خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
حشمت محتشمان مایهٔ مرگ فقراست
داد ازین رسم فرومایه که در شهر شماست

یا رب این شهر چه شهر ست و چه خلقند این خلق
که به هر رهگذری نعش غریبی پیداست

می‌شنیدم سحری طفل یتیمی می گفت‌:
هر بلایی که به ما می‌رسد از این وزراست

خانهٔ «‌محتشم‌» آباد که از همت او
شیون و غلغله در خانهٔ مسکین و گداست

از خدایش به حقیقت نرسد برگ مراد
آنکه فارغ ز غم ومحنت مخلوق خداست

نوشداروی نصیحت چه دهد سود بهار
به مریضی که به هر قاعده محکوم فناست


اشعار ملک الشعرای بهار

 
  • تشکر
Reactions: آیدا رستمی

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
عشقت آتش به دل کس نزند تا دل ماست
کی به‌مسجد سزد آن‌ شمع که ‌در خانه رواست

به وفایی که نداری قسم ای ماه جبین
هر جفایی که کنی بر دل ما عین وفاست

اگر از ربختن خون منت خرسندی است
این‌ نه‌ خون‌ است‌ بیا دست‌ در او زن که حناست

سر زلف تو ز چین مشک تر آورده به شهر
از ختن مشک مخواهید حریفان که خطاست

من گرفتار سیه‌چردهٔ شوخی شده‌ام
که به من دشمن و با مردم بیگانه صفاست

یوسف از مصر سفر کرد و بدینجا آمد
گو به یعقوب که فرزند تو در خانهٔ ماست

روزی آیم به سرکوی تو و جان بدهم
تا بکوبند که این‌، کشتهٔ آن ماه‌لقاست

زود باشدکه سراغ من تهمت‌زده را
از همه شهر بگیری و ندانندکجاست

اگرت یار جفا کرد و ملامت «‌راهب‌»
غم مخور دادرس عاشق مظلوم‌ خداست


اشعار ملک الشعرای بهار

 
  • تشکر
Reactions: آیدا رستمی

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
شب است و آنچه دلم کرده آرزو اینجاست
ز عمر نشمرم آن ساعتی که او اینجاست

ز چشم‌ شوخ رقیب ای صنم چه پوشی روی‌؟
بپوش قلب خود از وی که آبرو اینجاست

حذر چه می‌کنی از چشم غیر و صحبت خلق
ز قلب خویش حذر کن که گفت‌وگو اینجاست

نگاهدار دل از آرزوی نامحرم
که فر و جاه و جمال زن نگو اینجاست

خیال غیر مکن هیچ‌، کان حجاب لطیف
که چون درد، نبود قابل رفو، اینجاست

شنیده‌ام به زنی گفت مرد بد عملی
که نیست شوهر و مطلوب کامجو اینجاست

قدم گذار به مشگوی من - که خواهدگفت
به شوهر تو که آن سرو مشکمو اینجاست‌؟‌!

چو این کلام‌، زن از مرد نابکار شنید
به‌قلب‌خوبش‌بزد دست وگفت‌: او اینجاست

خدا و عشق و عفافند رهبر زن خوب
بهشت شادی و فردوس آرزو اینجاست

«‌بهار» پردهٔ مویین حجاب عفت نیست
«‌هزار نکتهٔ باریکتر ز مو اینجاست‌»


اشعار ملک الشعرای بهار

 
  • تشکر
Reactions: آیدا رستمی

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
تا به گل هر لحظه بلبل را فغانی دیگراست
هر طرف از شهرت گل داستانی دیگر است

عشق بلبل جلوهٔ گل را نمایان کرد و بس
ورنه گل را درگلستان دوستانی دیگر است

بانگ عشاق وطن غالب زروی درد نیست
خلق را دربارهٔ ایشان گمانی دیگر است

خرقه و دراعه و داغ جبین حرفیست مفت
صاحبان روح عالی را نشانی دیگر است

گربه سبک مدعی رنگین نمی گویم سخن
رخ متاب از من که عاشق را زبانی دیگر است

از مصیبت‌ها منال ای دل که در زیر سپهر
هر مصیبت بهر دانا امتحانی دیگر است

گوش‌جان‌بگشای‌و بشنو زانکه‌اشعار «‌بهار»
صحبت کروبیان را ترجمانی دیگر است


اشعار ملک الشعرای بهار

 
  • تشکر
Reactions: آیدا رستمی

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
وحشت راه دراز از نظر کوته ماست
رخ ‌متاب ای ‌دل ‌از‌ین ‌ره که خدا همراه ماست

نیست اصلا خبری در سر بازار وجود
ور همانا خبری هست به خلوتگه ماست

جز تو ای عشق‌! اگر ما در دیگر زده‌ایم
جرم بر عقل به هر در زدهٔ گمره ماست

گرچهی کند رفیقی به ره ما چه زبان
زان که ما آب روانیم و ره ما چه ماست

ما جگر گوشهٔ کوهیم و پسرخواندهٔ ابر
هر کجا سبزتر آن مزرعه گردشگه ماست

شیر را عار ز زندان نبود وین رفتار
بی‌سبب مایهٔ فخر عدوی روبه ماست

ای بهار از دگران کارگشایی مطلب
که خدا کارگشای دل کارآگه ماست


اشعار ملک الشعرای بهار

 
  • تشکر
Reactions: آیدا رستمی

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
شب فراق تو گویی شبان پیوسته است
که زلف هرشبی اندرشب دگربسته است

دل از تمام علایق گسسته‌ام که مرا
خیال ابروی او پیش چشم‌، پیوسته است

نه خنجر و نه کمانست ابروان کجش
که در فضیلت رویش دو خط برجسته است

نشاط من ز خط سبز آن پسر باری
چنان بود که فقیری زمردی جسته است

ز سبز برگ خط البته آفتی نرسد
به گلبنی که برو صدهزار گل رسته است

ز دولت سر عشق تو زنده‌ام‌، ورنه
هزار بار فزون مرگم از کمین جسته است

مباش تند و مغاضب که نعمت دو جهان
نتیجهٔ رخ خندان و طبع آهسته است

ز روی درد نگه کن به شعر من‌، کاین شعر
تراوش دل خونین و خاطر خسته است

ارادت ار طلبی معنویتی بنمای
که از علایق صوری فقیر وارسته است

به سربلندی یاران نهاده گردن و باز
به دستگیری ایشان ز پای ننشسته است

گرفته یار ولی هیچ کام نگرفته
شکسته توبه ولی هیچ عهد نشکسته است

نگفته هیچ دروغ ارچه جای آن بوده
نکرده هیچ بدی گرچه می‌توانسته است

«‌بهار» گوی سعادت کسی ربوده به دهر
که‌خواسته‌است‌و توانسته‌است‌و دانسته‌است


اشعار ملک الشعرای بهار

 
  • تشکر
Reactions: آیدا رستمی

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
نم باران ز بستان گرد رفته است
طبیعت‌ را گلی از گل شکفته است

نسیم آزاد می‌آید به بستان
چرا پس مرغکان را دل گرفته است

عجب شوری بپاکردست بلبل
ندانم‌ عشق در گوشش چه گفته است

به ما جز عشق و آزادی مده پند
که عاشق حرف‌مردم کم شنفته است

بهارا بیش ازبن درگوش ملت
مزن گلبانگ آزادی که خفته است

***

تو اگر خامی و ما سوخته‌، توفیر بسی است
شعلهٔ عشق نه گیرندهٔ هر خاروخسی است

هر طبیبی نکند چارهٔ این مرده‌دلان
که دوای دل ما درکف عیسی‌نفسی است

گر دل سوخته ره برد به جایی نه عجب
سوی حق راهبر موسی عمران‌، قبسی است

کاروانی است پراکنده و سرگشته ولیک
خاطر گمشدگان شاد به بانگ جرسی است

طفل راگوشهٔ گهواره جهانی است فراخ
همه آفاق بر همت مردان قفسی است

ای توانگر تو به زر شادی و دانا به ضمیر
هر کسی را به جهان گذران ملتمسی است

شهر ما با عسس و محتسب از دزد پر است
ای‌خوش آن‌ شهر که‌ در باطن‌ هر کس عسسی است

سال‌ها حلقه زدم بر در این خانه «‌بهار»
بود ظنم به همه عمر که در خانه کسی است


اشعار ملک الشعرای بهار

 
  • تشکر
Reactions: آیدا رستمی

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
شیرین‌لبی که آفت جان‌ها نگاه اوست
هرجا دلیست بستهٔ زلف سیاه اوست

کردم سراغ دل ز مقیمان درگهش
گفتند رو بجوی مگر فرش راه اوست

گویند یار خون دل خلق می‌خورد
وان لعل سرخ و دست نگاربن کواه اوست

او پادشاه کشور حسنست و ما اسیر
وآن زلف پر خم و صف مژگان سپاه اوست

گفتم به قتل من چه بود عذر آن نگار؟
گفتند خوی سرکش او عذرخواه اوست

گفتم بغیر عشق چه باشدگناه من
گفتند زندگانی عاشق گـ ـناه اوست

جانا بهار صید زبان‌بسته‌ایست لیک
چیزی که مایهٔ نگرانی است آه اوست


اشعار ملک الشعرای بهار

 
  • تشکر
Reactions: آیدا رستمی

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
غم‌مخور جانا در این‌عالم که عالم هیچ نیست
نیست‌هستی‌جز دمی‌ناچیز و آن‌دم‌هیچ‌نیست

گر به‌واقع بنگری بینی که ملک لایزال
ابتدا و انتهای هر دو عالم هیچ نیست

بر سر یک مشت خاک اندر فضای بی‌کنار
کر و فر آدم و فرزند آدم هیچ نیست

در میان اصل‌های عام جز اصل وجود
بنگری اصلی مسلم و آن مسلم هیچ نیست

دفتر هستی وجود واحد بی‌انتها است
حشو این‌ دفتر اگر بیش‌ است‌ اگر کم‌ هیچ‌ نیست

در سراپای جهان گر بنگری بینی درست
کاین جهان غیر از اساس نامنظم هیچ نیست

چیزی از ناچیز را عمر و زمان کردند نام
زندگی چیزی‌ ز ناچیز است‌ و آن‌ هم‌ هیچ نیست

عمر،‌ در غم خوردن بیهوده ضایع شد «‌بهار»
شاد زی‌ باری که اصلا شادی و غم هیچ نیست


اشعار ملک الشعرای بهار

 
  • تشکر
Reactions: آیدا رستمی

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
قدرت شاهان ز تسلیم فقیران بیش نیست
قصر سلطان امن‌تر ازکلبهٔ درویش نیست‌

طاهر آن دامان کزو دست امیدی دور نه
قادر آن سلطان کزو قلب فقیری ریش نیست

گر ز خون من نگین شاه رنگین می‌شود
گو بریز این خون که مقدار نگینی بیش نیست

برکس ای قاضی به خون من منه بهتان ازآنک
قاتل من در جهان جز عشق کافرکیش نیست

ای صبا با خسرو خوبان بگو درد فراق
بر دل‌ من کمتر از این‌حبس‌و این‌تشویش نیست

گر دلت با من نباشد قصرتجریش است بند
ور دلت با من بود زندان کم از تجریش نیست

در صفوف واپسین جا داد یارم ورنه کس
زبن رقیبان درصف عشق وی ازمن پیش نیست

دل به اقبال جهان ای صاحب‌دولت مبند
کاین جهان در اختیار عقل دوراندیش نیست

نعمت او بی‌تغیر، امن او بی‌انقلاب
راحت او بی‌تزاحم‌، نوش او بی‌نیش نیست

تجربت کردم رهی سوی سرای عافیت
راست‌تر زین‌ ره که من بگرفته‌ام در پیش‌ نیست

من نی‌ام مسعود و بواحمد ولی زندان من
کمتر از زندان نای و قلعهٔ مندیش نیست

گر توپی انسان «‌بهار» اندوه نوع خویش دار
ورنه‌حیوان‌هم نیابی کاو به فکر خویش نیست


اشعار ملک الشعرای بهار

 
  • تشکر
Reactions: آیدا رستمی
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا