- عضویت
- 3/2/22
- ارسال ها
- 259
- امتیاز واکنش
- 1,519
- امتیاز
- 178
- محل سکونت
- نورِماه!
- زمان حضور
- 2 روز 16 ساعت 51 دقیقه
نویسنده این موضوع
آب دهانش را قورت داد و مردمک چشمهایش را به سمت پدرش حواله کرد. علی بدون اینکه شیشههای ماشین را بالا بکشد، ماشین را خاموش کرد و رو به کمند گفت:
- خب من اینجا منتظرت میمونم تا تو برگردی.
قلب کمند از تپش ایستاد، زبانش را بر روی لـ*ـبهای خشکش کشید و گفت:
- یعنی شما نمیاین؟
علی دستش را به سمت عینکش برد و آن...
- خب من اینجا منتظرت میمونم تا تو برگردی.
قلب کمند از تپش ایستاد، زبانش را بر روی لـ*ـبهای خشکش کشید و گفت:
- یعنی شما نمیاین؟
علی دستش را به سمت عینکش برد و آن...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
رمان په ژاره | ماهی! کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش توسط مدیر: