خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

شمارهٔ ۳۷
تا بدیدم بتکده بی بت دلم آتشکدست
فرقت نامهربانی آتشم در جان ز دست

هر که پیش آید مرا گوید چه پیش آمد ترا
بر فراق من بگرید گوید این مسکین شدست

ای فراق از من چه خواهی چون بنفروشی مرا
جای دیگر ساز منزل نه جهان تنگ آمدست

تا مگر سنگین دلت را رحمت آید بر دلم
سنگ را رحمت نباشد این حدیثی بیهدست


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

شمارهٔ ۳۸
ای صنم در دلبری هم دست و هم دستان تراست
بر دل و جان پادشاهی هم دل و هم جان تراست

هم حیات از لـ*ـب نمودن هم شفا از رخ چو حور
با دم عیسی و دست موسی عمران تراست

در سر زلف نشان از ظلمت اهریمنست
بر دو رخ از نور یزدان حجت و برهان تراست

ای چراغ دل نمی‌دانی که اندر وصل و هجر
دوزخ بی مالک و فردوس بی رضوان تراست

در میان اهل دین و اهل کفر این شور چیست
گر مسلم بر دو رخ هم کفر و هم ایمان تراست

از جمال و از بهایت خیره گردد سرو و مه
سرو بستانی تو داری ماه بی کیوان تراست

آنچه بت‌گر کرد و جادو دید جانا باطل است
در دو مرجان و دو نرگس کار این و آن تراست

گر من از حواری جنت یاد نارم شایدم
کانچه حورالعین جنت داشت صد چندان تراست

از همه خوبان عالم گوی بردی شاد باش
داوری حاجت نیاید ای صنم فرمان تراست

در همه جایی سنایی چاکر و مولای تست
گر برانی ور بخوانی ای صنم فرمان تراست

این چنین صیدی که در دام تو آمد کس ندید
گوی گردون بس که اکنون نوبت میدان تراست


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

شمارهٔ ۳۹
هر زمان از عشق جانانم وفایی دیگرست
گر چه او را هر نفس بر من جفایی دیگرست

من برو ساعت به ساعت فتنه زانم کز جمال
هر زمان او را به من از نو عنایی دیگرست

گر قضا مستولی و قادر شود بر هر کسی
بر من بیچاره عشق او قضایی دیگرست

باد زلفش از خوشی می‌آورد بوی عبیر
خاک پایش از عزیزی توتیایی دیگرست

از لطیفی آفتاب دیگرست آن دلفریب
از ضعیفی عاشقش گویی هبایی دیگرست

یک زمان از رنج هجرانش دلم خالی مباد
کو مرا جز وصل او راحت فزایی دیگرست


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

شمارهٔ ۴۰
راه عشق از روی عقل از بهر آن بس مشکلست
کان نه راه صورت و پایست کان راه دلست

بر بساط عاشقی از روی اخلاص و یقین
چون ببازی جان و تن مقصود آنگه حاصلست

زینهار از روی غفلت این سخن بازی مدان
زان که سر در باختن در عشق اول منزلست

فرق کن در راه معنی کار دل با کار گل
کاین که تو مشغول آنی ای پسر کار گلست


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع


شمارهٔ ۴۱
ای پر در گوش من ز چنگت
وی پر گل چشم من زرنگت

هنگام سماع بر توان چید
تنگ شکر از دهان تنگت

چون چنگ به چنگ بر نهادی
آید ز هزار زهره ننگت

چون شوخ نه ای بسان نرگس
کی باده دهد چو باد رنگت

هم صورت آهویی به دیده
زنیست تکبر پلنگت

در صلح چگونه‌ای که باری
شهریست پر از شکر ز جنگت

ای چشم خوشت مرا چو دیده
یک روز مباد آژرنگت​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

شمارهٔ ۴۲
توبهٔ من جزع و لعل و زلف و رخسارت شکست
دی که بودم روزه‌دار امروز هستم بت‌پرست

از ترانهٔ عشق تو نور نبی موقوف گشت
وز مغابهٔ جام تو قندیلها بر هم شکست

رمزهای لعل تو دست جوانمردان گشاد
حلقه‌های زلف تو پای خردمندان ببست

ابروی مقرونت ای دلبر کمان اندر کشید
ناوک مژگانت ای جانان دل و جانم بخست

با چنان مژگان و ابرو با چنان رخسار و لـ*ـب
بود نتوان جز صبور و عاشق و مخمور و سرخوش

پارسایی را بود در عشق تو بازار سست
پادشاهی را بود در وصل تو مقدار پست

جز برای تو نسازم من ز فرق خویش پای
جز به یاد تو نیارم سوی رطل و جام دست

شادی و آرام نبود هر کرا وصل تو نیست
هر کرا وصل تو باشد هر چه باید جمله هست


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

شمارهٔ ۴۳
زان چشم پر از خمار سرمست
پر خون دارم دو دیده پیوست

اندر عجبم که چشم آن ماه
ناخورده نوشیدنی چون شود سرخوش

یا بر دل خسته چون زند تیر
بی دست و کمان و قبضه و شست

بس کس که ز عشق غمزهٔ او
زنار چهار کرد بر بست

برد او دل عاشقان آفاق
پیچند بر آن دو زلف چون شست

چون دانست او که فتنه بر خاست
متواری شد به خانه بنشست

یک شهر ازو غریو دارند
زان نیست شگفت جای آن هست

دارند به پای دل ازو بند
دارند به فرق سر ازو دست

تا عزم جفا درست کرد او
دست همه عاشقانش بشکست


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

شمارهٔ ۴۵
تا خیال آن بت قصاب در چشم من است
زین سبب چشمم همیشه همچو رویش روشن است

تا بدیدم دامن پر خونش چشم من ز اشگ
بر گریبان دارم آنچ آن ماه را بر دامن است

جای دارد در دل پر خونم آن دلبر مقیم
جامه پر خون باشد آن کس را که در خون مسکن است

با من از روی طبیعت گر نیامیزد رواست
از برای آنکه من در آب و او در روغن است

گر زبان با من ندارد چرب هم نبود عجب
کانچه او را در زبان بایست در پیراهن است

جان آرامش همی بخشد جهانی را به لطف
گر چه کارش همچو گردون کشتن‌ست و بستن است

از طریق خاصیت بگریزد از آهن پری
آن پریروی از شگرفی روز و شب با آهن است

هر غمی را او ز من جانی به دل خواهد همی
پس بدین قیمت مر او را یک جهان جان بر من است

ترسم آن آرام دل با من نگردد رام از آنک
کودکی بس تند خوی و کره‌ای بس توسن است

بر وصالش دل همی نتوان نهاد از بهر آنک
گر مرا روزی ازو سورست سالی شیون است

هر چه زان خورشید رو آید همه دادست و عدل
جور ما زین گنبد فیروزهٔ بی روزن است

هر زمان هجران نو زاید جهان از بهر من
خود جهان گویی به هجر عاشقان آبستن است

جامه‌های جان همی دوزم ز وصلش تا مرا
تن چو تار ریسمان و دل چو چشم سوزن است

از پس هجران فراوان چون ندیدم در رهش
آن بتی را کافت آفاق و فتنهٔ برزن است

گفتم ای جان از پی یک وصل چندین هجر چیست
گفت من قصابم اینجا گرد ران با گردن است

گر چه باشد با سنایی چون گل رعنا دو روی
در ثنای او سنایی ده زبان چون سوسن است


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

شمارهٔ ۴۶
ای جان جهان کبر تو هر روز فزونست
لیکن چه توان کرد که وقت تو کنونست

نشگفت اگر کبر تو هرگز نشود کم
چون خوبی دیدار تو هر روز فزونست

عالم ز جمال تو پرآوازه شد امرو
زیرا که جمال تو ز اندازه برونست

در زلف تو تاب و گره و بند و شکنجست
در چشم تو مکر و حیل و زرق و فسونست

تا من رخ چون چشمهٔ خورشید تو دیدم
چشمم ز غم عشق تو چون چشمهٔ خونست

ای رفته ز نزدیک سنایی خبرت هست
کز عشق تو حال من دل سوخته چونست

از مهر تو چون نقطهٔ خونست دلم زانک
بر ماه ترا دایرهٔ غالیه گونست


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

شمارهٔ ۴۷
ای پیک عاشقان گذری کن به بام دوست
برگرد بنده‌وار به گرد مقام دوست

گرد سرای دوست طوافی کن و ببین
آن بار و بارنامه و آن احتشام دوست

خواهی که نرخ مشک شکسته شود به چین
بر زن به زلف پر شکن مشکفام دوست

برخاست اختیار و تصرف ز فعل ما
چون کم زدیم خویشتن از بهر کام دوست

خواهی که بار عنبر بندی تو از سرخس
زآنجا میار هیچ خبر جز پیام دوست

خواهی که کاروان سلامت بود ترا
همراه خویش کن به سوی ما سلام دوست

بر دانه‌های گوهر او عاشقی مباز
تا همچو من نژند نمانی به دام دوست

با خود بیار خاک سر کوی او به من
تا بر سرش نهم به عزیزی چو نام دوست

بینا مباد چشم من ار سوی چشم من
بهتر ز توتیا نبود گَرد گام دوست

گر دوست را به غربت من خوش بود همی
ای من رهی غربت و ای من غلام دوست

از مال و جان و دین مر ار کام جوید او
بی کام بادم ار کنم آن جز به کام دوست


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا