خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
مردی از فاقه در امان آمد
کارش از گشنگی به جان آمد

دید درکوی لاشهٔ مردار
روزه بگشود بر چنان افطار

یافت با لاشه مرد را، یاری
گفت زنهار! مرد و مرداری

زین حرام ای رفیق دست بدار
تا دهد خوشهٔ حلالت بار

گفت کم گوی از حرام و حلال
کار جانست‌، نیست فرصت قال

تا دمد خوشهٔ حلال از دشت
من مسکین حرام خواهم گشت

تا شود امتحان شاه تمام
نیکمردان شوند صید لئام

چون ملک تجربت تمام کند
هم مگر رستخیز عام کند

کاهل اصلاح دردسر بردند
یا بکشتید یاکه خود مردند


اشعار ملک الشعرای بهار

 

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
میر لشگر ز من مکدر گشت
تاکه شاهنشه از سفر برگشت

چون درآمد شه از سفربه حضر
میرلشگر ببست بار سفر

پسری نوجوان و رعنا داشت
شد جوانمرگ، اینت بدپاداشت

بود داماد شاه آن فرزند
چون پسر مرد، سست شد پیوند

دخل‌ها کرده بود و دزدی‌ها
ناسزاها و زن بمزدی‌ها

گربهٔ دزد بود مردک پست
سـ*ـینه‌دردی‌بهانه کرد و بجست

کارها بهر شاه ساخته بود
خوب اربـاب را شناخته بود

آخرکار اسعد و تیمور
او ز نزدیک دید و ما از دور

چند ملیون ز خوان یغما زد
پاچه را ورکشید بالا زد

علقهٔ خانمان ز هم بگسیخت
ور جلا زد سوی‌فرنگ گریخت

ناخوشی را بهانه کرد آنجا
طلب آب و دانه کرد آنجا

چند ماهی حقوق و جیره گرفت
عاقبت هم هزار لیره گرفت

دانه پاشید شه که باز آید
طایر جسته کی فراز آید

این زمان در فرنگ آزاد است
کیسه پرپول وکله پر باد است

تا سپهرش کجا جواز دهد
کانتقام گذشته باز دهد

وآن سخن را که گفته بد با من
باش تا کی بگیردش دامن


اشعار ملک الشعرای بهار

 

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
داد شه جای او به مختاری
صبح پیدا شد از شب تاری

با من آیرم بگفته بودکه شاه
اشقیا را براند از درگاه

برگزیند ملک چو بیداران
نیکمردان به جای بدکاران

آن‌سخن‌شد درست‌بی کم و بیش
گفته‌اش راست گشت‌درحق‌خویش

زان که مختاری است پاک و نبیل
راست گوی‌و درست‌قول و اصیل

دودمانش قدیم و خود نامی
دور ازحرص‌و آز و خودکامی

وز فن شهربانی آگاهست
زین سبب برگزیده شاه است

گرچه یک گل شکفت ازین گلزار
کی ز یک گل شود پدید بهار

باز هم خاطرم تسلی دید
که به تاربکی این تجلی دید

می‌توان‌داشت‌،‌چون سپیده دمید
آرزوی دمیدن خورشید

ور یکی گل شکفت درگلشن
می‌توان گفت چشم ما روشن

ویژه این دستگاه پر اسرار
که بود سرپرست خلق دیار

درکف اوست اختیار همه
مال و نامـ*ـوس وکار و بار همه

کند از قدرت شهنشاهی
کارهایی غلط چو درگاهی

قدرت شاه را سپر سازد
مایهٔ وحشت بشر سازد

کند از جهل همچو بلهوسان
مردم و شاه را ز هم ترسان

یا چو آیرم زشه نپرهیزد
بخورد هرچه‌هست و بگریزد

باری امروز ایمنیم ازین
که عسس عادلست و شحنه امین

گرچه اینجا هم از طریق مثال
یادم آمد نوشید*نی پارین سال

که چو افتاد درکف نادان
گشت فاسد نوشید*نی اصفاهان

اندربن چند سال گمراهی
ز آیرم دزد و سفله درگاهی

این اداره خراب و ضایع گشت
ستد و دادِ رشوه شایع گشت

پاسبان وکلانتر و شبگرد
همه دزدند و ناکس و نامرد

دخل و کلاشی است کار پلیس
گفتن ناسزا شعار پلیس

ویژه که امسال از تفضل شاه
رفت فرمان به کار رخت و کلاه

عرضه کم گشت و شد تقاضا پیش
قیمت‌ افزوده‌ شد به‌ عادت خویش

شد بهای کلاه مظلومان
از دو تومان به پانزده تومان

آن دکان‌دار رند بازاری
گشته گرم کلاه‌برداری

تنگدستان تعللی کردند
در خریدن تأملی کردند

تا به فرصت زری به دست آرند
بر سر خود کلاه بگذارند

پاسبان و کلانتران محل
فرصتی یافتند بهر عمل

کله کهنه هر که داشت به سر
شد به تاراج پاسبان گذر

« کُلَه پهلوی‌» ز کهنه و نو
شد به دست پلیس شهر چپو

بی‌خبر زان که فرصتی باید
تا کلاه نو از فرنگ آید

کار بازار معتدل گردد
خواست با عرضه متصل گردد

باری‌، این جبر و شدت ناگاه
بود تنها به طمع چند کلاه

وز کف خلق سی چهل ملیون
شد برون زین تشدد قانون

اینت بی‌مایگی و بی‌حلمی
خام‌طمعی و جهل و بی‌علمی


اشعار ملک الشعرای بهار

 

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
و آن قضایا که در خراسان بود
هم ز جهل پلیس نادان بود

که به یک روز پاسبان بلد
راند قانون به مردم مشهد

کرد نسخ کله بهانهٔ خوبش
شد به‌دنبال آب و دانهٔ خوبش

به گمانش که کاری آسانست
لیک غافل که این خراسانست

مردمانی به کار دین پابست
همه پابند آن شعارکه هست

خلق کم‌مایه و کلاه گران
شدت پاسبان مزید بر آن

رسته‌ها بسته گشت و غوغا شد
انقلابی عظیم برپا شد

گرد گشتند خلق در مسجد
بهر پاس شعار خویش بجد

تلگرافی به شه فرستادند
کس بدان پیشگه فرستادند

شه ندانست عیب کار کجاست
چون‌ ندانست‌، گم‌شد از ره‌ راست

داد فرمان که قتل‌عام کنند
کارشان در شبی تمام کنند

لشگری گردشان گرفت به‌ شب
برشد ازآن حظیره بانگ و جلب

پاسبان و سپاهی از هر سوی
با فقیران شدند روباروی

بگرفتندشان به تیغ و به تیر
به فلک برشد آه وبانگ نفیر

صحن‌مسجد، به‌خون‌شد آغشته
نیمه‌ای خسته نیمه‌ای کشته

همگی را سحر برون بردند
مرده و زنده خاکشان کردند

محشری بیگنه هلاک شدند
خاک بودند و باز خاک شدند

آن جنایت که ناگهانی بود
همه تقصیر شهربانی بود

این اداها که عین گمراهیست
یادگار اصول درگاهیست

کاو نه تعلیم پاسبانی داشت
خوی دژخیمی و عوانی داشت

بود هتاک و ناکس و نامرد
دیگران را به خوی خود پرورد

هست‌دیری کزین اداره جداست
لیک آثار او هنوز بجاست


اشعار ملک الشعرای بهار

 

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
پاسبان باید از نژاد اصیل
تا کند عیب خلق را تعدیل

پاسبان دوستدار خلق بود
رهبر و غمگسار خلق بود

پاسبان باید آدمی‌زاده
مشفق و نیکخوی و آزاده

پاسبان گر نه بی‌نیاز بود
دست او هر طرف دراز بود

رشوه‌خواره نه پاسبان باشد
بلکه او شبرو و عوان باشد

روز روشن میانهٔ برزن
چارقد برکشیدن از سر زن

در بر خلق مویش آشفتن
لت زدن‌، زشت و ناسزا گفتن

پای ببریدن از پی پاپوش
یا پی گوشواره کندن گوش

نه سزاوار پاسبانانست
کاین عمل شیوهٔ عوانانست

کارشان نیست در خلا و ملا
جز که جفت و جلا و بند و بلا

عامه دزدند و ابله و بدروز
پاسبان نیز قوز بالاقوز

کار اهل صلاح و ستر و عفاف
هست‌مشکل‌دراین‌بزرگ مصاف


اشعار ملک الشعرای بهار

 

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
چادر و روی‌بند خوب نبود
زن چنان مستمند خوب نبود

جهل اسباب عافیت نشود
زن روبسته‌تربیت نشود

کار زن برتر است از این اسباب
هست‌یکسان‌حجاب‌ و رفع حجاب

ای که اصلاح کار زن خواهی
بی‌سبب عمر خوبشتن کاهی

زن از اول چنین که بینی بود
هیچ تدبیر، چاره‌اش ننمود

گر قوانین ما همین باشد
ابدالدهر زن چنین باشد

زن به قید حواس خمس دراست
زن نمودار سادهٔ بشر است

زن کتاب طبیعت ساده است
زن ز دستور حکمت آزاده است

زن اگر جاهلست اگر داناست
خودپسند است‌و خویشتن‌آراست

کار او با جمال و زبباییست
هنر و پیشه‌اش خودآراییست

گر نخواهی که بستن بنماید
به سرتوکه بیش بنماید

تو مپندار خوی منکر زن
رود ازبیم دوزخ از سر زن

زن به مردان دلیر باشد و چیر
بر خدا نیز هست چیر و دلیر

لابه وآه و اشگ و زاری او
هست هرجا سلاح کاری او

کار با این سلاح برنده
می کند با خدا و با بنده

زن خدا را ز جنس نر داند
در دلش لابه را اثر داند

زن که با شوی خودوفا نکند
از خدا نیز هم حیا نکند

علم‌های خیالی و نقلی
دوست دارد، نه فکری و عقلی

زن دانا اگر بود مغرور
شاید ار باشد از خــ ـیانـت دور

دگر آن زن که آزموده بود
داستان‌ها بسی شنوده بود

سوم‌آن‌زن که‌هست‌شوهردوست
شوهرش نیز دل‌سپردهٔ اوست

چون‌ازین‌بگذری‌به‌دست‌قضاست
یند و اندرز و قیل‌و قال‌، هباست


اشعار ملک الشعرای بهار

 

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
زن‌شناسم به روی همچو نگار
مالک ملک و درهم و دینار

مشربی باز و فکرتی روشن
بی عقیدت به گلخن و گلشن

شوهری زشت و ابله و بدخو
با زنان بلایه‌ هم‌زانو

این‌چنین زن اگر رود به حریف
یاگزیند یکی رفیق ظریف

هست کمتر به فتوی بنده
در بر عقل و عرف شرمنده

پای مذهب نیاید ار به میان
نتوان کرد سر منع بیان

هست بهرش گشاده راه ورود
منع‌ مفقود و مقتضی موجود

با چنین حال پارساکیش است
پاسدار شرافت خویش است

ترک عهد وفا نکرده هنوز
دست از پا خطا نکرده هنوز

اینت اعجوبه و دلیر زنی
قهرمانی بزرگ و شیرزنی

افتخار رجال و فخر نساست
او نه زن‌، سرو بـ*ـو*ستان وفاست

راستی کفش پای این سره‌زن
به از آن مرد ابله کودن

که به چونین زنی وفا نکند
خاک پایش به دیده جا نکند


اشعار ملک الشعرای بهار

 

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
نیز دانم زنی ثقیل وگران
در عزای حسین‌، جامه‌دران

خاندانش مقدس و مومن
شوی برنا و خود کثرالسن

پای‌بند امید و بستهٔ بیم
به نعیم بهشت و نار جحیم

بوده زایر به کربلا و حرم
ننموده رخی به نامحرم

شوهری‌ مهربان‌ و خوب و ظریف
پاکدامان و گرم‌جوش و حریف

با همه زفتی و گرانی زن
شوی قانع به مهربانی زن

این زن ار لغزشی کند شومست
در بر عقل و شرع‌، مذمومست

با چنین حال‌، دیو راهزنش
کرده جا در میان پیرهنش

چادری نیمدار کرده بسر
با کنیزی نهاده پای بدر

شوی غافل ز کار همخوابه است
به گمانش که زن به گرمابه است

لیک آن قحبه خفته زیر کسان
صبح تا ظهر خورده ...کسان

دل‌ ازین‌ روسپی گسیختنی است
خونش‌درهرطریقه‌ربختنی‌است


اشعار ملک الشعرای بهار

 

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
راست خواهی زنان معمایند
پیچ در پیچ و لای بر لایند

زن بود چون پیاز تو در تو
کس ندارد خبر ز باطن او

نیست زن پای‌بند هیچ اصول
بجز از اصل فاعل و مفعول

خویش را صد قلم بزک کردن
غایتش زادن است و پروردن

در طبیعت طبیعتی ثانی است
کارگاه نتاج انسانی است

زن به‌معنی طبیعتی دگر است
چون‌ طبیعت‌ عنود و کور و کر است

هنرش جلب مایه و زاد است
شغل او امتزاج و ایجاد است

آورد صنعتی که جان دارد
هرچه دارد برای آن دارد

شود از هر جدید و تازه کسل
جز از آن تازه کاو رباید دل

دل رباید که افتدش کاری
و افکند طرح جان جانداری


اشعار ملک الشعرای بهار

 

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
دو شعور است در نهاد بشر
آن غریزی و این به علم و خبر

آن نهانست و این دگر پیدا
و آن نهانی بود به امر خدا

آن شعوری که از برون در است
پاسدار تمدن بشر است

و آن کجا ناپدید و پنهانیست
پاسبان نژاد انسانیست

دین و آیین و دانش و فرهنگ
از شعور برون پذیرد رنگ

لیک‌ جان‌ها از این‌ شمار جداست
کار جان با شعور ناپیداست

آنچه را روح و نفس و دل خوانی
هست جای شعور پنهانی

مغز جای شعور مکتسب است
لیک دل جایگاه فیض رب است

هست‌ پُر زین شعور، قلب زنان
چون شنیدی کشیده دار عنان

با زنی بشکامه گفتم من
کاز چه با خویشتن شدی دشمن

شوهری داشتی و سامانی
آبروبی و لقمهٔ نانی

کودکانی ز قند شرین‌تر
گونه‌هاشان ز لاله رنگین‌تر

از چه رو پشت پا زدی همه را
به‌قضا و بلا زدی همه را

دادی از دست کودکان عزیز
آبرو ربختی ز شوهر نیز

دادی از روی خواهــش نـفس و بیداد
آبروی قبیله‌ای بر باد

شده‌ای هرکسی و هر جایی
روز و شب گرم صورت‌ آرایی

زود ازین ره تکیده خواهی شد
چون انار مکید خواهی شد

چون شدی پیر، دورت اندازند
زنده زنده به گورت اندازند

خویش‌ را جفت غم چراکردی‌؟‌!
بر تن خود ستم چرا کردی‌؟

پاسخم داد زن‌: که گفتی راست
لیکن آخر دلم چنین می‌خواست

نیست زن را به کار سر، سروکار
کار او با دل است و این سره کار

عقل را مغز می‌دهد یاری
عشق را دل کند هواداری

هرکه با عشق طرح الفت ریخت
رشتهٔ ارتباط عقل گسیخت

زن و عشق و دل وشعور نهان
مرد و عقل و نظام کار جهان

من ندانم پی صلاح بشر
زبن دو مذهب کدام اولی‌تر

گر دل و مغز هر دو یار شدی
عقل با عشق سازگار شدی

جای بر هیچ کس نگشتی ننگ
آشتی آمدی و رفتی جنگ

مام نگریستی به کشته پسر
کس نخفتی گرسنه بر بسـ*ـتر

نشدی دربدر زن بیوه
شده از مرگ شوی کالیوه

و آن تفنگی که می‌زند بدو میل
چوب و آهنش یوغ گشتی و بیل


اشعار ملک الشعرای بهار

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا