خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,057
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۴۱۰
دلم بردی و جان بر کار داری
تو خود جای دگر بازار داری

نباشد عاشقت هرگز چو من کس
اگر چه عاشق بسیار داری

ز رنج غیرتت بیمار باشم
چو تو با دیگران دیدار داری

عزیزت خوانم ای جان جهانم
از آنست کین چنینم خوار داری

کسی کو عاشق روی تو باشد
سزد او را نزار و زار داری

دو چشمم هر شبی تا بامدادان
ز هجر خویشتن بیدار داری

شدم مهجور و رنجور تو زیراک
تو خوی عالم غدار داری

ترا دارم عزیز ای ماه چون گل
چرا بی‌قیمتم چون خار داری

نگر تا کی مرا از داغ هجران
لبی خشک و دلی پر نار داری

تو خود تنها جهان را می بسوزی
چرا بر خود بلا را یار داری

بکن رحمی بدین عاشق اگر هیچ
امید رحمت جبار داری

سنایی را چنان باید کزین پس
ز وصل خویش بر خوردار داری​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,057
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۴۱۱
روی چو ماه داری زلف سیاه داری
بر سرو ماه داری بر سر کلاه داری

خال تو بـ*ـو*سه خواهد لیکن هم از لـ*ـب تو
هم بـ*ـو*سه جای داری هم بـ*ـو*سه خواه داری

زلف تو بر دل من بندی نهاد محکم
گفتم که بند دارم گفتا گنـ*ـاه داری

یکره بپرس جانا زان زلف مشکبویت
تا بر گل مورد چون خوابگاه داری

دل جایگاه دارد اندر میان آتش
تو در میان آن دل چون جایگاه داری

سرخوش ثنای عشقست در مجلست سنایی
گر هیچ عقل داری او را نگاه داری​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,057
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۴۱۲
ای آنکه رخ چو ماه داری
رخسارهٔ من چو کاه داری

آیین دل سمنبران را
بر سیم ز سیب جاه داری

بر عرصهٔ شطرنج خوبی
از لطف هزار شاه داری

در مجمع خیل خوبرویان
چون یوسف پیشگاه داری

هر لحظه رهی دگر نمایی
برگوی که چند راه داری

در شوخی دست برد خواهی
کز خوبی دستگاه داری

گر قتل سناییت گناهست
دانم که بسی گنـ*ـاه داری​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,057
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۴۱۳
انصاف بده که نیک یاری
زو هیچ مگو که خوش نگاری

در رود زدن شکر سماعی
در گوی زدن شکر سواری

مه جبهت و آفتاب رویی
زهره دل و مشتری عذاری

بنوشت زمانه گویی آنجا
در جانت کتاب بردباری

بنگاشت خدای گویی اینجا
در دیده‌ت نقش حقگزاری

از لعل تو هست عاقلان را
یک نوش و هزار گونه خاری

در جزع تو هست عاشقان را
یک غمزه و صد هزار خاری

جز غمزهٔ تو که دید هرگز
یک ناوک و صد جهان حصاری

جز خندهٔ تو که داشت در دهر
یک شکر و نه فلک شکاری

در رزم تو هیچ دل نپوشد
بر تن زره ستیزه‌کاری​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,057
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
در بزم تو هیچ شه ندارد
بر سر کله بزرگواری

ای شوخ سیه‌گری که از تو
کم دید کسی سپیدکاری

از ابجد برتری ازیراک
نی یک نه دو نه سه نه چهاری

سرمازدگان آب و گل را
در جمله، بهار در بهاری

جان و دل و دین بنده با تست
تا اینهمه را چگونه داری

چون بازسپید دلفریبی
چون شیرسیاه جانشکاری

تا پای من اندرین میانست
دستی به سرم فرو نیاری

من پای فرو نهادم ایراک
دانم سر پای من نداری

دشنام دهی که ای سنایی
بس خوش سخن و بزرگواری

هر چند جواب شرط من نیست
با این همه صد هزار باری


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,057
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۴۱۴
در ره روش عشق چه میری چه اسیری
در مذهب عاشق چه جوانی و چه پیری

آنجا که گذر کرد بناگه سپه عشق
رخها همه زردست و جگرها همه قیری

آزاد کن از تیرگی خویش و غم عشق
تا بندهٔ خال تو بود نور اثیری

عالم همه بی‌رنج حقیری ز غم عشق
ای بی‌خبر از رنج حقیری چه حقیری

میری چه کند مرد که روزی به همه عمر
سودای بتی به که همه عمر امیری

آن سـ*ـینه که بردی بدل دل غم عشقت
بی غم بود از نعمت گوینده و قیری

این نیمه که عشقست از آن سو همه شادیست
اینجا که تویی تست همه رنج و زحیری

سودای زبان گر چه نشاطیست به ظاهر
خود سود دگر دارد سودای ضمیری

راه و صفت عشق ز اغیار یگانه‌ست
نیکو نبود در ره او جفت پذیری

خواهی که شوی محرم غین غم معشوق
بیوفای فقیهی شو و بی قاف فقیری

تا در چمن صورت خویشی به تماشا
یک میوه ز شاخ چمن دوست نگیری

از پوست برون آی همه دوست شو ایرا
کانگاه همه دوست شوی هیچ نمیری​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,057
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۴۱۵
عشق و نوشیدنی و یار و خرابات و کافری
هر کس که یافت شد ز همه اندهان بری

از راه کج به سوی خرابات راه یافت
کفرش همه هدی شد و توحید کافری

بگذاشت آنچه بود هم از هجر و هم ز وصل
برخاست از تصرف و از راه داوری

بیزار شد ز هر چه به جز عشق و باده بود
بست او میان به پیش یکی بت به چاکری

برخیز ای سنایی باده بخواه و چنگ
اینست دین ما و طریق قلندری

مرد آن بود که داند هر جای رای خویش
مردان به کار عشق نباشند سر سری


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,057
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۴۱۶
نگویی تا به گلبن بر چه غلغل دارد آن قمری
که چندان لحن می‌سازد همی نالد ز کم صبری

به لحن اندر همی گوید که سبحانا نگارنده
که بنگارد چنان رویی بدان خوبی و خوش چهری

مسیحادم و موسی کف سلیمان طبع و یوسف رخ
محمد دین و آدم رای و خو کرده به بی‌مهری

به روز آرایش مکتب شبانگه زینت ملعب
ضیاء روز و شمع شب شکر لـ*ـب بر کسان خمری

اگر آتش پرستی را ز عشق او بترساند
ز بیم آتش عشقش شود بیزار از گبری


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,057
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۴۱۷
چرا ز روی لطافت بدین غریب نسازی
که بس غریب نباشد ز تو غریب نوازی

ز بهر یک سخن تو دو گوش ما سوی آن لـ*ـب
ستیزه بر دل ما و دو چشم تو سوی بازی

چه آفتی تو که شبها میان دیده چو خوابی
چه فتنه‌ای تو که شبها میان روح چو رازی

چو من ز آتش غیرت نهاد کعبه بسوزم
تو از میان دو ابرو هزار قبله بسازی

پس از فراز نباشد جز از نشیب ولیکن
جهان عشق تو دارد پس از فراز فرازی

گداخت مایهٔ صبرم ز بانگ شکر لفظت
گه عتاب نمودن به پارسی و به تازی

نه آن عجب که شنیدم که صبر نوش گدازد
عجبتر آنکه بدیدم ز نوش صبر گدازی

ز بـ*ـو*سهٔ تو نماید زمانه نامهٔ شاهی
ز غمزهٔ تو فزاید جهان کتاب مغازی

چو موی و روی تو بیند خرد چگوید گوید
زهی دو مومن جادو زهی دو کافر غازی

جمال و جاه سعادت چو یافتی ز زمانه
بناز بر همه خوبان که زیبدت که بنازی

بقا و مال و جمالت همیشه باد چو عشقت
که هیچ عمر ندارد چو عمر عشق درازی

چو شد به نزد سنایی یکی جفا و وفایت
رسید کار به جان و گذشت عمر به بازی


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,057
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۴۱۸
ای گل آبدار نوروزی
دیدنت فرخی و فیروزی

ای فروزنده از رخانت جان
آتش عشق تا کی افروزی

دل بدخواه سوز اندر عشق
چونکه دلهای عاشقان سوزی

از لـ*ـب آموز خوب مذهب خوب
از دو زلفین چه تنبل آموزی

ای دریده دل من از غم عشق
زان لـ*ـب چون عقیق کی دوزی​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا