مشاعره با حرف م

MaRjAn · 8/5/24

-FãTéMęH- گفت:
ماه من نیست در این قافله، راهش ندهید
کاروان بار نبندد شب اگر ماهش نیست
ماهم از آه دل سوختگان بی خبر است
مگر آئینه ی شوق و دل آگاهش نیست
استاد شهریار

من ندانستم از اول که تو بی‌مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی

- سعدی

MaRjAn · 8/5/24

-FãTéMęH- گفت:
ماه من نیست در این قافله، راهش ندهید
کاروان بار نبندد شب اگر ماهش نیست
ماهم از آه دل سوختگان بی خبر است
مگر آئینه ی شوق و دل آگاهش نیست
استاد شهریار

من ندانستم از اول که تو بی‌مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی

- سعدی

moh@mad · 9/5/24

MaRjAn گفت:
من ندانستم از اول که تو بی‌مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی

- سعدی

مشورت کن دست رد بر دل اشفته مزن
عشق اگر باشد زمین شور هم شیرین شود

سعدی

zariiiiiiiii · 13/5/24

مرا هرگز نباشد خواب و دارم آرزو گاهی
که خواب آید به چشمم بلکه جانانم، به خواب آید
- شیدای کردستانی

YeGaNeH · 14/5/24

موج‌های بیقرار و گوش ماهی‌ها که هیچ
عشق، گهگاهی نهنگی را به ساحل می‌کشد!

- حسین جنتی

Mystery · 16/5/24

من خود دلم ز مهر تو لرزید وگرنه تیرم به خطا میرد اما به هدر نه
دل‌خون شده وصلم، لـ*ـب‌های تو سرخ است ولی سرخ‌تر از خون جگر نه
زبان‌بازم و مغرور، بدخلقم و بدعهد
پشت سرم حرف زیاد است مگر نه؟
یک‌بار قرعه عاشق شدن به من افتاد
یک‌بار! بار دگر بار دگر بار دگر نه

-FãTéMęH- · 17/5/24

Mystery گفت:
من خود دلم ز مهر تو لرزید وگرنه تیرم به خطا میرد اما به هدر نه
دل‌خون شده وصلم، لـ*ـب‌های تو سرخ است ولی سرخ‌تر از خون جگر نه
زبان‌بازم و مغرور، بدخلقم و بدعهد
پشت سرم حرف زیاد است مگر نه؟
یک‌بار قرعه عاشق شدن به من افتاد
یک‌بار! بار دگر بار دگر بار دگر نه

معشوق عیان می‌گذرد بر تو، ولیکن
اغیار همی‌بیند از آن بسته نقاب است

Mystery · 17/5/24

-FãTéMęH- گفت:
معشوق عیان می‌گذرد بر تو، ولیکن
اغیار همی‌بیند از آن بسته نقاب است

معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار
در بادی سر گشته شما در چه هوایید؟

moh@mad · 17/5/24

Mystery گفت:
معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار
در بادی سر گشته شما در چه هوایید؟

مائیم ز عشق یافته مرهم خود
بر عشق نثار کرده هر دم دم خود

تا هر دم ما حوصلهٔ عشق رود
در هر دم ما عشق بیابد دم خود

-FãTéMęH- · 17/5/24

ما بی غمان سرخوش دل از دست داده ایم
همراز عشق و همنفس جام باده ایم
بر ما بسی کمان ملامت کشیده اند
تا کار خود ز ابروی جانان گشاده ایم

حافظ

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر ارشد رمان ۹۸

کاربر ممتاز

کاربر نیمه فعال

معاونت کل سایت رمان ۹۸

اخراج شده

مدیر ارشد رمان ۹۸

اخراج شده

کاربر ممتاز

مدیر ارشد رمان ۹۸

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین