خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

sevma

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/8/20
ارسال ها
320
امتیاز واکنش
2,399
امتیاز
178
سن
21
زمان حضور
6 روز 8 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
سه ماه بعد
در آن روز آفتابی و گرم مرکین، کوچه‌ها مملو از ازدحام مردم بودند. همه با سبدهایی در دست به این سمت و آن سمت می‌رفتند و خرید می‌کردند. امروز روز بازار بود، روزی که همه‌ی اجناس به نصف ارزش خود می‌رسیدند؛ البته این روز فقط یک بار در سال بود. همیشه در این روز در کوچه‌های مرکین جای سوزن‌انداختن هم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان بغض آسمان | sevma کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، ~ریحانه رادفر~، _mah_ و 6 نفر دیگر

sevma

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/8/20
ارسال ها
320
امتیاز واکنش
2,399
امتیاز
178
سن
21
زمان حضور
6 روز 8 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
مارتین لبخند عمیقی زد و شور و شوق درونش را در صدایش ریخت.
- تونستم اون فروشنده رو راضی کنم که یه‌کم غذا بهمون بده، بیا بریم بگیریم.
نگاهش شاد بود و از حرکاتش مشخص بود که گرسنه است. مشخص بود که دلش غذا می‌خواهد. مارتین دست اشلی را گرفت و کشید.
- بیا بریم دیگه. ممکنه الان نظرش رو عوض کنه.
مارتین در تلاش بود...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان بغض آسمان | sevma کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، ~ریحانه رادفر~، _mah_ و 6 نفر دیگر

sevma

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/8/20
ارسال ها
320
امتیاز واکنش
2,399
امتیاز
178
سن
21
زمان حضور
6 روز 8 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
- سرورم پیشنهاد می‌کنم که این پسر رو نکشین. اگه اون رو زنده بذارین و به مردم بگین که اون رو بخشیدین، می‌تونین حمایت مردمتون رو به دست بیارین و ذهنیت خوبی از خودتون در ذهن مردم بسازین.
کلارکسون نگاه تیزش را به ویلیام انداخت. حق با ویلیام بود و می‌توانست از این فرصت استفاده کند تا خود را یک پادشاه بخشنده...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان بغض آسمان | sevma کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، ~ریحانه رادفر~، _mah_ و 6 نفر دیگر

sevma

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/8/20
ارسال ها
320
امتیاز واکنش
2,399
امتیاز
178
سن
21
زمان حضور
6 روز 8 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
حال
کلارا
وقتی تصاویر درون ذهنم تمام شدند، یک‌باره چشمانم را باز کردم. یک نفس عمیق کشیدم؛ چرا که احساس می‌کردم درحال خفه‌شدن هستم. دستم را روی سرم که بدجور درد می‌کرد، گذاشتم. این بار دوم بود که خاطرات مربوط به گذشته‌ را می‌دیدم. بیش از پیش سردرگم شده بودم. چرا من گذشته را می‌بینم؟ افکارم از هم پاشیده...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان بغض آسمان | sevma کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، ~ریحانه رادفر~، _mah_ و 6 نفر دیگر

sevma

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/8/20
ارسال ها
320
امتیاز واکنش
2,399
امتیاز
178
سن
21
زمان حضور
6 روز 8 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
سرتاپایش را بررسی کردم. شنل بلند و سیاه‌رنگی پوشیده بود. موهایش همچنان سفید بودند و چشمانش سیاه. از این لحاظ تغییری نکرده بود؛ فقط به‌خاطر گذشت سال‌ها و افزایش سنش، چین‌وچروک‌هایی در جای‌جای صورتش پدیدار شده بودند، او پیرتر شده بود و من بزرگ‌تر. لبخندی زدم. هیچ‌چیز نمی‌توانست میزان دوست‌داشتن من نسبت به...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان بغض آسمان | sevma کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، ~ریحانه رادفر~، _mah_ و 6 نفر دیگر

sevma

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/8/20
ارسال ها
320
امتیاز واکنش
2,399
امتیاز
178
سن
21
زمان حضور
6 روز 8 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
همراه امی داشتم به‌سمت دروازه می‌رفتم تا او را بدرقه کنم. امی چمدانش را در دست گرفته بود و شانه‌به‌شانه‌ی من می‌آمد. اکنون لباس ندیمه بر تن نداشت و یک پیراهن ساده‌ی سبز‌رنگ پوشیده بود. موهایش را آزادانه روی شانه‌هایش رها کرده بود و آرام‌آرام به‌سمت دروازه می‌رفتیم. وقتی به اسب امی که مقابل دروازه نگه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان بغض آسمان | sevma کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، ~ریحانه رادفر~، _mah_ و 6 نفر دیگر

sevma

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/8/20
ارسال ها
320
امتیاز واکنش
2,399
امتیاز
178
سن
21
زمان حضور
6 روز 8 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
تک‌خنده‌ای کرد و‌ به‌سمتم آمد. پشت‌سرم ایستاد. موهایم را روی شانه‌ام انداخت و زیپ پیراهنم را بست. صدای بسته‌شدن زیپ اعلام کرد که می‌توانستم‌ به‌سمتش برگردم؛ لذا به‌طرفش برگشتم.
با نگاهش اجزای صورتم را می‌کاوید. گویا دلتنگم شده بود. خب من هم دلم برایش تنگ شده بود.
- وای! بالاخره برگشتیم.
چشمان قهوه‌ای‌رنگش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان بغض آسمان | sevma کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، ~ریحانه رادفر~، _mah_ و 6 نفر دیگر

sevma

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/8/20
ارسال ها
320
امتیاز واکنش
2,399
امتیاز
178
سن
21
زمان حضور
6 روز 8 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
از پنج روز پیش پدرم و پادشاه لئونارد شروع کردند به فرستادن نامه‌های متعدد به یکدیگر و کلی راجع به مراسم ازدواج و تدارکات حرف زدند. فکر کنم از فردا هم شروع به خرید لوازم کنند.
هوفی کشیدم. هیچ فکری راجع به اینکه زندگی‌ام بعد از ازدواج چگونه خواهد بود، نداشتم. تمام برنامه‌هایم برای زندگی‌ام محدود به این پنج...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان بغض آسمان | sevma کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، ~ریحانه رادفر~، _mah_ و 6 نفر دیگر

sevma

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/8/20
ارسال ها
320
امتیاز واکنش
2,399
امتیاز
178
سن
21
زمان حضور
6 روز 8 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
اشلی که از این بزرگی آشپزخانه چشمانش گرد شده بودند، دور خود چرخ آرامی زد و بدین وسیله به همه‌جای آشپزخانه نگاه کرد. میز بزرگ مستطیل‌شکل و چوبی‌ای در وسط آشپزخانه قرار داشت که تقریباً عده‌ای دورش جمع شده و در حال خردکردن مواد غذایی مختلفی از جمله سبزیجات و سیب‌زمینی و گوجه بودند. عده‌ی دیگری هم پشت تنور در...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان بغض آسمان | sevma کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، ~ریحانه رادفر~، _mah_ و 6 نفر دیگر

sevma

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/8/20
ارسال ها
320
امتیاز واکنش
2,399
امتیاز
178
سن
21
زمان حضور
6 روز 8 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
پس از زدن این حرف سرش را به‌سمت اشلی چرخاند. آن پسر قطعاً از این حرف ناراحت شده؛ بااین‌حال چهره‌اش بی‌خیال نشان می‌داد، طوری که گویا این حرف برایش اصلاً مهم نبود؛ لیکن لیز دست‌های مشت‌شده‌ی اشلی را می‌دید و از همان دست‌ها می‌فهمید این حرف اذیتش کرده. هوفی کشید و به اشلی اشاره کرد تا‌ به‌سمتش برود. اشلی که...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان بغض آسمان | sevma کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، ~ریحانه رادفر~، _mah_ و 6 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا