خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

sevma

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/8/20
ارسال ها
320
امتیاز واکنش
2,402
امتیاز
178
سن
21
زمان حضور
6 روز 8 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
کلارا
با دیدن چمن‌هایی که رنگشان از سبز به زرد تغییر کردند، چشمانم گرد شدند.‌‌‌‌‌‌ تابه‌حال چنین چیزی ندیده بودم. در واقع‌‌‌‌‌‌ تابه‌حال جز سرزمین‌های اطراف مرکین به جاهای دیگری سفر نکرده بودم که بخواهم ببینم. پدر خودش خیلی به چنین جاهایی‌‌‌‌‌‌‌ به‌خاطر کار و یا جنگ می‌آمد؛ اما‌‌‌‌‌‌ هیچ‌گاه مرا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان بغض آسمان | sevma کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، _mah_، ~XFateMeHX~ و 3 نفر دیگر

sevma

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/8/20
ارسال ها
320
امتیاز واکنش
2,402
امتیاز
178
سن
21
زمان حضور
6 روز 8 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
او این را گفته بود و من هاج‌وواج خیره به او نگاه می‌کردم. نمی‌دانستم چه بگویم یا چه واکنشی نشان دهم. حرفش، لحن صدایش، این نگاهش همه مرا گیج کرده بودند. بیشتر از هرچیزی آن حرفی که زد مرا متعجب کرده بود. او یک غریبه بود. کریس یک غریبه‌ای بود که داشت به من می‌گفت چشمانم تنها وسوسه‌‌گری بودند که او می‌شناخت؟...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان بغض آسمان | sevma کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، _mah_، ~XFateMeHX~ و 3 نفر دیگر

sevma

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/8/20
ارسال ها
320
امتیاز واکنش
2,402
امتیاز
178
سن
21
زمان حضور
6 روز 8 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
کلارکسون
لئونارد نفس عمیقی کشید و گفت:
- هرچی بیشتر ثروت فراهم کنی براشون، آخرش تشنه‌‌‌‌‌‌تر می‌شن همین! دست خودشون هم نیستا، تو خونشونه.
درحالی‌که دست‌هایم را پشت کمرم در هم قفل کرده بودم و همراه او در باغچه قدم می‌زدم، سری در تأیید حرفش تکان دادم. داشت از مردم سرزمینش گله می‌کرد، مردمی که خواستار...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان بغض آسمان | sevma کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، _mah_، ~XFateMeHX~ و 3 نفر دیگر

sevma

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/8/20
ارسال ها
320
امتیاز واکنش
2,402
امتیاز
178
سن
21
زمان حضور
6 روز 8 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
مدتی بعد مایک پرنده را پایین برد و فرود آمدیم. وقتی دیدم مایک می‌خواست پایین بپرد، خود نیز مجبور شدم همراه او پایین بروم تا مبادا روی زمین بیفتم. پاهایم را روی زمین خاکی نهادم و به اطرافم نگاه کردم. چادرهای کوچک و کرم‌رنگی در اطراف دیده می‌شد. مردمانی بیرون از چادر مشغول کار یا صحبت با همدیگر و خوش‌گذرانی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان بغض آسمان | sevma کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، _mah_، ~XFateMeHX~ و 3 نفر دیگر

sevma

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/8/20
ارسال ها
320
امتیاز واکنش
2,402
امتیاز
178
سن
21
زمان حضور
6 روز 8 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
وارد شدن به چادر و دیدن نمای داخلی چادر، تمامی افکارم را نقض کرد. آنان را مچاله کرد و روی زمین انداخت. نمای داخل چادر همه‌ی تصوراتم از این چادرها را بر هم زد. با چشمانی گردشده و نگاهی متعجب در اطراف چشم چرخاندم. داخل چادر به اندازه‌ی نصف این دهکده می‌شد، آن‌قدر که بزرگ بود. البته اگر‌‌‌‌‌ اینجا را با اتاق...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان بغض آسمان | sevma کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، _mah_، ~XFateMeHX~ و 3 نفر دیگر

sevma

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/8/20
ارسال ها
320
امتیاز واکنش
2,402
امتیاز
178
سن
21
زمان حضور
6 روز 8 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
تمام بدنم عرق کرده بود. قلبم باز تندتند می‌تپید. دستم را روی قلبم گذاشتم. چند نفس عمیق کشیدم تا آرام شوم. احساساتم به هم ریخته بودند. حس می‌کردم زیر جمعی از احساس و افکار در حال خفه‌شدن بودم. دستی به موهایم کشیدم. آن پسر اشلی بود، در حالت سیزده-چهارده ساله‌اش. زنی که پیشش آمد، مادرش آرورا و در نهایت آن...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان بغض آسمان | sevma کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، _mah_، ~XFateMeHX~ و 3 نفر دیگر

sevma

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/8/20
ارسال ها
320
امتیاز واکنش
2,402
امتیاز
178
سن
21
زمان حضور
6 روز 8 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
با شنیدن این حرفم درخشش خفیفی در چشمانش ایجاد شد. چشمانش شور و شوق خاصی پیدا کردند و به‌وضوح می‌توانستم بگویم که چشمانش مانند لبانش می‌خندیدند. سرش را در تأیید حرفم تکان داد.
- البته که می‌شناسم. کریس رو توی دهکده همه می‌شناسن.
یک تای ابرویم را بالا دادم. نگاهم کنجکاوی درونم را فریاد می‌زد و من درگیر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان بغض آسمان | sevma کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، _mah_، ~XFateMeHX~ و 3 نفر دیگر

sevma

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/8/20
ارسال ها
320
امتیاز واکنش
2,402
امتیاز
178
سن
21
زمان حضور
6 روز 8 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
همین‌طور منتظرش بودم که ورود مایک به چادر مانع ادامه‌یافتن این موضوع شد. مایک با آن لبخندی که حرصم می‌داد به داخل آمد و با صدای بلندش گفت‌:
- کریس مواد لازم رو از بانو رکسانا گرفتم تا شام بپزیم.
هر دو‌‌‌‌‌‌‌ به‌سمتش چرخیدیم و نگاهش کردیم. یک سبد در دستش داشت و درون سبد موادی برای غذا‌پختن. سرش را پایین...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان بغض آسمان | sevma کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، _mah_، ~XFateMeHX~ و 3 نفر دیگر

sevma

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/8/20
ارسال ها
320
امتیاز واکنش
2,402
امتیاز
178
سن
21
زمان حضور
6 روز 8 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
یک آن به خودم آمدم و آن موقع تنها یک سؤال پررنگ درون ذهنم خودنمایی کرد؛‌‌‌‌‌ اینکه من چرا داشتم به این چیزها فکر می‌کردم؟ آخر به من چه! مگر به من ربطی داشت؟ با «نداشت» پررنگی در ذهنم‌‌‌‌‌‌ روبه‌رو شدم.
- خب نظرت چيه؟
کریس نفس عمیقی کشید و در جواب رکسانا گفت:
- مجبورم دعوتشون رو رد کنم.
تعجب و دلخوری...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان بغض آسمان | sevma کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، _mah_، ~XFateMeHX~ و 3 نفر دیگر

sevma

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/8/20
ارسال ها
320
امتیاز واکنش
2,402
امتیاز
178
سن
21
زمان حضور
6 روز 8 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
صبح روز بعد، مایک هرچقدر اصرار کرد صبحانه بخورم، من قبول نکردم. بعد از دیشب تصمیم گرفتم باز به روال لجبازی و کنارنیامدن برگردم. این ‌دفعه قصد داشتم کاری کنم که مایک نتواند این‌قدر عادی و خونسرد رفتار کند. نزدیک ظهر بود که تصمیم گرفتم در دهکده چرخی بزنم و اگر بتوانم هم فرار کنم. هنگام خروجم از چادر مایک...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان بغض آسمان | sevma کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، _mah_، ~XFateMeHX~ و 3 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا