خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,057
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۴۲۴
تا به گرد روی آن شیرین پسر گردم همی
چون قلم گرد سر کویش به سر گردم همی

بهر آن بو تا که خورشیدی به دست آرم چنو
من به گرد کوی خیره خیره برگردم همی

پس چو میدان فلک را نیست خورشیدی چو تو
چون فلک هر روز گرد خاک در گردم همی

آبروی عاشقان در خاکپایش تعبیه‌ست
خاکپایش را ز بهر آب سر گردم همی

از پی گرد سم شبدیز او وقت نثار
گه ز دیده سیم و گه از روی زر گردم همی

روی تا داریم به کویش در بهشتم در بهشت
چون ز کویش بازگردم در سقر گردم همی

که گهی از شرم‌تر گردم ز خشم آوردنش
بلعجب مردی منم کز خشم تر گردم همی

گر هنوز از دولبش جویم غذا نشگفت از آنک
در هوای عشقش اکنون کفچه بر گردم همی

تا چو شیر اورخ به خون دارد من از بهر غذاش
همچو ناف آهو از خون بارور گردم همی

روی زورد من ز عکس روی چون خورشید اوست
زان چو سایه گرد آن دیوار و در گردم همی

گر چه هستم با دل آهوی ماده وقت ضعف
چون ز عشقش یادم آید شیر نر گردم همی

هر چه پیشم پوستین درد همی نادر تر آنک
من سلیم از پوستینش سغبه‌تر گردم همی

با سنایی و سنایی گشتم اندر عشق او
باز در وصف دهانش پر درر گردم همی​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,057
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۴۲۵
ای چشم و چراغ آن جهانی
وی شاهد و شمع آسمانی

خط نو نبشته گرد عارض
منشور جمال جاودانی

بی دیده ز لطف تو بخواند
در جان تو سورهٔ نهانی

با چشم ز تابشت نبیند
بر روی تو صورت عیانی

بخت ازلی و تا قیامت
صافی به طراوت جوانی

حسن تو چو آفتاب آنگه
فارغ ز اشارت نشانی

بـ*ـو*س تو به صد هزار عالم
و آزاد ز زحمت گرانی

دیوانه بسیست آن دو لـ*ـب را
در سلسله‌های کامرانی

نظاره بسیست آن دو رخ را
از پنجره‌های زندگانی

با فتنهٔ زلف تو که بیند
یک لحظه ز عمر شادمانی​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,057
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
بی آتش عشق تو که یابد
آب خضر و حیات جانی

لطف تو ببست جان و دل را
بر آخور چرب دوستکانی

عشق تو نشاند عقل و دین را
برابرش تیز آنجهانی

با قدر تو پاره میخ بر چرخ
تهمت زدگان باستانی

با قد تو کژ و کوژ در باغ
چالاک و شان بـ*ـو*ستانی

از راستی و کژی برونی
آنی که ورای حرف آنی

گویند بگو به ترک ترکت
تا باز دهی ز پاسبانی

ترک چو تو ترک نبود آسان
ترکی تو نه دوغ ترکمانی

حسن تو چو شمس و همچو سایه
پیش و پس تو دوان جوانی

از لفظ تو گوش عاشقانت
نازان به حلاوت معانی​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,057
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
وز چشم تو جسم دوستانت
نازان به حوادث زمانی

در راه تو هیچ دل نشد خوش
تا جانش نگشت کاروانی

بر بام تو پای کس نیاید
تا سرش نکرد نردبانی

در هوش ز تو سماع «ارنی»
در گوش ندای «لن ترانی»

از رد و قبول سیر گشتم
زین بلعجبی چنانکه دانی

یکره بکشم به تیر غمزه
تا سوی عدم برم گردانی

زیرا سر عشق تو ندارد
جز مرد گزاف زندگانی

ور خود تو کشی به دست خویشم
کاری بود آن هزارگانی

فرمان تو هست بر روانها
چون شعر سنایی از روانی

وقتست ترا مراد راندن
کی رانی اگر کنون نرانی​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,057
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۴۲۵
ای چشم و چراغ آن جهانی
وی شاهد و شمع آسمانی

خط نو نبشته گرد عارض
منشور جمال جاودانی

بی دیده ز لطف تو بخواند
در جان تو سورهٔ نهانی

با چشم ز تابشت نبیند
بر روی تو صورت عیانی

بخت ازلی و تا قیامت
صافی به طراوت جوانی

حسن تو چو آفتاب آنگه
فارغ ز اشارت نشانی

بـ*ـو*س تو به صد هزار عالم
و آزاد ز زحمت گرانی

دیوانه بسیست آن دو لـ*ـب را
در سلسله‌های کامرانی

نظاره بسیست آن دو رخ را
از پنجره‌های زندگانی

با فتنهٔ زلف تو که بیند
یک لحظه ز عمر شادمانی​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,057
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
بی آتش عشق تو که یابد
آب خضر و حیات جانی

لطف تو ببست جان و دل را
بر آخور چرب دوستکانی

عشق تو نشاند عقل و دین را
برابرش تیز آنجهانی

با قدر تو پاره میخ بر چرخ
تهمت زدگان باستانی

با قد تو کژ و کوژ در باغ
چالاک و شان بـ*ـو*ستانی

از راستی و کژی برونی
آنی که ورای حرف آنی

گویند بگو به ترک ترکت
تا باز دهی ز پاسبانی

ترک چو تو ترک نبود آسان
ترکی تو نه دوغ ترکمانی

حسن تو چو شمس و همچو سایه
پیش و پس تو دوان جوانی

از لفظ تو گوش عاشقانت
نازان به حلاوت معانی​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,057
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
وز چشم تو جسم دوستانت
نازان به حوادث زمانی

در راه تو هیچ دل نشد خوش
تا جانش نگشت کاروانی

بر بام تو پای کس نیاید
تا سرش نکرد نردبانی

در هوش ز تو سماع «ارنی»
در گوش ندای «لن ترانی»

از رد و قبول سیر گشتم
زین بلعجبی چنانکه دانی

یکره بکشم به تیر غمزه
تا سوی عدم برم گردانی

زیرا سر عشق تو ندارد
جز مرد گزاف زندگانی

ور خود تو کشی به دست خویشم
کاری بود آن هزارگانی

فرمان تو هست بر روانها
چون شعر سنایی از روانی

وقتست ترا مراد راندن
کی رانی اگر کنون نرانی​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,057
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۴۲۶
ای زبدهٔ راز آسمانی
وی حلهٔ عقل پر معانی

ای در دو جهان ز تو رسیده
آوازهٔ کوس «لن ترانی»

ای یوسف عصر همچو یوسف
افتاده به دست کاروانی

لعل تو به غمزه کفر و دین را
پرداخته مخزن امانی

لعل تو به بـ*ـو*سه عقل و جان را
برساخته عقل جاودانی

با آفت زلف تو که بیند
یک لحظه زعمر شادمانی

با آتش عشق تو که یابد
یک قطره ز آب زندگانی

موسی چکند که بی‌جمالت
نکشد غم غربت شبانی

فرعون که بود که با کمالت
کوبد در ملک جاودانی


«آن» گویم «آن» چو صوفیانت
نی نی که تو پادشاه آنی

جان خوانم جان چو عاشقانت
نی نی که تو کدخدای جانی

از جملهٔ عاشقان تو نیست
یکتن چو سنایی و تو دانی

زیبد که سبک نداری او را
گر گه گهکی کند گرانی​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,057
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۴۲۷
تو آفت عقل و جان و دینی
تو رشک پری و حور عینی

تا چشم تو روی تو نبیند
تو نیز چو خویشتن نبینی

ای در دل و جان من نشسته
یک جال دو جای چون نشینی

سروی و مهی عجایب تو
نه بر فلک و نه بر زمینی

بی روی تو عقل من نه خوبست
در خاتم عقل من نگینی

بر مهر تو دل نهاد نتوان
تو اسب فراق کرده زینی

گه یار قدیم را برانی
گه یار نوآمده گزینی

این جور و جفات نه کنونست
دیریست بتا که تو چنینی

ای بوقلمون کیش و دینم
گه کفر منی و گاه دینی


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,057
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۴۲۸
گاه آن آمد بتا کاندر خرابی دم زنی
شور در میراث خواران بنی آدم زنی

بارنامهٔ بی‌نیازی برگشایی تا به کی
آتش اندر بار مایهٔ کعبه و زمزم زنی

صدهزاران جان متواری در آری زیر زلف
چون به دو کوکب کمند حلقه‌ها را خم زنی

بر سر آزادگان نه تاج گر گوهر نهی
بر سر سوداییان زن تیغ گر محکم زنی

تیغ خویش از خون هر تر دامنی رنگین مکن
تو چو رستم پیشه‌ای آن به که بر رستم زنی

در خرابات نهاد خود بر آسودست خلق
غمزه بر هم زن یکی تا خلق را بر هم زنی

پاکبازان جهان چون سوختهٔ نفس تواند
خام طمعی باشد ار با خام دستان دم زنی

ما به امیدی هدف کردیم جان چون دیگران
تا چو تیر غمزه سازی بر سنایی هم زنی​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا