بـــــــرگزیده رمان توازن جاودانه | ZaHRa کاربر انجمن رمان ۹۸

ZaHRa · 20/10/24

روی تن غرق در خونش رد چنگال‌های رزالین حک شده بود، هنوز گام اول را بر نداشته بود که پلک‌هایش روی هم قرار گرفتند و جسم بی‌هوشش بر زمین کوبیده شد.
***
با حس قرار گرفتن چیزی روی مژه‌اش، تکانی خورد و...

ZaHRa · 20/10/24

شلوار سفید را از میان رنگ‌های مختلف بیرون کشید، تای شلوار را باز کرد؛ دور کمرش مروارید دوزی شده بود و کنار شلوار نواری باریک از یاقوت و الماس‌های رنگین بود، نوار سنگ دوزی شده‌ای که شلوار را از سادگی نجات می‌داد.
نگاهی به کمد کفش‌ها که مدل‌های مختلفی در رنگ‌بندی‌های مختلف...

ZaHRa · 20/10/24

ببینید چه مهربون شدم دارم هروز پارت می‌زارم

***
گوشواره‌ها سنگ زمردی‌رنگ نسبتا بزرگی داشتند و حاشیه‌‌های سنگ از نگین‌های کریستال سفید استفاده شده بود، بزرگ بود و ممکن بود گوشش اذیت شود اما زیبایی گوشواره باعث شده بود که بخواهد او را امتحان کند....

ZaHRa · 22/10/24

با دیدن سوفیا در پیراهن دکلته‌ی نقره‌ای که دامنی پف‌پفی و بزرگ داشت ابروهایش بالا پرید؛ چه طور می‌خواست با آن دامن پشت میز بنشیند؟
چارلز صندلی‌ای برایش بیرون کشید و به او کمک کرد تا پشت میز بنشیند؛ به چارلز نمی‌آمد محترمانه رفتار...

ZaHRa · 24/10/24

«بخش هشتم؛ [COLOR=rgb(251, 105...

ZaHRa · 27/10/24

گابلین‌های طمع‌کار درحالی‌که روی دوششان انبوهی از گونی‌های طلا بود، با قهقهه‌های ترسناک و زننده وارد سالن قصر شدند.
آن‌ها درحالی‌که فحش‌های رکیکی تحویل یکدیگر می‌دادند گابلین ریز نقشی که جثه‌ی نحیفی داشت را اذیت می‌کردند و زیر ضرب و لگد می‌گرفتند و می‌خندیدند؛ گابلین ریز...

ZaHRa · 28/10/24

رو به روی درب ایستاد؛ سراسر درب را خارها و تیغ‌های آهنین پوشش می‌دادند.
انگشت شَستش را روی دهان جمجمه‌ی آهنین گذاشت؛ با خارج شدن دود سیاه از چشمان جمجمه، جمجمه چرخید و درب با صدای تیکی باز شد.
وارد...

ZaHRa · 31/10/24

کارلوس از آن لبخند‌های معروفش را تحویلش را داد، گوشه‌ی چشمانش چین خوردند و حفره‌ای کوچک روی لپش نشست:
- امکان نداره، هیچ نوری توی تاریکی نیست.
دخترک زیرکانه او را نگریست و دستش را زیر چانه‌اش...

ZaHRa · 31/10/24

زمان حال:
از زمانی که پادشاه سرزمین روشنایی را به تصاحب درآورده بود؛ شورش و اختشاش در تاریکی او را به ستوه آورده بود.
- سرورم چه دستوری...

ZaHRa · 1/11/24

کلافه رو به نگهبان لـ*ـب زد:
- اگه یه کلمه حرف زد ببرش توی سلول اورک‌ها تا به حسابش برسن!
سرباز بازوی لوسی را گرفت و کشان کشان او را به سیاهچال برد!...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

کدومشون کراش‌تره؟ ^^

کارولین

رابرت

اُلیور

مایا

سرپرست بخش جهانی دیگر

سرپرست بخش جهانی دیگر

سرپرست بخش جهانی دیگر

سرپرست بخش جهانی دیگر

سرپرست بخش جهانی دیگر

سرپرست بخش جهانی دیگر

سرپرست بخش جهانی دیگر

سرپرست بخش جهانی دیگر

سرپرست بخش جهانی دیگر

سرپرست بخش جهانی دیگر

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین