خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,796
امتیاز واکنش
20,432
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
بخش 12



یکی نامه‌ای بر حریر سپید
بدو اندرون چند بیم و امید

دبیری خردمند بنوشت خوب
پدید آورید اندرو زشت و خوب

نخست آفرین کرد بر دادگر
کزو دید پیدا به گیتی هنر

خرد داد و گردان سپهر آفرید
درشتی و تندی و مهر آفرید

به نیک و به بد دادمان دستگاه
خداوند گردنده خورشید و ماه

اگر دادگر باشی و پاک دین
ز هر کس نیابی به جز آفرین

وگر بدنشان باشی و بدکنش
ز چرخ بلند آیدت سرزنش

جهاندار اگر دادگر باشدی
ز فرمان او کی گذر باشدی

سزای تو دیدی که یزدان چه کرد
ز دیو و ز جادو برآورد گرد

کنون گر شوی آگه از روزگار
روان و خرد بادت آموزگار

همانجا بمان تاج مازندران
بدین بارگاه آی چون کهتران

که با چنگ رستم ندارید تاو
بده زود بر کام ما باژ و ساو


پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران از شاهنامه فردوسی

 

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,796
امتیاز واکنش
20,432
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
وگرنه چو ارژنگ و دیو سپید
دلت کرد باید ز جان ناامید

بخواند آن زمان شاه فرهاد را
گرایندهٔ تیغ پولاد را

گزین بزرگان آن شهر بود
ز بی‌کاری و رنج بی‌بهر بود

بدو گفت کاین نامهٔ پندمند
ببر سوی آن دیو جسته ز بند

چو از شاه بشنید فرهاد گرد
زمین را ببوسید و نامه ببرد
به شهری کجا سست پایان بدند
سواران پولادخایان بدند

هم آنکس که بودند پا از دوال
لقبشان چنین بود بسیار سال

بدان شهر بد شاه مازندران
هم آنجا دلیران و کندآوران

چو بشنید کز نزد کاووس شاه
فرستاده‌ای باهش آمد ز راه

پذیره شدن را سپاه گران
دلیران و شیران مازندران

ز لشکر یکایک همه برگزید
ازیشان هنر خواست کاید پدید

چنین گفت کامروز فرزانگی
جدا کرد نتوان ز دیوانگی

همه راه و رسم پلنگ آورید
سر هوشمندان به چنگ آورید

پذیره شدندش پر از چین به روی
سخنشان نرفت ایچ بر آرزوی


پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران از شاهنامه فردوسی

 

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,796
امتیاز واکنش
20,432
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
یکی دست بگرفت و بفشاردش
پی و استخوانها بیازاردش

نگشت ایچ فرهاد را روی زرد
نیامد برو رنج بسیار و درد

ببردند فرهاد را نزد شاه
ز کاووس پرسید و ز رنج راه

پس آن نامه بنهاد پیش دبیر
می و مشک انداخته پر حریر

چو آگه شد از رستم و کار دیو
پر از خون شدش دیده دل پرغریو

به دل گفت پنهان شود آفتاب
شب آید بود گاه آرام و خواب

ز رستم نخواهد جهان آرمید
نخواهد شدن نام او ناپدید

غمی گشت از ارژنگ و دیو سپید
که شد کشته پولاد غندی و بید

چو آن نامهٔ شاه یکسر بخواند
دو دیده به خون دل اندر نشاند


پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران از شاهنامه فردوسی

 

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,796
امتیاز واکنش
20,432
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
بخش 13


چنین داد پاسخ به کاووس کی
که گر آب دریا بود نیز می

مرا بارگه زان تو برترست
هزاران هزارم فزون لشکرست

به هر سو که بنهند بر جنگ روی
نماند به سنگ اندرون رنگ و بوی

بیارم کنون لشکری شیرفش
برآرم شما را سر از خواب خوش

ز پیلان جنگی هزار و دویست
که در بارگاه تو یک پیل نیست

از ایران برآرم یکی تیره خاک
بلندی ندانند باز از مغاک

چو بشنید فرهاد ازو داوری
بلندی و تندی و کندآوری

بکوشید تا پاسخ نامه یافت
عنان سوی سالار ایران شتافت

بیامد بگفت آنچ دید و شنید
همه پردهٔ رازها بردرید

چنین گفت کاو ز آسمان برترست
نه رای بلندش به زیر اندرست

ز گفتار من سر بپیچید نیز
جهان پیش چشمش نیرزد به چیز

جهاندار مر پهلوان را بخواند
همه گفت فرهاد با او براند


پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران از شاهنامه فردوسی

 

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,796
امتیاز واکنش
20,432
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
چنین گفت کاووس با پیلتن
کزین ننگ بگذارم این انجمن

چو بشنید رستم چنین گفت باز
به پیش شهنشاه کهتر نواز

مرا برد باید بر او پیام
سخن برگشایم چو تیغ از نیام

یکی نامه باید چو برنده تیغ
پیامی به کردار غرنده میغ

شوم چون فرستاده‌ای نزد اوی
به گفتار خون اندر آرم به جوی

به پاسخ چنین گفت کاووس شاه
که از تو فروزد نگین و کلاه

پیمبر تویی هم تو پیل دلیر
به هر کینه گه بر سرافراز شیر

بفرمود تا رفت پیشش دبیر
سر خامه را کرد پیکان تیر

چنین گفت کاین گفتن نابکار
نه خوب آید از مردم هوشیار

اگر سرکنی زین فزونی تهی
به فرمان گرایی بسان رهی

وگرنه به جنگ تو لشگر کشم
ز دریا به دریا سپه برکشم

روان بداندیش دیو سپید
دهد کرگسان را به مغزت نوید


پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران از شاهنامه فردوسی

 

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,796
امتیاز واکنش
20,432
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
بخش 14


چو نامه به مهر اندر آورد شاه
جهانجوی رستم بپیموده راه

به زین اندر افگند گرز گران
چو آمد به نزدیک مازندران

به شاه آگهی شد که کاووس کی
فرستادن نامه افگند پی

فرستاده‌ای چون هژبر دژم
کمندی به فتراک بر شست خم

به زیر اندرون باره‌ای گامزن
یکی ژنده پیلست گویی به تن

چو بشنید سالار مازندران
ز گردان گزین کرد چندی سران

بفرمودشان تا خبیره شدند
هژبر ژیان را پذیره شدند

چو چشم تهمتن بدیشان رسید
به ره بر درختی گشن شاخ دید

بکند و چو ژوپین به کف برگرفت
بماندند لشکر همه در شگفت

بینداخت چون نزد ایشان رسید
سواران بسی زیر شاخ آورید

یکی دست بگرفت و بفشاردش
همی آزمون را بیازاردش

بخندید ازو رستم پیلتن
شده خیره زو چشم آن انجمن


پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران از شاهنامه فردوسی

 

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,796
امتیاز واکنش
20,432
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
بدان خنده اندر بیفشارد چنگ
ببردش رگ از دست وز روی رنگ

بشد هوش از آن مرد رزم آزمای
ز بالای اسب اندر آمد به پای

یکی شد بر شاه مازندران
بگفت آنچ دید از کران تا کران

سواری که نامش کلاهور بود
که مازندران زو پر از شور بود

بسان پلنگ ژیان بد به خوی
نکردی به جز جنگ چیز آرزوی

پذیره شدن را فرا پیش خواند
به مردیش بر چرخ گردان نشاند

بدو گفت پیش فرستاده شو
هنرها پدیدار کن نو به نو

چنان کن که گردد رخش پر ز شرم
به چشم اندر آرد ز شرم آب گرم

بیامد کلاهور چون نره شیر
به پیش جهاندار مرد دلیر

بپرسید پرسیدنی چون پلنگ
دژم روی زانپس بدو داد چنگ

بیفشارد چنگ سرافراز پیل
شد از درد دستش به کردار نیل

بپیچید و اندیشه زو دورداشت
به مردی ز خورشید منشور داشت

بیفشارد چنگ کلاهور سخت
فرو ریخت ناخن چو برگ از درخت


پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران از شاهنامه فردوسی

 

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,796
امتیاز واکنش
20,432
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
کلاهور با دست آویخته
پی و پوست و ناخن فروریخته

بیاورد و بنمود و با شاه گفت
که بر خویشتن درد نتوان نهفت

ترا آشتی بهتر آید ز جنگ
فراخی مکن بر دل خویش تنگ

ترا با چنین پهلوان تاو نیست
اگر رام گردد به از ساو نیست

پذیریم از شهر مازندران
ببخشیم بر کهتر و مهتران

چنین رنج دشوار آسان کنیم
به آید که جان را هراسان کنیم

تهمتن بیامد هم اندر زمان
بر شاه برسان شیر ژیان

نگه کرد و بنشاند اندر خورش
ز کاووس پرسید و از لشکرش

سخن راند از راه و رنج دراز
که چون راندی اندر نشیب و فراز

ازان پس بدو گفت رستم توی
که داری بر و بازوی پهلوی

چنین داد پاسخ که من چاکرم
اگر چاکری را خود اندر خورم

کجا او بود من نیایم به کار
که او پهلوانست و گرد و سوار

بدو داد پس نامور نامه را
پیام جهانجوی خودکامه را


پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران از شاهنامه فردوسی

 

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,796
امتیاز واکنش
20,432
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
گفت آنک شمشیر بار آورد
سر سرکشان در کنار آورد

چو پیغام بشنید و نامه بخواند
دژم گشت و اندر شگفتی بماند

به رستم چنین گفت کاین جست و جوی

چه باید همی خیره این گفت‌وگوی

بگویش که سالار ایران تویی
اگرچه دل و چنگ شیران تویی

منم شاه مازندران با سپاه
بر اورنگ زرین و بر سر کلاه

مرا بیهده خواندن پیش خویش
نه رسم کیان بد نه آیین پیش

براندیش و تـ*ـخت بزرگان مجوی
کزین برتری خواری آید بروی

سوی گاه ایران بگردان عنان
وگرنه زمانت سرآرد سنان

اگر با سپه من بجنبم ز جای
تو پیدا نبینی سرت را ز پای

تو افتاده‌ای بی‌گمان در گمان
یکی راه برگیر و بفگن کمان


پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران از شاهنامه فردوسی

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا