خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Z.a.H.r.A☆

نویسنده‌ی برتر رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
  
  
عضویت
19/7/21
ارسال ها
1,349
امتیاز واکنش
9,319
امتیاز
333
محل سکونت
Otherworld
زمان حضور
166 روز 12 ساعت 44 دقیقه
نویسنده این موضوع

‹به نام خالق جادوی پنهان!›

نام رمان: جاذبه‌ی موهبت جلد اول(روح جادو)
نویسندگان: زهرا حمیدی و زهرا بهشتی‌فر کاربران انجمن رمان 98
ژانر: معمایی، فانتزی
ناظر: YeGaNeH

خلاصه:
ورود جاسمین آندرسون، بااستعدادترین جادوگر خاندان بزرگ آندرسون به آکادمی جادو، باعث به وجود آمدن برخی تنش‌ها و کشمکش‌ها در آکادمی می‌شود.
از سوی دیگر هِنری دیکنز که مایه‌ی تاسف و سرشکستگی خاندان معروف دیکنز است، با جاسمین به رقابت می‌پردازد؛ اما نه یک رقابت معمولی!
درگیری و رقابتِ بین جاسمین و‌ هنری، طوری دنیای جادوگری را به چالش می‌کشد که هیچ‌کس حتی در تصورش نمی‌گنجد.
«توجه، توجه: این رمان اختصاصی انجمن رمان۹۸‌ ِ ، و هرگونه کپی برداری از ایده‌های رمان، چه کوچیک چه بزرگ؛ که مگه تو این ایده رو اختراع کردی یا ... پذیرفته نمی‌شه و پیگرد کیفری قانونی داره و واقعا شوخی‌بردار نیستم.»


در حال تایپ رمان جاذبه‌ی موهبت (جلد اول مجموعه‌ی روح جادو) | ZaHRa و ☆Z.a.H.r.A کاربران انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • عالی
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: Razawie، daryam1، Tiralin و 24 نفر دیگر

ZaHRa

مدیر برتر + نویسنده‌ی برتر
عضو کادر مدیریت
سرپرست بخش
ویراستار انجمن
  
عضویت
12/5/21
ارسال ها
1,637
امتیاز واکنش
19,048
امتیاز
373
محل سکونت
روی☁️آ
زمان حضور
74 روز 17 ساعت 23 دقیقه
مقدمه:
- همه‌شون احمقن، هیچ درک درستی از جادو ندارن!
دستی در موهای کوتاه و نامرتب کلاغی‌اش کشید و باری دیگر غرید:
- تاریخ باید اسم این نسل رو تباه بزاره؛ نسل احمقا، اونا درک درستی از رفاقت و تحصیل ندارن.
نگاهی به چشمان متحیر استرلا انداخت و دستانش را درهم قلاب کرد و سپس خنده‌ای عصبی‌ سر داد و سر کج کرد:
- می‌دونی؟ رفاقتشون خلاصه شده توی آزار دیگران، خنده‌های بی‌معنی، مسخره کردن همکلاسیاشون و زیر لنگی!
خودش را روی صندلی سفید چوبی پرت کرد:
- تحصیل و یادگیری جادوشون هم به‌خاطر آزار دیگران و زورگوییه؛ وگرنه این تنبلارو تا با جارو از خونه پرت نکنی، از تـ*ـخت خواب گرمشون جدا نمی‌شن. اصلا من چرا باید توی همچین نسل مزخرفی به دنیا میومدم؟ حتی یه ثانیه هم تحمل دیدنشون رو ندارم.
اِسترلا متفکر به او خیره شد و گفت:
- یعنی به نظرت همه این‌طوری‌ان؟
جاسمین با دستش موهایش را عقب راند و لبخند شطینت آمیزی زد:
‌- توی همه چیز استثنا وجود داره!


در حال تایپ رمان جاذبه‌ی موهبت (جلد اول مجموعه‌ی روح جادو) | ZaHRa و ☆Z.a.H.r.A کاربران انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Razawie، daryam1، Fatima_sh و 24 نفر دیگر

Z.a.H.r.A☆

نویسنده‌ی برتر رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
  
  
عضویت
19/7/21
ارسال ها
1,349
امتیاز واکنش
9,319
امتیاز
333
محل سکونت
Otherworld
زمان حضور
166 روز 12 ساعت 44 دقیقه
نویسنده این موضوع
«بخش اول: دعوت نامه‌‌ی خرچنگ سفید »
محلول بنفش، در دیگ جادویی درحال قُل‌قُل و جوشیدن بود. شعله‌های زیر دیگ به‌قدری سرکشی می‌کردند که تا کمر دیگ رسیده بودند.
جاسمین با دقت و درحالی‌که عینک آزمایشگاه بر روی چشمانش قرار داشت؛ شیشه‌ی کوچک حاوی عرق غورباقه را برداشت و سه قطره درون دیگ جادو ریخت.
با این کار بخاری بزرگ و دایره شکلی از دیگ بیرون آمد، حالا وقت اجرای طلسم بود! اما برخلاف چیزی که انتظارش را می‌کشید، دیگ از روی اجاق بلند شد و در هوا معلق شد.
جاسمین مضطرب و نگران قدمی عقب رفت و رو به راجر، کتاب راهنمای آزمایشگاه فریاد کشید:
- صفحه طلسم اجرا رو بیار!
راجر که کتابی زنده و سحرآمیز بود، صفحاتش تندتند ورق خوردند و روی صفحه‌ای متوقف شد. دیگ مرتباً تکان می‌خورد و تغییر سایز می‌داد؛ انگار آماده‌ی انفجار بود!
جاسمین بدون‌وقفه وِرد جادو را بلند خواند:
- Ye vile witches, evil spirits, listen and execute my command; Now magic is a portal to convey whatever I want, so obey me!
"ای ساحره‌های پلید، ارواح شیطانی، به‌گوش باشید و فرمان مرا اجرا کنید؛ اکنون جادو پورتالی برای انتقال هرچیزی که من می‌خواهم‌ است، پس مطیع من باشید!"
پس از اتمام وِرد، دیگ چرخی در هوا زد و روی اجاق آرام گرفت. انگار او اصلا درحال اجرای طلسم باستانی نبوده و شاید هم طلسمی در کار نبوده!
متحیر به صحنه‌ی روبه‌رویش خیره شد و با یادآوری چیزی عصبی روی میز کوبید:
- لعنتی!
بشکنی زد که قیچی تیز و برنده‌ای مقابلش ظاهر شد. با لبخند ژکوندی دو تار بافته شده‌ی موهایش را قیچی کرد و درون دیگ طلسم ریخت! دستی به موهای کوتاه و نامرتبش کشید و خنده‌ی عجیبی سر داد و سپس ملاقه‌ی جادویی را برداشت و مشغول هم‌زدن محلول دیگ شد و هم‌زمان شروع به خواندن وِرد‌های جادویی به زبان یونان باستان کرد.
با لرزیدن دیگ روی اجاق متوجه شد که جادوی طلسم درحال شکل گرفتن است:
- راجر وِرد شکل‌گیری نهایی طلسم رو برام بیار!
کتاب سحرآمیز تکانی خورد و صفحه‌ی ۴۵۳ را باز کرد.
متحیر به صفحات سفید و خالی کتاب خیره شد:
- این که خالیه؟
کتاب تکانی به معنی ندانستن خورد؛
اما بدون ورد شکل‌گیری طلسم طور دیگری شکل می‌گرفت.
عصبی از دیگ فاصله گرفت. از درون آن مایع بنفش چیزی لجز و سیاه درحال شکل گرفتن و بالا آمدن بود! قرار نبود آن موجود شیطانی زنده شود، فقط باید پاسخ سوالاتش را می‌داد.
با شنیدن صدای خسته و نازکی مردمک چشمانش وحشت‌زده درشت شدند:
- سلام بانوی من!
با دیدن تک چشم بزرگی که به سرخی خون بود و جسم لجزی که درحال رشد بود، جسورانه چوب دستی را تکانی داد و فریاد کشید:
- Die, you vile creature!
"بمیر، ای موجود پلید!"
اما برخلاف تصورش که فکر می‌کرد کار از کار گذشته است؛ آن موجود شیطانی دود شد و خاکسترش در هوا پراکنده شد.
خسته روی میز آزمایشگاه نشست. عینک را از چشمانش کند و سرش را روی میز گذاشت. باید هرچه زوتر به‌سمت کلاس‌ خانم آندریف می‌رفت! امروز درس "دگرگونی اجسام توسط جادو" را داشت.
با قدم‌هایی استوار وارد کلاس شد و فضای کلاس را زیر نظر چشمان مشکی رنگش گرفت. حدود ده صندلی تک نفره درون کلاس قرار داشت. چهار دختر و پنج پسر روی صندلی‌ها نشسته بودند و با ورود جاسمین به کلاس، تعداد دختران کامل می‌شد. خانم آندریف با دیدن او لبخند سردی زد و اشاره کرد که سرجایش بنشیند. چوب جادو به تعداد روی هرکدام از میز‌ها گذاشته شده بود.
- خب بچه‌ها! امروز قراره چندتا قورباغه رو تبدیل به وزغ کنیم.
ناگهان یکی از دانش آموزان که ظاهری شلخته و خواب‌آلود داشت، گفت:
- حالا فرقشون چیه؟
- فقط یه احمق فرق بین وزغ و قورباغه رو نمی‌دونه!


در حال تایپ رمان جاذبه‌ی موهبت (جلد اول مجموعه‌ی روح جادو) | ZaHRa و ☆Z.a.H.r.A کاربران انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Razawie، daryam1، Fatima_sh و 24 نفر دیگر

ZaHRa

مدیر برتر + نویسنده‌ی برتر
عضو کادر مدیریت
سرپرست بخش
ویراستار انجمن
  
عضویت
12/5/21
ارسال ها
1,637
امتیاز واکنش
19,048
امتیاز
373
محل سکونت
روی☁️آ
زمان حضور
74 روز 17 ساعت 23 دقیقه
با این حرف، آن پسر خواب‌آلود و شلخته که نامش پاتریک بود، با اخم به جاسمین خیره شد؛ جاسمین با چشم‌های مشکی‌اش که بر اثر خط چشم تیره‌تر شده بود به پاتریک چشم غره‌ای رفت و به صندلی چوبی تکیه داد.
خانم آندریف به میزش ضربه‌ای زد و گفت:
- بچه‌ها شروع کنید!
با زدن این حرف، از جعبه‌ی کوچکی که در گوشه‌ی دیوار قرار داشت، ده قورباغه بیرون آمدند و روی میزها قرار گرفتند.
جاسمین اولین نفر شروع به انجام طلسم کرد. با حالت خاصی چوب جادو را به سمت قورباغه گرفت و به زبان لاتین گفت:
Oh cosa extraña, conviértete en mi forma deseada!
«- ای شی عجیب به شکل دلخواه من تبدیل شو!»
با تمام شدن این جمله، قورباغه در هوا شناور شد و شروع به تغییر شکل کرد و ناگهان به یک موش تبدیل شد!
تمام کلاس شروع به خندیدن کردند.
جاسمین که نمی‌دانست چه اتفاقی افتاده است با شوک به صحنه‌ی روبه‌رویش خیره شد؛ هرکسی ممکن بود اشتباه کند، اما این حرف درمورد جاسمین صدق نمی‌کرد، او قرار بود به قدرتمندترین جادوگر شهر راجت تبدیل شود و حالا نمی‌توانست یک طلسم ساده را انجام دهد، یک جای کار می‌لنگید!
سرش را برگرداند و با سوءظن به پاتریک خیره شد؛ پاتریک لبخند زیرکانه‌ای زد و گفت:
- یه نفر چقدر می‌تونه احمق باشه که فرق بین موش و وزغ رو ندونه.
جاسمین لبخند شروری زد و با یک بشکن، موش را به وزغ تبدیل کرد.
همه از تعجب دهانشان باز ماندند؛ چطور ممکن بود دختری به سن او بدون استفاده از چوب جادو یا ورد بتواند طلسم انجام دهد!؟
_ من فرق بینشون رو می‌دونم ولی از قراره معلوم یه نفر تنش می‌خاره؛ پس... .
تک‌خند زهرآگینی زد و ادامه داد:
- مجبورم این‌کار رو انجام بدم!
همه منتظر بودند تا ببیند جاسمین چه کاری می‌خواهد انجام دهد؛ ناگهان چشمانش به رنگ سرخ درآمدند و با جیغ وحشتناکی که او زد، باران شروع به باریدن کرد و همزمان رعد و برق‌های وحشتناکی در آسمان آموزشکده شکل گرفت. پنجره‌های کلاس شکستند و پاتریک محکم به دیوار برخورد کرد و سرش براثر اصابت به دیوار خونریزی کرد.
خانم آندریف دست ظریفش را روی دهانش گذاشت و با حیرت به صحنه‌ی روبه‌رویش خیره شد:
- جاسمین تو چی‌کار کردی؟!
قبل از آن‌که چشمان سرخ و پر تمسخر جاسمین جواب بدهد؛ در کلاس با قدرت بهم کوبیده شد و قد دیلاق و چهره‌ی عبوس خانم مدیر نمایان شد:
- این‌جا چه غلطی می‌کنید شما؟
از توهین در جمله‌ی خانم مدیر، خانم آندریف اخم ظریفی نشاند و از پشت صندلی عجیبش برخواست:
- مشکلی پیش نیومده خانم جولی... داشتیم تمرین جادو می‌کردیم که با یه اشتباه کوچک چنین اتفاقی افتاد.
خانم مدیر زهرخندی زد و موهای شرابی‌اش را از جلوی چشمانش به عقب پرت کرد:
- به من دروغ نگو راشل!
سپس لبخند موزی‌ای زد سر کج کرد:
- حداقل به من که دروغ رو بو می‌کشم.
خانم آندریف از موضعه‌اش پایین نیامد:
- فکر نکنم بهتون اجازه نداده باشم با من این‌طور صحبت کنید، درسته؟
خانم مدیر دیگر توجهی به آندریف نکرد و رو به دانش‌آموزها فریاد کشید:
- کار چه کسی بود؟
جاسمین با چشمان شرور قرمزش به خانم جولی خیره شد:
- من!


در حال تایپ رمان جاذبه‌ی موهبت (جلد اول مجموعه‌ی روح جادو) | ZaHRa و ☆Z.a.H.r.A کاربران انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Razawie، daryam1، Fatima_sh و 24 نفر دیگر

Z.a.H.r.A☆

نویسنده‌ی برتر رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
  
  
عضویت
19/7/21
ارسال ها
1,349
امتیاز واکنش
9,319
امتیاز
333
محل سکونت
Otherworld
زمان حضور
166 روز 12 ساعت 44 دقیقه
نویسنده این موضوع
«دفتر آموزشکده جادو؛ ساعت نه و بیست دقیقه»
در دفتر آموزشگاه غیر از معاون و مدیر کسی نبود، یا بهتره بگم؛ معلم‌های جادو سر کلاسشان بودند.
- آندرسون، به‌نفعته به سوالات من جواب بدی.
جاسمین نیشخندی زد و پا روی پا انداخت:
- دقیقاً کدوم سوالاتتون؟
خانم بِرلی معاون مدرسه دستی در موهای کوتاه طلایی‌اش کشید و پرسید...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان جاذبه‌ی موهبت (جلد اول مجموعه‌ی روح جادو) | ZaHRa و ☆Z.a.H.r.A کاربران انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Razawie، daryam1، Fatima_sh و 20 نفر دیگر

ZaHRa

مدیر برتر + نویسنده‌ی برتر
عضو کادر مدیریت
سرپرست بخش
ویراستار انجمن
  
عضویت
12/5/21
ارسال ها
1,637
امتیاز واکنش
19,048
امتیاز
373
محل سکونت
روی☁️آ
زمان حضور
74 روز 17 ساعت 23 دقیقه
جانسون لاغر مردنی‌تر از همیشه درحالی‌که در یونی‌ فرم مدرسه شناور بود، از دارو و دسته‌اش که مایکل و سباستین به شمار می‌آمدند فاصله گرفت و آستین‌های پیراهن سفید رنگش را به قصد دعوا بالا داد.
جاسمین پوزخندی زد و بی‌خیال‌تر از همیشه چشمانش را در حدقه چرخاند و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان جاذبه‌ی موهبت (جلد اول مجموعه‌ی روح جادو) | ZaHRa و ☆Z.a.H.r.A کاربران انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Razawie، daryam1، Fatima_sh و 19 نفر دیگر

Z.a.H.r.A☆

نویسنده‌ی برتر رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
  
  
عضویت
19/7/21
ارسال ها
1,349
امتیاز واکنش
9,319
امتیاز
333
محل سکونت
Otherworld
زمان حضور
166 روز 12 ساعت 44 دقیقه
نویسنده این موضوع
همان‌طور که دست به سـ*ـینه و با چهره‌ای حق به جانب، در انباری نمناک قدم می‌گذاشت، نگاه تیره‌اش را بین جاروهای مختلف موجود در انباری، گذراند.
پس از اندکی کاویدن، جاروی استثنایی‌اش را که جارویی با چوب کج‌وکوله‌ی زغالی رنگ و دسته‌ای از خوشه‌های طلایی گندم بود، دریافت:
- پیتر!
جارو در هوا شناور شد و با سرعتی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان جاذبه‌ی موهبت (جلد اول مجموعه‌ی روح جادو) | ZaHRa و ☆Z.a.H.r.A کاربران انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Razawie، daryam1، Fatima_sh و 17 نفر دیگر

ZaHRa

مدیر برتر + نویسنده‌ی برتر
عضو کادر مدیریت
سرپرست بخش
ویراستار انجمن
  
عضویت
12/5/21
ارسال ها
1,637
امتیاز واکنش
19,048
امتیاز
373
محل سکونت
روی☁️آ
زمان حضور
74 روز 17 ساعت 23 دقیقه
چشمانش را باز کرد، تصاویر مبهم و تاری جلوی چشمانش نقش بست؛ چندین بار پلک زد. با این کار دیوار آجری خانه که جلوی چشمانش قرار داشت، واضح شد:
- اوه خدای من!
برایش آبروبر بود که همچین اتفاقی برایش افتاده است! باید زودتر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان جاذبه‌ی موهبت (جلد اول مجموعه‌ی روح جادو) | ZaHRa و ☆Z.a.H.r.A کاربران انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Razawie، daryam1، Fatima_sh و 15 نفر دیگر

Z.a.H.r.A☆

نویسنده‌ی برتر رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
  
  
عضویت
19/7/21
ارسال ها
1,349
امتیاز واکنش
9,319
امتیاز
333
محل سکونت
Otherworld
زمان حضور
166 روز 12 ساعت 44 دقیقه
نویسنده این موضوع
کلافه سری تکان داد و تند تند از پله‌های چوبی بالا رفت، خداروشکر که دایی جیکش امروز شیفت ظهر بود وگرنه با شنیدن صدای گوش‌خراش پیانو مادرش وسایلش را جمع و به هتل شهر می‌رفت.
دستگیره‌ی در قهوه‌ای رنگ اتاقش را پایین کشید و وارد اتاق شد، قبل از آن‌که در اتاقش را ببندد؛ صدای انفجار بلندی از اتاق کناری‌اش آمد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان جاذبه‌ی موهبت (جلد اول مجموعه‌ی روح جادو) | ZaHRa و ☆Z.a.H.r.A کاربران انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Razawie، daryam1، Fatima_sh و 14 نفر دیگر

ZaHRa

مدیر برتر + نویسنده‌ی برتر
عضو کادر مدیریت
سرپرست بخش
ویراستار انجمن
  
عضویت
12/5/21
ارسال ها
1,637
امتیاز واکنش
19,048
امتیاز
373
محل سکونت
روی☁️آ
زمان حضور
74 روز 17 ساعت 23 دقیقه
با دیدن وزغ سبز زشتی که درون دست‌های نیکولاس قرار داشت، اخمی کلفت روی پیشانی‌‌اش نقش بست.
دیانلا دختر وسط خانواده آندرسون درحالی که از آشپزخانه خارج می‌شد، با خنده گفت:
- اشکالی نداره، پرنسس تیانا هم یک قورباغه بود!...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان جاذبه‌ی موهبت (جلد اول مجموعه‌ی روح جادو) | ZaHRa و ☆Z.a.H.r.A کاربران انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Razawie، daryam1، Fatima_sh و 13 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا