خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۳۹۰
از ماه رخی نوش لبی شوخ بلایی
هر روز همی بینم رنجی و عنایی

شکرست مر آنرا که نباشد سر و کارش
با پاک‌بری عشوه‌دهی شوخ دغایی

گویی که ندارد به جهان پیشهٔ دیگر
جز آنکه کند با من بیچاره جفایی

تا چند کند جور و جفا با من عاشق
ناکرده به جای من یکروز وفایی

تا چند کشم جورش من بنده به دعوی
یعنی که همی آیم من نیز ز جایی

دانم که خلل ناید در حشمت او را
گر عاشق او باشد بیچاره گدایی

گر جامه کنم پاره و گر بذل کنم دل
گوید که مرا هست درین هر دو ریایی

خورشید رخست او و سنایی را زان چه
چون نیست نصیب او هر روز ضیایی​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۳۹۱
ای لعل ترا هر دم دعوی خدایی
برخاسته از راه تو چونی و چرایی

با جزع تو و لعل تو بر درگه حسنت
عیسی به تعلم شده موسی به گدایی

پیش تو همی گردم در خون دو دیده
می‌بینی و می‌پرسی ای خواجه کجایی

گفتی که چه می‌سازی بی صبر دل و جان
جانا چه توان ساخت بدین رخت و کیایی

آنکس که به سودای تو از خود نشود دور
سستست به کار خود چون بت به خدایی

از جمع غلامان تو حقا که درین شهر
یک بنده ترا نیست به مانند سنایی​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۳۹۲
ای پیشهٔ تو جفانمایی
در بند چه چیزی و کجایی

باری یک شب خیال بفرست
گر ز آنکه تو خود همی نیایی

در باختن شرط بندی با دوست
دست اولین مکن دغایی

بیگانگی ای نگار بگذار
چون با تو فتادم آشنایی

دانم که تو نه حریفی و من
آخر نه که از برم جدایی

تاریکی هجر چند بینم
نادیده به وصل روشنایی

ای حسن خوش تو کرده کاسد
بازار روای پارسایی

وی روی کش تو کرده فاسد
اندیشهٔ مردم ریایی

بی جان بادا هرآنکه گوید
دلداری را تو ناسزایی

زین بیش مکن جفا و بیداد
بر عاشق خویشتن: سنایی​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۳۹۳
ای یوسف ایام ز عشق تو سنایی
مانندهٔ یعقوب شد از درد جدایی

تا چند به سوی دل عشاق چو خورشید
هر روز به رنگ دگر از پرده برآیی

گاهی رخ تو سجده برد مشتی دون را
گه باز کند زلف تو دعوی خدایی

با خوی تو در کوی تو از دیده روانیست
کس را بگذشتن ز سر حد گدایی

در وصل تو با خوی تو از روی خرد نیست
جان را ز خم زلف تو امید رهایی

بس بلعجب آسایی و وین بلعجبی بس
کاندر همه تن کس بنداند که کجایی

بس نادره کرداری وین نادره‌ای بس
کان همه‌ای و همه جویان که کرایی

از ما چه شوی پنهان کاندر ره توحید
ما جمله توایم ای پسر خوب و تو مایی

آنجا که تویی من نتوانم که نباشم
وینجا که منم مانده تو دانم که نیایی​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۳۹۴
آخر شرمی بدار چند ازین بدخویی
چون تو من و من توام چند منی و تویی

گلشن گلخن شود چون به ستیزه کنند
در یک خانه دو تن دعوی کدبانویی

نایب عیسی شدی قبله یکی کن چنو
بر دل ترسا نگار رقم دویی و تویی

صدر زمانه تویی پس چو زمانه چرا
گه همه دردی کنی گاه همه دارویی

نازی در سر که چه یعنی من نیکوم
تا تو بدین سیرتی نه تو و نه نیکویی

یک دم و یک رنگ باش چون گهر آفتاب
چند چو چرخ کهن هر دم رسم دویی

روبه بازی مکن در صف عشاق از آنک
زشت بود پیش گرگ شیر کند آهویی

با رخ تو بیهدست بلعجبی چشم تو
با کف موسی کرا دست دهد جادویی

همره درد تو باد دولت بی‌دولتی
هم تک عشق تو باد نیروی بی‌نیرویی

جز ز تویی تو بگو چیست که ملک تو نیست
چشم بدت دور باد چشم بد بدبویی

لولو حسن ترا در ستد و داد عشق
به ز سنایی مباد خود بر تو لولویی​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۳۹۵
بتا پای این ره نداری چه پویی
دلا جان آن بت ندانی چه گویی

ازین رهروان مخالف چه چاره
که بر لافگاه سر چار سویی

اگر عاشقی کفر و ایمان یکی دان
که در عقل رعناست این تندخویی

تو جانی و انگاشتی که شخصی
تو آبی و پنداشتستی سبویی

همه چیز را تا نجویی نیابی
جز این دوست را تا نیابی نجویی

یقین دان که تو او نباشی ولیکن
چو تو در میانه نباشی تو اویی


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۳۹۶
کودکی داشتم خراباتی
می کش و کمزن و خرافاتی

پارسا شد ز بخت و دولت من
پارسایی شگرف و طاماتی

شیوهٔ خمر و قمر و رمز مدام
صفتی بود مرورا ذاتی

آنکه والتین ز بر ندانستی
همچو بلخیر گشت هیهاتی

خوانده از بر همیشه چو الحمد
عدد سورهٔ لباساتی

گوید امروز بر من از سر زهد
مثل و نکتهٔ اشاراتی

دوش گفتم ورا که ای دل و جان
مر مرا مایهٔ مباهاتی

گر چه مستور و پارسا شده‌ای
واصل هر گونهٔ کراماتی

گر یکی بـ*ـو*سه خواهم از تو دهی؟
گفت: لا والله ای خراباتی

ای سنایی کما ترید خوشست
دل به قسمت بنه کمایاتی​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۳۹۷
ای آنکه به دو لـ*ـب سبب آب حیاتی
جانرا به دو شکر ز غم هجر نباتی

آرایش دینی تو و آسایش جانی
انس دل و نور بصر و عین حیاتی

از خوبی خود غیرت خوبان جهانی
وز حسن و ملاحت صنم حور صفاتی

از لطف در الفاظ بشر تحفهٔ وحیی
وز حسن در انفاس ملک وصف صلاتی

اوصاف جمال تو همه کس بنداند
زیرا که تو توقیع رفیع‌الدرجاتی

لولاک لما کنت امینی به حیاتی
والعیش یهنی بک اذانت ثناتی​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۳۹۸
غالیه بر عاج برآمیختی
مورچه از عاج برانگیختی

بر گل سرخ ای صنم دلربای
رغم مرا مشک سیه بیختی

روز فروزنده به روی و مرا
با شب تاریک برآمیختی

اشک رخ من چو عقیق و زرست
تا شبه از سیم درآویختی

با دل من نرد جفا باختی
بر سر من گرد بلا بیختی​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۳۹۹
باز این چه عیاری را شب پوش نهادستی
آشوب دل ما را بر جوش نهادستی

باز آن چه شگرفی را بر شعلهٔ کافوری
صد کژدم مشکین را بر جوش نهادستی

در حجرهٔ مهجوران چون کلبهٔ زنبوران
هم نیش کشیدستی هم نوش نهادستی

در غارت بی باران چون عادت عیاران
هم چشم گشادستی هم گوش نهادستی

ای روز دو عالم را پوشیده کلاه تو
نامش به چه معنی را شبپوش نهادستی

از جزع تو اقلیمی در شور و تو از شوخی
لعل شکرافشان را خاموش نهادستی

از کشی و چالاکی پیران طریقت را
صد غاشیه از عشقت بر دوش نهادستی

سحرا گه تو کردستی تا نام سنایی را
با آنهمه هوشیاری بی هوش نهادستی​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا