بـرتـریــن۱۴۰۲☆ رمان توازن جاودانه | ZaHRa کاربر انجمن رمان ۹۸

ZaHRa · 15/2/24

با شنیدن فریاد آشنایی، هوشیار نیم‌خیز در جایش نشست، آن صدا متعلق به رابرت بود؛ پسره‌ی کله شق در دردسر افتاده بود.
به درختان سرو بلند چشم دوخت که چشمانش تار شد، به سبزه‌ها چنگ زد و ناسزایی به رابرت گفت.
نمی‌توانست برای بار دوم از جادو استفاده کند، روحش بخاطر استفاده بیش از حد بسیار ضعیف و شکننده شده بود...

ZaHRa · 25/2/24

***
در خوابی عجیب و پر از کابوس‌های مبهم شناور بود، نیروی سنگ قدرتمند زمرد او را به قدری ضعیف کرده بود که نمی‌توانست چشمانش را باز کند و به کابوس‌های عجیب و دردناکش خاتمه دهد؛ دختری با رختی سفید بر تن که بر تختی کار شده از یاقوت و جواهر جای داشت، درحالی‌که...

ZaHRa · 29/2/24

کارولین ناخودآگا سنجاق سـ*ـینه‌ی زمردی‌اش را که جسیکا به شکل یک گردنبند درآورده بود را در دست فشرد؛ نیروی‌ای گرم و در عین حال خنکی روی سطح پوستش بر اثر لمس سنگ شناور شد، آهسته زمزمه:
- نمی‌دونم، عجیبه نه؟ من حتی...

ZaHRa · 1/3/24

استرس و تپش قلب کارولین را می‌توانست حس کند، استرسی که از اول شروع مراسم گربیان گیرش کرده بود.
هنگام مراسم باستانی گوی‌ها دو پادشاه مقابل اژدها نقره‌فام قرار گرفتند،
پادشاه روشنایی ورد باستانی را به اتمام رساند و حاله‌ای حصارگون دور...

ZaHRa · 3/3/24

ناگهان به‌طور معجزه‌آسایی حریق و سوزش سرش آرام گرفت؛ همان‌طور که دستانش را حائل افتادنش کرده بود، نگاهش به تصویر مات صورت رنگ پریده‌اش بر پارکت‌های چوبی کهنه افتاد؛ صدای خنده‌های اگنس در گوشش پیچید، خود را دید که در میان کمدهای سرتاسری اتاق لباسش، پیراهن مخمل سرخی را از میان رگال‌ها بیرون می‌کشد، صدای...

ZaHRa · 11/3/24

«کارولین»
گوشش تیز شد و صدای نیشخند آرام پسرک گوشش را پر کرد:
- بیچاره حالش خوب نیست.
حالش خوب نبود، بود؟ قطعاً نبود! زمانی‌که در جایگاهی...

ZaHRa · 12/3/24

چشمان شفاف و لرزانش را که در زیر نور ماه معصوم‌تر از همیشه است به جادوگر می‌دوزد تا دلش برایش بسوزد، درحالی‌که می‌توانست قلب سیاهش را از سـ*ـینه‌اش دربیاورد و در دستانش نابود کنم. بیچارگی تا کجا؟ باید انتقام مردم مظلومت را بگیری و تاج و تختت را پس بگیری ولی به جایش ترجیح می‌دهی غذای یک...

ZaHRa · 14/3/24

***
حالش بهتر است و احساس می‌کند بهتر می‌تواند تصمیم بگیرد، دیگر حس بدردنخور بودن وجودش را آزار نمی‌دهد و کمی از اعتماد بنفس اشرافی‌اش برگشته است....

ZaHRa · 19/3/24

اصلا چرا باید جانش برای آن دو غریبه مهم باشد؟ آن‌ها که بودند و از کجا فهمیدند او آن جاست. کلافه می‌شود، بی‌دلیل انگشت هایش را درون موهایش فرو می‌برد و به کاناپه تکیه می‌دهد. چشم می‌بندد و خاطراتی جلوی چشمش نقش می‌بندد؛ ملاقات با پادشاه اسکارلت فرمانروای کریستال‌های...

ZaHRa · 21/3/24

غرشی از خشم سر داد، دندان‌های نیشش تیزتر و بلند تر از همیشه لثه‌هایش را شکافتند و بیرون زدند، چشمانش سرخ خالص بود و ناخن‌هایش همانند خنجر بیرون زدند، با دیدن تابلوی تمام قد مایا و آن لبخند دلفریبش جنون‌وار غرش کشید و با ناخن‌های خنجر مانندش دل نقاشی را خراشید، با دیدن چهره مایا که خراشیده و نابود شده...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

کدومشون کراش‌تره؟ ^^

کارولین

رابرت

اُلیور

مایا

مدیر برتر + نویسنده‌ی برتر

مدیر برتر + نویسنده‌ی برتر

مدیر برتر + نویسنده‌ی برتر

مدیر برتر + نویسنده‌ی برتر

مدیر برتر + نویسنده‌ی برتر

مدیر برتر + نویسنده‌ی برتر

مدیر برتر + نویسنده‌ی برتر

مدیر برتر + نویسنده‌ی برتر

مدیر برتر + نویسنده‌ی برتر

مدیر برتر + نویسنده‌ی برتر

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین