتی
خرد را بدین‌گونه بفریفتی

کنون آنچ اندر خور کار تست
دلت یافت آن آرزوها که جست

ازان نره دیوان خنجرگذار
گزین کرد جنگی ده و دوهزار

بر ایرانیان بر نگهدار کرد
سر سرکشان پر ز تیمار کرد


پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران از شاهنامه فردوسی

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا