خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

شمارهٔ ۱۷۵
زلف چون زنجیر و چون قیر ای پسر
یک زمان از دوش برگیر ای پسر

زان که تا در بند و زنجیر توایم
از در بندیم و زنجیر ای پسر

عرصه تا کی کرد خواهی عارضین
چون گل بی خار بر خیز ای پسر

هر زمان آیی به تیر انداختن
هم کمان در دست و هم تیر ای پسر

زان که چشم بد بدان عارض رسد
زود در ده بانگ تکبیر ای پسر

آن لـ*ـب و دندان و آن شیرین زبان
انگبین‌ست و می و شیر ای پسر

جست نتواند دل از عشق تو هیچ
جست که تواند ز تقدیر ای پسر

پای بفشارد سنایی در غمت
تا به دست آیی به تدبیر ای پسر​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۱۷۶
همواره جفا کردن تا کی بود ای دلبر
پیوسته بلا کردن تا کی بود ای دلبر

من با تو دل یکتا وانگه تو ز غم تشنه
چون زلف دوتا کردن تا کی بود ای دلبر

پیراهن صبر ما اندر غم هجرانت
چون چاک قبا کردن تا کی بود ای دلبر

بی روی چو خورشیدت بیچاره سنایی را
گردان چو سها کردن تا کی بود ای دلبر​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۱۷۷
ای سنایی کفر و دین در عاشقی یکسان شمر
جان ده اندر عشق و آنگه جان ستان را جان شمر

کفر و ایمان گر به صورت پیش تو حاضر شوند
دستگاه کفر بیش از مایهٔ ایمان شمر

ور نمی‌دانی که خود جانان چه باشد در صفا
هر چه آن را از تو بیرون برد آن را آن شمر

چشمهٔ حیوان چه جویی قطره‌ای آب از نیاز
در کنار افشان ز چشم و چشمهٔ حیوان شمر

یوسف گم کرده از نو دیدهٔ شوخی بدوز
پوست را بر قالب خود خانهٔ احزان شمر​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۱۷۸
ای یوسف حسن و کشی خورشید خوی خوش سیر
از سر برون کن سرکشی امروز با ما باده خور

زین بادهٔ چون ارغوان پر کن سبک رطل گران
با ما خور ای جان جهان با ما خور ای بدر پدر

ای خوش لـ*ـب شیرین زبان خوش خوش در آ اندر میان
بگشای ترکش از میان تا در میان بندم کمر

زلفت طراز گوش کن یک نیم ازو گل پوش کن
می خواه و چندان نوش کن تا خوانمت تنگ شکر

اکنون طریقی پیش کن تدبیر کار خویش کن
در راه عشق این کیش کن ک «المنع کفر بالبشر»

من مدتی کردم حذر از عشقت ای شیرین پسر
آخر درآمد دل به سر «جاء القضا عمی البصر»​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

شمارهٔ ۱۷۹
ساقیا می ده و نمی کم گیر
وز سر زلف خود خمی کم گیر

گر به یک دم بمانده‌ای در دام
جستی از دام پس دمی کم گیر

رو که عیسی دلیل و همره تست
ره همی رو تو مریمی کم گیر

عالمی علم بر تو جمع شدست
علم باقیست عالمی کم گیر

ز کما بیش بر تو نقصان نیست
چون تو بیشی ز کم کمی کم گیر

بم گسسته ست زیر و زار خوشست
زحمت زخمه را به می کم گیر

گر سنایی غمی‌ست بر دل تو
یا غمی باش یا غمی کم گیر​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

شمارهٔ ۱۸۰
هر زمان چنگ بر کنار مگیر
دل مسکین من شمار مگیر

یک زمان در کنار گیر مرا
ور نگیری ز من کنار مگیر

جز به مهر تو میل نیست مرا
جز مرا در زمانه یار مگیر

گر نخواهی که بی قرار شوم
جز به نزدیک من قرار مگیر

بر سنایی ز دهر بیدادست
تو کنون طبع روزگار مگیر

به همه عمر اگر کند گنهی
یک گنه را ازو هزار مگیر​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۱۸۱
سکوت معنویان را بیا و کار بساز
لباس مدعیان را بسوز و دور انداز

سکوت معنویان چیست عجز و خاموشی
لباس مدعیان چیست گفتگوی دراز

مرا که فتنه و پروانهٔ بلا کردند
هزار مشعلهٔ شمع با دلم انباز

به گرد خویش همی پرم و همی گویم
گهی بسوزد آخر فذلک پرواز

شرط بندی خانهٔ دل را همیشه در بازست
نکرد هیچ کس این در به روی خلق فراز

به برده شاد مباش وز مانده طیره مشو
برو بباز بیار و همی به یار بباز​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

شمارهٔ ۱۸۲
با تابش زلف و رخت ای ماه دل‌افروز
از شام تو قدر آید و از صبح تو نوروز

از جنبش موی تو برآید دو گل از مشک
وز تابش روی تو برآید دو شب از روز

بر گرد یکی گرد دل ما و در آن دل
گر جز غم خود یابی آتش زن و بفروز

هر چند همه دفتر عشاق بخواندیم
با این همه در عشق تو هستیم نوآموز

در مملکت عاشقی از پسته و بادام
بـ*ـو*س تو جهانگیر شد و غمزه جهانسوز

تا دیدهٔ ما جز به تو آرام نگیرد
از بـ*ـو*سه‌اش مهری کن وز غمزه‌اش بردوز

با هجر تو هر شب ز پی وصل تو گویم
یارب تو شب عاشق و معشوق مکن روز​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۱۸۳
تا جایزی همی نشناسی ز لایجوز
اندر طریق عشق مسلم نه‌ای هنوز

عاشق نباشد آنکه مر او را خبر بود
از سردی زمستان و ز گرمی تموز

در کوی عشق راست نیابی چو تیر و زه
تا پشت چون کمان نکنی روی همچو توز

چون در میان عشق چو شین اندر آمدی
چون عین و قاف باش همه ساله پشت قوز

گر مرد این رهی قدم از جان کن و در آی
ور عاجزی برو تو و دین و ره عجوز​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۱۸۴
دلبر من عین کمالست و بس
چهرهٔ او اصل جمالست و بس

بر سر کوی غم او مرد را
هر چه نشانست و بالست و بس

در ره او جستن مقصود از او
هم به سر او که محالست و بس

از همه خوبی که بجویی ز دوست
بـ*ـو*سه ای از دوست حلالست و بس

چند همی پرسی دین تو چیست
دین من امروز سوالست و بس

نزد تو اقبال دوامست و عز
نزد من اقبال زوالست و بس

حالی یابم چو کنم یاد ازو
دین من آن ساعت حالست و بس

پرده منم پیش چو برخاستم
از پس آن پرده وصالست و بس​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا