خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۳۸۱
پر کن صنما هلاقنینه
زان آب حیات راستینه

زان می که چو از خم سفالین
تحویل کند در آبگینه

حاجی به شعاع او به شب در
تا مکه ببیند از مدینه

آن دل که بیافت قبله‌ای زان
بهتر ز حدائق و سکینه

آن دل شود از لطافت حق
اوصاف طرایف خزینه

یکسان شود آنگهی بر او بر
مرغ و بره و غم جوینه

حیران شود او میان اصلاب
چون کبک دری میان چینه

گر نفس تو در ره خداوند
چون خوک و چو خرس شد سمینه

گر زان که شوی ز نصرت حق
مانندهٔ نوح در سفینه

گر روی کنی سوی سنایی
چون پسته خوری تو شکرینه​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۳۸۲
جان جز پیش خود چمانه منه
طبع جز بر می مغانه منه

باده را تا به باغ شاید برد
آنچنان در شرابخانه منه

گر چه همرنگ نار دانه بود
نام او آب نار دانه منه

در هر آن خانه‌ای که می نبود
پای اندر چنان ستانه منه

تا بود باغ آسمان گردان
چشم بر روی آسمانه منه

روی جز بر جناح چنگ ممال
دست جو بر بر چغانه منه

گر نخواهی که در تو پیچد غم
رنج بر طبع شادمانه منه

بد و نیک زمانه گردانست
بر بد و نیک او بهانه منه

بخردان بر زمانه دل ننهند
پس تو دل نیز بر زمانه منه​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۳۸۳
گر بگویی عاشقی با ما هم از یک خانه‌ای
با همه کس آشنا با ما چرا بیگانه‌ای

ما چو اندر عشق تو یکرویه چون آیینه‌ایم
تو چرا در دوستی با ما دو سر چون شانه‌ای

شمع خود خوانی همی ما را و ما در پیش تو
پس ترا پروای جان از چیست گر پروانه‌ای

جز به عمری در ره ما راست نتوان رفت از آنک
همچو فرزین کجروی در راه نافرزانه‌ای

عاشقی از بند عقل و عافیت جستن بود
گر چنینی عاشقی ور نیستی دیوانه‌ای

زان ز وصل ما نداری یکدم آسایش که تو
روز و شب سودای خود رانی دمی مارا نه‌ای

یارت ای بت صدر دارد زان عزیزست و تو زان
در لگد کوب همه خلقی که در استانه‌ای

هر کجا صحراست گرم و روشنست از آفتاب
تو از آن در سایه ماندستی که اندر خانه‌ای

تو برای ما به گرد دام ما گردی ولیک
دام ما را دانه‌ای هست و تو مرد دانه‌ای

بر خودی عاشق نه بر ما ای سنایی بهر آنک
روز و شب مرد فسون و شعبده و افسانه‌ای​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۳۸۴
سـ*ـینه مکن گرچه سمن سـ*ـینه‌ای
زان که نه مهری که همه کینه‌ای

خوی تو برنده چون ناخن برست
گر چه پذیرنده چو آیینه‌ای

حسن تو دامست ولیکن ترا
دام چه سودست که بی چینه‌ای

من سوی تو شنبه و تو نزد من
چون سوی کودک شب آدینه‌ای

دی چو گلی بودی و امروز باز
خار دلی و خسک سـ*ـینه‌ای

پخته نگردی تو به دوزخ همی
هیچ ندانی که چو خامینه‌ای

رو که در این راه تو تر دامنی
گویی در آب روان چینه‌ای

گفتمت امسال شدی به ز پار
رو که همان احمد پارینه‌ای

رو به گله باز شو ایرا هنوز
در خور پیوند سنایی نه‌ای​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۳۸۵
عقل و جانم برد شوخی آفتی عیاره‌ای
باد دستی خاکیی بی آبی آتشپاره‌ای

زین یکی شنگی بلایی فتنه‌ای شکر لبی
پای بازی سر زنی دردی کشی خونخواره‌ای

گه در ایمان از رخ ایمان فزایش حجتی
گاه بر کفر از دو زلف کافرش بد*کاره‌ای

کی بدین کفر و بدین ایمان من تن در دهد
هر کرا باشد چنان زلف و چنان رخساره‌ای

هر زمان در زلف جان آویز او گر بنگری
خون خلقی تازه یابی در خم هر تاره‌ای

هر زمان بینی ز شور زلف او برخاسته
در میان عاشقان آوازهٔ آواره‌ای

نقش خود را چینیان از جان همی خدمت کنند
نقش حق را آخر ای مستان کم از نظاره‌ای​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۳۸۶
این چه رنگست برین گونه که آمیخته‌ای
این چه شورست که ناگاه برانگیخته‌ای

خوابم از دیده شده غایب و دیگر به چه صبر
تا تو غایب شده‌ای از من و بگریخته‌ای

رخ زردم به گلی ماند نایافته آب
کابرویم همه از روی فرو ریخته‌ای

چو فسون دانم کردن چه حیل دانم ساخت
تا بدانم که تو در دام که آویخته‌ای

پس برآمیخت ندانم به جهان جز با تو
که تو شمشاد به گلبرگ برآمیخته‌ای​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۳۸۷
ای جان و جهان من کجایی
آخر بر من چرا نیایی

ای قبلهٔ حسن و گنج خوبی
تا کی بود از تو بیوفایی

خورشید نهان شود ز گردون
چون تو به وثاق ما در آیی

اندر خم زلف بت پرستت
حاجت ناید به روشنایی

زین پس مطلب میان مجلس
آزار دل خوش سنایی

تا هیچ کسی ترا نگوید
کای پیشهٔ تو جفانمایی​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۳۸۸
جانا نگویی آخر ما را که تو کجایی
کز تو ببرد آتش عشق تو آب مایی

ما را ز عشق کردی چو آسیای گردان
خود همچو دانه گشتی در ناو آسیایی

گه در زمین دلها پنهان شوی چو پروین
گاه از سپهر جانها چون ماه نو برآیی

از بهر لطف مستان وز قهر خود پرستان
چون برق میگریزی چون باد می‌ربایی

بهر سماع دنیا بر شاخهای طوبا
چون عندلیب بیدل همواره می‌سرایی

خورشیدوار کردی چون ذره‌های عقلی
دلهای عاشقان را در پردهٔ هوایی

یاقوت بار کردی عشاق لاله رخ را
از نوک کلک نرگس بر لوح کهربایی

ای یافته جمالت در جلوهٔ نخستین
منشور حسن و تمکین از خلعت خدایی

روح‌القدس ندارددر خوبی و لطافت
با خاک کف پایت یکذره آشنایی

بردار پرده از رخ تا حضرت الاهی
گردد ز مهر چهرت پر نور و روشنایی

گویی مرا بجویی آخر کجا بجویم
در گرد گوی ارضی یا حلقهٔ سمایی


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
بگشای بند مرجان تا همچو طبع بی‌جان
بندازد از جمالت جان تاج کبریایی

ای تافته کمالت از چار سوی ارکان
پنهان ز هر دو عالم در صدر پارسایی

بر خیره چند جویم آنرا که او ندارد
منزل به کوی رندی یا راه پارسایی

ما ز انتظار مردیم از عشق تو ولیکن
در حجرهٔ غریبان تو خود درون نیایی

گیرم که بار ندهی ما را درون پرده
کم زان مکن که بیرون رویی به ما نمایی

بی روی تو نگارا چشم امید ما را
باید ز نقش نامه نام تو توتیایی

نادیده کس ولیکن از سنگ و چوب کویت
بدهند اگر بپرسی بر حسن تو گوایی

نی نی اگر ندیدی رویت چگونه گفتی
در نظمهای عالی وصف ترا سنایی​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۳۸۹
ای کرده دلم سوختهٔ درد جدایی
از محنت تو نیست مرا روی رهایی

معذوری اگر یاد همی نایدت از ما
زیرا که نداری خبر از درد جدایی

در فرقت تو عمر عزیزم به سر آمد
بر آرزوی آنکه تو روزی به من آیی

من بی‌تو همی هیچ ندانم که کجایم
ای از بر من دور ندانم که کجایی

گیرم نشوی ساخته بر من ز تکبر
تا که من دلسوخته را رنج نمایی

ایزد چو بدادست به خوبی همه دادت
نیکو نبود گر تو به بیداد گرایی

بیداد مکن کز تو پسندیده نباشد
زیرا که تو بس خوبی چون شعر سنایی​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا