خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

sevma

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/8/20
ارسال ها
320
امتیاز واکنش
2,402
امتیاز
178
سن
21
زمان حضور
6 روز 8 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
فیونا لبخند از روی لـ*ـبش ماسید. نگاهش رنگ غم به خود گرفت. فهمیدم حرفی که قرار بود بزند، حرف خوبی نبود. غم دردناکی درون صدای فیونا ديده می‌شد و برای منی که فقط صدای خوشحالش را شنیده بودم، عجیب بود.
‌‌‌‌- سه سال پیش به سرزمین ما توسط دشمن پادشاهمون حمله شد. اونا پادشاهمون و همه‌ی خونواده‌ش رو، همین‌طور مردم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان بغض آسمان | sevma کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، _mah_، ~XFateMeHX~ و 3 نفر دیگر

sevma

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/8/20
ارسال ها
320
امتیاز واکنش
2,402
امتیاز
178
سن
21
زمان حضور
6 روز 8 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
این‌طور شد که باهم از دهکده خارج شدیم و‌‌‌‌‌‌ به‌سمت جنگل که در انتهای دهکده بود و فاصله‌ی زیادی تا دهکده نداشت، رفتیم. با ورودمان به جنگل، صدای گنجشک‌هایی ملودی گوشم شدند و لبخند را بر لـ*ـبم آوردند. درحالی‌که به درختان اطراف نگاه می‌کردم، گفتم:
‌- تو چادر حوصله‌م سر رفته بود.
هرچند این‌طور نبود؛ اما این را...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان بغض آسمان | sevma کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، _mah_، ~XFateMeHX~ و 3 نفر دیگر

sevma

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/8/20
ارسال ها
320
امتیاز واکنش
2,402
امتیاز
178
سن
21
زمان حضور
6 روز 8 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
کریس حرفی نزد و سرش را پایین انداخت. باز این کار را تکرار کرد. بارهای قبل نیز سرش را پایین می‌انداخت، از زیر بار توضیح در می‌رفت. مشکل او چه بود؟ می‌ترسید؟ توضیحی نداشت؟ خجالت می‌کشید؟ کدام یک؟ با لحن صدای مصمم و جدی‌‌‌‌‌‌‌‌ای حرف زدم تا بفهمد چقدر روی این ماجرا جدی هستم.
- کریس من جواب سؤالم رو می‌خوام...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان بغض آسمان | sevma کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، _mah_، ~XFateMeHX~ و 3 نفر دیگر

sevma

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/8/20
ارسال ها
320
امتیاز واکنش
2,402
امتیاز
178
سن
21
زمان حضور
6 روز 8 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
کلارا
سه روز گذشته بود. در این سه روز اصلاً سعی نکرده بودم با کریس حرف بزنم. پس از آن روز در جنگل، دیگر او را به حال خود رها کردم. به این نتیجه رسیدم که فایده نداشت بخواهم با او صحبت کنم. آن لعنتی جوابم را نمی‌داد، پس بهتر بود بی‌خیالش شوم.
تصمیم گرفته بودم بیشتر اوقات خود را در دهکده بگذرانم تا در...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان بغض آسمان | sevma کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، _mah_، ~XFateMeHX~ و 3 نفر دیگر

sevma

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/8/20
ارسال ها
320
امتیاز واکنش
2,402
امتیاز
178
سن
21
زمان حضور
6 روز 8 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
این را گفتم و از لج او هم که شده از چادر خارج شدم. هرچند نمی‌دانستم چرا باید از لج او شود؛ یعنی او که همه‌چیز برایش عادی و نرمال بود بنابراین هیچ‌چیز کفرش و یا لجش را در نمی‌آورد. آهی کشیدم و دستان مشت‌شده‌ام را باز کردم. دیگر نمی‌دانستم به کدام یک از افکارم توجه کنم، همه‌ی آن‌ها خیلی به‌هم‌ریخته بودند. به...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان بغض آسمان | sevma کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، _mah_، ~XFateMeHX~ و 3 نفر دیگر

sevma

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/8/20
ارسال ها
320
امتیاز واکنش
2,402
امتیاز
178
سن
21
زمان حضور
6 روز 8 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
کریس سرش را بالا آورد و با دیدن من سر جایش ایستاد. جوری که نگاهم می‌کرد، نشان می‌داد از شنیدن آن صدای جدی و عصبانی‌ام و دیدن این حالتم متعجب شده و جا خورده بود. حس می‌کردم دستپاچه و مضطرب شده. به او که رسیدم دستانم را روی سـ*ـینه‌اش گذاشتم و او را به عقب هل دادم. در همان هنگام گفتم:
- لعنتی تو عاشقمی؟
صدایم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان بغض آسمان | sevma کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، _mah_، ~XFateMeHX~ و 3 نفر دیگر

sevma

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/8/20
ارسال ها
320
امتیاز واکنش
2,402
امتیاز
178
سن
21
زمان حضور
6 روز 8 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
اشلی
به‌محض رفتن کلارا، من نیز دنبالش راه افتادم. نباید به قسمت ممنوعه‌‌‌‌‌‌‌ی جنگل می‌رفت. نمی‌دانستم به چه فکر کنم. از طرفی نگرانش بودم، از طرفی بابت این اتفاقات کلافه بودم و بابت اتفاقات پیش رویمان نیز نگران بودم. هوفی کشیدم. او فهمیده بود عاشقش بودم؛ اما چگونه؟ از کجا؟ دلم می‌خواست مانند بچه‌های...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان بغض آسمان | sevma کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، _mah_، ~XFateMeHX~ و 3 نفر دیگر

sevma

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/8/20
ارسال ها
320
امتیاز واکنش
2,402
امتیاز
178
سن
21
زمان حضور
6 روز 8 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
کلارا
کریس دستم را رها کرد و‌‌‌‌‌‌ به‌سمتم برگشت.
- حالت خوبه؟ بهتری؟
صدای نگرانش آمیخته به عشق و ترس ازدست‌دادن من بود و همان لحظه‌ فهمیدم که کریس واقعاً عاشقم بود؛ لیکن چیز دیگری نیز فهمیده بودم. دستم همچنان دور گردنم بود و رد خفگی را که اندکی قرمز شده بود، می‌مالیدم. نفس عمیقی کشیدم.
- آره خوبم!
نفس...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان بغض آسمان | sevma کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، _mah_، ~XFateMeHX~ و 3 نفر دیگر

sevma

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/8/20
ارسال ها
320
امتیاز واکنش
2,402
امتیاز
178
سن
21
زمان حضور
6 روز 8 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
اگر می‌گفتم قلبم از تپیدن ایستاد، اغراق می‌شد؟ نمی‌دانم! منِ لعنتی در حال حاضر هیچ‌چیز را نمی‌دانستم. فقط می‌دانستم این پسر، کسی که مقابلم ایستاده بود، خود را اشلی خطاب کرده بود. خود را آن پسری خطاب کرده بود که من در حسرت یک بار دیدنش به سر می‌بردم و دلواپس دیدنش بودم. کریس یا اشلی، او... او اشلی بود، مگر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان بغض آسمان | sevma کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، _mah_، ~XFateMeHX~ و 3 نفر دیگر

sevma

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/8/20
ارسال ها
320
امتیاز واکنش
2,402
امتیاز
178
سن
21
زمان حضور
6 روز 8 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
اشلی
آخرین بار چه زمانی این‌قدر خوشحال بودم؛ حتی یادم نبود. امروز معجزه شد، معجزه‌ای که انتظارش را نداشتم و شاید حتی تحققش را محال می‌دانستم. بغض کرده بودم، بغضی از جنس خوشحالی. هنوز باور نداشتم این لحظه واقعی باشد.
کلارا درست مقابلم روی زمین نشسته بود و با لبخند نگاهم می‌کرد. دستش را در دستم قفل کرده...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان بغض آسمان | sevma کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، _mah_، ~XFateMeHX~ و 3 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا