خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,798
امتیاز واکنش
20,422
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
بخش 10


یکی مغفری خسروی بر سرش
خوی آلوده ببر بیان در برش

به ارژنگ سالار بنهاد روی
چو آمد بر لشکر نامجوی

یکی نعره زد در میان گروه
تو گفتی بدرید دریا و کوه

برون آمد از خیمه ارژنگ دیو
چو آمد به گوش اندرش آن غریو

چو رستم بدیدش برانگیخت اسپ
بیامد بر وی چو آذر گشسپ

سر و گوش بگرفت و یالش دلیر
سر از تن بکندش به کردار شیر

پر از خون سر دیو کنده ز تن
بینداخت ز آنسو که بود انجمن

چو دیوان بدیدند گوپال اوی
بدریدشان دل ز چنگال اوی

نکردند یاد بر و بوم و رست
پدر بر پسر بر همی راه جست

برآهیخت شمشیر کین پیلتن
بپردخت یکباره زان انجمن


پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران از شاهنامه فردوسی

 

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,798
امتیاز واکنش
20,422
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
چو برگشت پیروز گیتی‌فروز
بیامد دمان تا به کوه اسپروز

ز اولاد بگشاد خم کمند
نشستند زیر درختی بلند

تهمتن ز اولاد پرسید راه
به شهری کجا بود کاووس شاه

چو بشنید ازو تیز بنهاد روی
پیاده دوان پیش او راهجوی

چو آمد به شهر اندرون تاجبخش
خروشی برآورد چون رعد رخش

به ایرانیان گفت پس شهریار
که بر ما سرآمد بد روزگار

خروشیدن رخشم آمد به گوش
روان و دلم تازه شد زان خروش

به گاه قباد این خروشش نکرد
کجا کرد با شاه ترکان نبرد

بیامد هم اندر زمان پیش اوی
یل دانش‌افروز پرخاشجوی

به نزدیک کاووس شد پیلتن
همه سرفرازان شدند انجمن

غریوید بسیار و بردش نماز
بپرسیدش از رنجهای دراز

گرفتش به آ*غو*ش کاووس شاه
ز زالش بپرسید و از رنج راه

بدو گفت پنهان ازین جادوان
همی رخش را کرد باید روان

چو آید به دیو سپید آگهی
کز ارژنگ شد روی گیتی تهی

که نزدیک کاووس شد پیلتن
همه نره دیوان شوند انجمن


پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران از شاهنامه فردوسی

 

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,798
امتیاز واکنش
20,422
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
همه رنجهای تو بی‌بر شود
ز دیوان جهان پر ز لشکر شود

تو اکنون ره خانهٔ دیو گیر
به رنج اندرآور تن و تیغ و تیر

مگر یار باشدت یزدان پاک
سر جادوان اندر آری به خاک

گذر کرد باید بر هفت کوه
ز دیوان به هر جای کرده گروه

یکی غار پیش آیدت هولناک
چنان چون شنیدم پر از بیم و باک

گذارت بران نره دیوان جنگ
همه رزم را ساخته چون پلنگ

به غار اندرون گاه دیو سپید
کزویند لشکر به بیم و امید

توانی مگر کردن او را تباه
که اویست سالار و پشت سپاه

سپه را ز غم چشمها تیره شد
مرا چشم در تیرگی خیره شد

پزشکان به درمانش کردند امید
به خون دل و مغز دیو سپید

چنین گفت فرزانه مردی پزشک
که چون خون او را بسان سرشک

چکانی سه قطره به چشم اندرون
شود تیرگی پاک با خون برون

گو پیلتن جنگ را ساز کرد
ازان جایگه رفتن آغاز کرد

به ایرانیان گفت بیدار بید
که من کردم آهنگ دیو سپید

یکی پیل جنگی و چاره‌گرست
فراوان به گرداندرش لشکرست

گر ایدونک پشت من آرد به خم
شما دیر مانید خوار و دژم

وگر یار باشد خداوند هور
دهد مر مرا اختر نیک زور

همان بوم و بر باز یابید و تـ*ـخت
به بار آید آن خسروانی درخت


پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران از شاهنامه فردوسی

 

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,798
امتیاز واکنش
20,422
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
بخش 11


وزان جایگه تنگ بسته کمر
بیامد پر از کینه و جنگ سر

چو رخش اندر آمد بران هفت کوه
بران نره دیوان گشته گروه

به نزدیکی غار بی‌بن رسید
به گرد اندرون لشکر دیو دید

به اولاد گفت آنچ پرسیدمت
همه بر ره راستی دیدمت
کنون چون گه رفتن آمد فراز
مرا راه بنمای و بگشای راز

بدو گفت اولاد چون آفتاب
شود گرم و دیو اندر آید به خواب

بریشان تو پیروز باشی به جنگ
کنون یک زمان کرد باید درنگ

ز دیوان نبینی نشسته یکی
جز از جادوان پاسبان اندکی

بدانگه تو پیروز باشی مگر
اگر یار باشدت پیروزگر

نکرد ایچ رستم به رفتن شتاب
بدان تا برآمد بلند آفتاب

سراپای اولاد بر هم ببست
به خم کمند آنگهی برنشست

برآهیخت جنگی نهنگ از نیام
بغرید چون رعد و برگفت نام

میان سپاه اندر آمد چو گرد
سران را سر از تن همی دور کرد


پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران از شاهنامه فردوسی

 

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,798
امتیاز واکنش
20,422
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
ناستاد کس پیش او در به جنگ
نجستند با او یکی نام و ننگ

رهش باز دادند و بگریختند
به آورد با او نیاویختند

وزان جایگه سوی دیو سپید
بیامد به کردار تابنده شید

به کردار دوزخ یکی غار دید
تن دیو از تیرگی ناپدید

زمانی همی بود در چنگ تیغ
نبد جای دیدار و راه گریغ

ازان تیرگی جای دیده ندید
زمانی بران جایگه آرمید

چو مژگان بمالید و دیده بشست
دران جای تاریک لـ*ـختی بجست

به تاریکی اندر یکی کوه دید
سراسر شده غار ازو ناپدید

به رنگ شبه روی و چون شیر موی
جهان پر ز پهنای و بالای اوی

سوی رستم آمد چو کوهی سیاه
از آهنش ساعد ز آهن کلاه

ازو شد دل پیلتن پرنهیب
بترسید کامد به تنگی نشیب

برآشفت برسان پیل ژیان
یکی تیغ تیزش بزد بر میان

ز نیروی رستم ز بالای اوی
بینداخت یک ران و یک پای اوی


پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران از شاهنامه فردوسی

 

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,798
امتیاز واکنش
20,422
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
ناستاد کس پیش او در به جنگ
نجستند با او یکی نام و ننگ

رهش باز دادند و بگریختند
به آورد با او نیاویختند

وزان جایگه سوی دیو سپید
بیامد به کردار تابنده شید

به کردار دوزخ یکی غار دید
تن دیو از تیرگی ناپدید

زمانی همی بود در چنگ تیغ
نبد جای دیدار و راه گریغ

ازان تیرگی جای دیده ندید
زمانی بران جایگه آرمید

چو مژگان بمالید و دیده بشست
دران جای تاریک لـ*ـختی بجست

به تاریکی اندر یکی کوه دید
سراسر شده غار ازو ناپدید

به رنگ شبه روی و چون شیر موی
جهان پر ز پهنای و بالای اوی

سوی رستم آمد چو کوهی سیاه
از آهنش ساعد ز آهن کلاه

ازو شد دل پیلتن پرنهیب
بترسید کامد به تنگی نشیب

برآشفت برسان پیل ژیان
یکی تیغ تیزش بزد بر میان

ز نیروی رستم ز بالای اوی
بینداخت یک ران و یک پای اوی


پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران از شاهنامه فردوسی

 

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,798
امتیاز واکنش
20,422
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
بریده برآویخت با او به هم
چو پیل سرافراز و شیر دژم

همی پوست کند این از آن آن ازین
همی گل شد از خون سراسر زمین

به دل گفت رستم گر امروز جان
بماند به من زنده‌ام جاودان

همیدون به دل گفت دیو سپید
که از جان شیرین شدم ناامید

گر ایدونک از چنگ این اژدها
بریده پی و پوست یابم رها

نه کهتر نه برتر منش مهتران
نبینند نیزم به مازندران

همی گفت ازین گونه دیو سپید
همی داد دل را بدینسان نوید

تهمتن به نیروی جان‌آفرین
بکوشید بسیار با درد و کین

بزد دست و برداشتش نره شیر
به گردن برآورد و افگند زیر

فرو برد خنجر دلش بردرید
جگرش از تن تیره بیرون کشید

همه غار یکسر پر از کشته بود
جهان همچو دریای خون گشته بود

بیامد ز اولاد بگشاد بند
به فتراک بربست پیچان کمند

به اولاد داد آن کشیده جگر
سوی شاه کاووس بنهاد سر

بدو گفت اولاد کای نره شیر
جهانی به تیغ آوریدی به زیر


پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران از شاهنامه فردوسی

 

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,798
امتیاز واکنش
20,422
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
نشانهای بند تو دارد تنم
به زیر کمند تو بد گردنم

به چیزی که دادی دلم را امید
همی باز خواهد امیدم نوید

به پیمان شکستن نه اندر خوری
که شیر ژیانی و کی منظری

بدو گفت رستم که مازندران
سپارم ترا از کران تا کران

ترا زین سپس بی‌نیازی دهم
به مازندران سرفرازی ده

یکی کار پیشست و رنج دراز
که هم با نشیب است و هم با فراز

همی شاه مازندران را ز گاه
بباید ربودن فگندن به چاه

سر دیو جادو هزاران هزار
بیفگند باید به خنجر به زار

ازان پس اگر خاک را بسپرم
وگرنه ز پیمان تو نگذرم

رسید آنگهی نزد کاووس کی
یل پهلو افروز فرخنده پی

چنین گفت کای شاه دانش پذیر
به مرگ بداندیش رامش پذیر

دریدم جگرگاه دیو سپید
ندارد بدو شاه ازین پس امید

ز پهلوش بیرون کشیدم جگر
چه فرمان دهد شاه پیروزگر


پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران از شاهنامه فردوسی

 

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,798
امتیاز واکنش
20,422
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
برو آفرین کرد کاووس شاه
که بی‌تو مبادا نگین و کلاه

بران مام کاو چون تو فرزند زاد
نشاید جز از آفرین کرد یاد

مرا بخت ازین هر دو فرخترست
که پیل هژبر افگنم کهترست

به رستم چنین گفت کاووس کی
که ای گرد و فرزانهٔ نیک پی

به چشم من اندر چکان خون اوی
مگر باز بینم ترا نیز روی

به چشمش چو اندر کشیدند خون
شد آن دیدهٔ تیره خورشیدگون

نهادند زیراندرش تـ*ـخت عاج
بیاویختند از بر عاج تاج

نشست از بر تـ*ـخت مازندران
ابا رستم و نامور مهتران

چو طوس و فریبرز و گودرز و گیو
چو رهام و گرگین و فرهاد نیو

برین گونه یک هفته با رود و می
همی رامش آراست کاووس کی

به هشتم نشستند بر زین همه
جهانجوی و گردنکشان و رمه

همه برکشیدند گرز گران
پراگنده در شهر مازندران

برفتند یکسر به فرمان کی
چو آتش که برخیزد از خشک نی

ز شمشیر تیز آتش افروختند
همه شهر یکسر همی سوختند


پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران از شاهنامه فردوسی

 

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,798
امتیاز واکنش
20,422
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
برین گونه یک هفته با رود و می
همی رامش آراست کاووس کی

به هشتم نشستند بر زین همه
جهانجوی و گردنکشان و رمه

همه برکشیدند گرز گران
پراگنده در شهر مازندران

برفتند یکسر به فرمان کی
چو آتش که برخیزد از خشک نی

ز شمشیر تیز آتش افروختند
همه شهر یکسر همی سوختند


به لشکر چنین گفت کاووس شاه
که اکنون مکافات کرده گنـ*ـاه

چنان چون سزا بد بدیشان رسید
ز کشتن کنون دست باید کشید

بباید یکی مرد با هوش و سنگ
کجا باز داند شتاب از درنگ

شود نزد سالار مازندران
کند دلش بیدار و مغزش گران

بران کار خشنود شد پور زال
بزرگان که بودند با او همال

فرستاد نامه به نزدیک اوی
برافروختن جای تاریک اوی


پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران از شاهنامه فردوسی

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا