خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,796
امتیاز واکنش
20,432
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
سران را همه بندها ساختند
چو از بند و بستن بپرداختند

خورش دادشان اندکی جان سپوز
بدان تا گذارند روزی به روز

ازان پس همه گنج شاه جهان
چه از تاج یاقوت و گرز گران

سپرد آنچ دید از کران تا کران
به ارژنگ سالار مازندران

بر شاه رو گفت و او را بگوی
که ز آهرمن اکنون بهانه مجوی

همه پهلوانان ایران و شاه
نه خورشید بینند روشن نه ماه

به کشتن نکردم برو بر نهیب
بدان تا بداند فراز و نشیب

به زاری و سختی برآیدش هوش
کسی نیز ننهد برین کار گوش

چو ارژنگ بشنید گفتار اوی
سوی شاه مازندران کرد روی

همی رفت با لشکر و خواسته
اسیران و اسپان آراسته

سپرد او به شاه و سبک بازگشت
بدان برز کوه آمد از پهن دشت


پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران از شاهنامه فردوسی

 

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,796
امتیاز واکنش
20,432
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
بخش 4

ازان پس جهانجوی خسته جگر
برون کرد مردی چو مرغی به پر

سوی زابلستان فرستاد زود
به نزدیک دستان و رستم درود

کنون چشم شد تیره و تیره بخت
به خاک اندر آمد سر تاج و تـ*ـخت

جگر خسته در چنگ آهرمنم
همی بگسلد زار جان از تنم

چو از پندهای تو یادآورم
همی از جگر سرد باد آورم

نرفتم به گفتار تو هوشمند
ز کم دانشی بر من آمد گزند

اگر تو نبندی بدین بد میان
همه سود را مایه باشد زیان

چو پوینده نزدیک دستان رسید
بگفت آنچ دانست و دید و شنید

هم آن گنج و هم لشکر نامدار
بیاراسته چون گل اندر بهار

همه چرخ گردان به دیوان سپرد
تو گویی که باد اندر آمد ببرد


پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران از شاهنامه فردوسی

 

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,796
امتیاز واکنش
20,432
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
چو بشنید بر تن بدرید پوست
ز دشمن نهان داشت این هم ز دوست

به روشن دل از دور بدها بدید
که زین بر زمانه چه خواهد رسید

به رستم چنین گفت دستان سام
که شمشیر کوته شد اندر نیام

نشاید کزین پس چمیم و چریم
وگر تـ*ـخت را خویشتن پروریم

که شاه جهان در دم اژدهاست
به ایرانیان بر چه مایه بلاست

کنون کرد باید ترا رخش زین
بخواهی به تیغ جهان بخش کین

همانا که از بهر این روزگار
ترا پرورانید پروردگار

نشاید بدین کار آهرمنی
که آسایش آری و گر دم زنی

برت را به ببر بیان سخت کن
سر از خواب و اندیشه پردخت کن

هران تن که چشمش سنان تو دید
که گوید که او را روان آرمید


پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران از شاهنامه فردوسی

 

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,796
امتیاز واکنش
20,432
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
اگر جنگ دریا کنی خون شود
از آوای تو کوه هامون شود

نباید که ارژنگ و دیو سپید
به جان از تو دارند هرگز امید

کنون گردن شاه مازندران
همه خرد بشکن بگرز گران

چنین پاسخش داد رستم که راه
درازست و من چون شوم کینه خواه

ازین پادشاهی بدان گفت زال
دو راهست و هر دو به رنج و وبال

یکی از دو راه آنک کاووس رفت
دگر کوه و بالا و منزل دو هفت

پر از دیو و شیرست و پر تیرگی
بماند بدو چشمت از خیرگی

تو کوتاه بگزین شگفتی ببین
که یار تو باشد جهان‌آفرین

اگرچه به رنجست هم بگذرد
پی رخش فرخ زمین بسپرد

شب تیره تا برکشد روز چاک
نیایش کنم پیش یزدان پاک


پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران از شاهنامه فردوسی

 

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,796
امتیاز واکنش
20,432
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
مگر باز بینم بر و یال تو
همان پهلوی چنگ و گوپال تو

و گر هوش تو نیز بر دست دیو
برآید به فرمان گیهان خدیو

تواند کسی این سخن بازداشت
چنان کاو گذارد بباید گذاشت

نخواهد همی ماند ایدر کسی
بخوانند اگرچه بماند بسی

کسی کاو جهان را بنام بلند
گذارد به رفتن نباشد نژند

چنین گفت رستم به فرخ پدر
که من بسته دارم به فرمان کمر

ولیکن بدوزخ چمیدن به پای
بزرگان پیشین ندیدند رای

همان از تن خویش نابوده سیر
نیاید کسی پیش درنده شیر

کنون من کمربسته و رفته‌گیر
نخواهم جز از دادگر دستگیر

تن و جان فدای سپهبد کنم
طلسم دل جادوان بشکنم


پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران از شاهنامه فردوسی

 

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,796
امتیاز واکنش
20,432
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
هرانکس که زنده است ز ایرانیان
بیارم ببندم کمر بر میان

نه ارژنگ مانم نه دیو سپید
نه سنجه نه پولاد غندی نه بید

به نام جهان‌آفرین یک خدای
که رستم نگرداند از رخش پای

مگر دست ارژنگ بسته چو سنگ
فگنده به گردنش در پالهنگ

سر و مغز پولاد را زیر پای
پی رخش برده زمین را ز جای

بپوشید ببر و برآورد یال
برو آفرین خواند بسیار زال

چو رستم برخش اندر آورد پای
رخش رنگ بر جای و دل هم به جای

بیامد پر از آب رودابه روی
همی زار بگریست دستان بروی

بدو گفت کای مادر نیکخوی
نه بگزیدم این راه برآرزوی

مرا در غم خود گذاری همی
به یزدان چه امیدداری همی

چنین آمدم بخشش روزگار
تو جان و تن من به زنهار دار

به پدرود کردنش رفتند پیش
که دانست کش باز بینند بیش

زمانه بدین سان همی بگذرد
دمش مرد دانا همی بشمرد

هران روز بد کز تو اندر گذشت
بر آنی کزو گیتی آباد گشت


پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران از شاهنامه فردوسی

 

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,796
امتیاز واکنش
20,432
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
هرانکس که زنده است ز ایرانیان
بیارم ببندم کمر بر میان

نه ارژنگ مانم نه دیو سپید
نه سنجه نه پولاد غندی نه بید

به نام جهان‌آفرین یک خدای
که رستم نگرداند از رخش پای

مگر دست ارژنگ بسته چو سنگ
فگنده به گردنش در پالهنگ

سر و مغز پولاد را زیر پای
پی رخش برده زمین را ز جای

بپوشید ببر و برآورد یال
برو آفرین خواند بسیار زال

چو رستم برخش اندر آورد پای
رخش رنگ بر جای و دل هم به جای

بیامد پر از آب رودابه روی
همی زار بگریست دستان بروی

بدو گفت کای مادر نیکخوی
نه بگزیدم این راه برآرزوی

مرا در غم خود گذاری همی
به یزدان چه امیدداری همی

چنین آمدم بخشش روزگار
تو جان و تن من به زنهار دار

به پدرود کردنش رفتند پیش
که دانست کش باز بینند بیش

زمانه بدین سان همی بگذرد
دمش مرد دانا همی بشمرد

هران روز بد کز تو اندر گذشت
بر آنی کزو گیتی آباد گشت


پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران از شاهنامه فردوسی

 

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,796
امتیاز واکنش
20,432
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
بخش 5

برون رفت پس پهلو نیمروز
ز پیش پدر گرد گیتی فروز

دو روزه بیک روزه بگذاشتی
شب تیره را روز پنداشتی

بدین سان همی رخش ببرید راه
بتابنده روز و شبان سیاه

تنش چون خورش جست و آمد به شور
یکی دشت پیش آمدش پر ز گور

یکی رخش را تیز بنمود ران
تگ گور شد از تگ او گران

کمند و پی رخش و رستم سوار
نیابد ازو دام و دد زینهار

کمند کیانی بینداخت شیر
به حلقه درآورد گور دلیر

کشید و بیفگند گور آن زمان
بیامد برش چون هژبر دمان

ز پیکان تیرآتشی برفروخت
بدو خاک و خاشاک و هیزم بسوخت

بران آتش تیز بریانش کرد
ازان پس که بی‌پوست و بی‌جانش کرد

بخورد و بینداخت زو استخوان
همین بود دیگ و همین بود خوان

لگام از سر رخش برداشت خوار
چرا دید و بگذاشت در مرغزار

بر نیستان بسـ*ـتر خواب ساخت
در بیم را جای ایمن شناخت


پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران از شاهنامه فردوسی

 

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,796
امتیاز واکنش
20,432
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
دران نیستان بیشهٔ شیر بود
که پیلی نیارست ازو نی درود

چو یک پاس بگذشت درنده شیر
به سوی کنام خود آمد دلیر

بر نی یکی پیل را خفته دید
بر او یکی اسپ آشفته دید

نخست اسپ را گفت باید شکست
چو خواهم سوارم خود آید به دست

سوی رخش رخشان برآمد دمان
چو آتش بجوشید رخش آن زمان

دو دست اندر آورد و زد بر سرش
همان تیز دندان به پشت اندرش

همی زد بران خاک تا پاره کرد
ددی را بران چاره بیچاره کرد

چو بیدار شد رستم تیزچنگ
جهان دید بر شیر تاریک و تنگ

چنین گفت با رخش کای هوشیار
که گفتت که با شیر کن کارزار

اگر تو شدی کشته در چنگ اوی
من این گرز و این مغفر جنگجوی

چگونه کشیدی به مازندران
کمند کیانی و گرز گران

چرا نامدی نزد من با خروش
خروش توام چون رسیدی به گوش

سرم گر ز خواب خوش آگه شدی
ترا جنگ با شیر کوته شدی

چو خورشید برزد سر از تیره کوه
تهمتن ز خواب خوش آمد ستوه

تن رخش بسـ*ـترد و زین برنهاد
ز یزدان نیکی دهش کرد یاد


پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران از شاهنامه فردوسی

 

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,796
امتیاز واکنش
20,432
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
بخش 6


یکی راه پیش آمدش ناگزیر
همی رفت بایست بر خیره خیر

پی اسپ و گویا زبان سوار
ز گرما و از تشنگی شد ز کار

پیاده شد از اسپ و ژوپین به دست
همی رفت پویان به کردار سرخوش

همی جست بر چاره جستن رهی
سوی آسمان کرد روی آنگهی

چنین گفت کای داور دادگر
همه رنج و سختی تو آری به سر

گرایدونک خشنودی از رنج من
بدان گیتی آگنده کن گنج من

بپویم همی تا مگر کردگار
دهد شاه کاووس را زینهار


هم ایرانیان را ز چنگال دیو
گشاید بی‌آزار گیهان خدیو

گنهکار و افگندگان تواند
پرستنده و بندگان تواند

تن پیلوارش چنان تفته شد
که از تشنگی سست و آشفته شد


پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران از شاهنامه فردوسی

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا