خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

sevma

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/8/20
ارسال ها
320
امتیاز واکنش
2,402
امتیاز
178
سن
22
زمان حضور
6 روز 8 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
بلند شدم و صاف ایستادم.
لحن محترم صدایم و حرکتم ادوارد را شگفت‌زده کرده بود. ابروانش را بالا داد و پس از نگاهی زودگذر به اشلی، لبخندی روی لـ*ـبش نشست و خطاب به من گفت:
- کلارا، نیازی به احترام نیست. ما همه‌مون باهمیم.
صدای محترم و شرافتمندش، لحن صادق و صمیمی‌ای که داشت، شگفت‌زده‌ام می‌کردند. تک خنده‌ای کردم و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان بغض آسمان | sevma کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، . faRiBa .، M O B I N A و 3 نفر دیگر

sevma

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/8/20
ارسال ها
320
امتیاز واکنش
2,402
امتیاز
178
سن
22
زمان حضور
6 روز 8 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
اشلی دوباره انگشتش را روی جنگ لاوانتیون نهاد. اخمی حاکی از تمرکز ابروانش را زینت داده بود و صدای جدی‌اش موجب می‌شد توجهمان جلب شود:
- ببینین اگه ما از جنگل لاوانتیون بریم، طبق گفته‌ی ادوارد قابل پیش‌بینی می‌شیم و اگه شکست بخوریم، همه باهم شکست می‌خوریم و دیگه راه چاره‌ای جز عقب‌نشينی برامون باقی نمی‌مونه؛...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان بغض آسمان | sevma کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، . faRiBa .، M O B I N A و 3 نفر دیگر

sevma

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/8/20
ارسال ها
320
امتیاز واکنش
2,402
امتیاز
178
سن
22
زمان حضور
6 روز 8 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
چند لحظه سکوت میانمان برقرار شد. با حرف اشلی، به فکر فرو رفتم و گویا ادوارد نیز همین‌طور. داشتم به پایان این ماجرا می‌اندیشیدم. درمورد پایان یافتن همه چیز نگران و مضطرب بودم. نمی‌دانستم این بازی به نفع چه کسی تمام خواهد شد و از فهمیدنش اجتنباب می‌کردم. احساس می‌کردم پایان بدی خواهیم داشت و من خود را به هر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان بغض آسمان | sevma کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، . faRiBa .، M O B I N A و 3 نفر دیگر

sevma

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/8/20
ارسال ها
320
امتیاز واکنش
2,402
امتیاز
178
سن
22
زمان حضور
6 روز 8 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
هیچ جمله‌ای برای این‌که حرفم را ادامه دهم، به ذهنم نمی‌رسید. در کلنجار این بودم که چگونه پاسخش را بدهم که صدای جدی ادوارد موجب شد نگاهم به‌سمت او بچرخد. ادوارد که تاکنون ساکت بود و شنونده‌ی مکالمه‌ی من و اشلی بود، اکنون به اشلی چشم دوخت و با لحن صدای جدی و قانع کننده‌ای گفت:
- می‌تونه پشتیبانی کنه.
اشلی یک...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان بغض آسمان | sevma کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، . faRiBa .، M O B I N A و 3 نفر دیگر

sevma

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/8/20
ارسال ها
320
امتیاز واکنش
2,402
امتیاز
178
سن
22
زمان حضور
6 روز 8 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
وارد قلعه که شدم، آه آسوده‌ای کشیدم. محیط داخل خیلی گرم‌تر بود. گرمای دلنشینی که به تک‌تک یاخته‌های بدنم نفوذ می‌کرد و تار و پود وجودم را در خود حل می‌کرد، خیلی لـ*ـذت‌بخش بود و لبخندی روی لـ*ـبم می‌نشاند. درحالی‌که از شدت لـ*ـذت‌بخش بودن این گرما دستانم را به‌هم می‌مالیدم، راه اتاق را در پیش گرفتم؛ زیرا می‌دانستم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان بغض آسمان | sevma کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، . faRiBa .، M O B I N A و 3 نفر دیگر

sevma

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/8/20
ارسال ها
320
امتیاز واکنش
2,402
امتیاز
178
سن
22
زمان حضور
6 روز 8 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
دانه‌های برف آرام‌‍آرام ابر را ترک کرده و سفر خود را به‌سوی زمین آغاز می‌کردند. بادهای سردی می‌وزید و صدای برخورد محکمش با پنجره‌ها طنین‌انداز سالن کوچکی شده بود که در آن دور هم نشسته بودیم.
پنجره‌ها به‌خاطر برخورد باد تکان می‌خوردند و صدا می‌دادند. همگی غرق در سکوت به صدای باد گوش سپرده بودیم. گویا برف و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان بغض آسمان | sevma کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، . faRiBa .، M O B I N A و 3 نفر دیگر

sevma

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/8/20
ارسال ها
320
امتیاز واکنش
2,402
امتیاز
178
سن
22
زمان حضور
6 روز 8 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
روز بعد طبق برنامه همه از سپیده دم در قلعه بیدار و آماده‌ی حرکت بودند.
بارها بسته شده برای راه چادر و غذا فراهم شده و تمامی لوازم جنگی جمع‌آوری شده بودند. محافظان زره خود را به تن کرده و مقابل قلعه به حالت آماده باش درآمده بودند. همه آماده بودیم و اسب‌ها مقابل قلعه انتظار ما را می‌کشیدند.
به‌خاطر برفی که...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان بغض آسمان | sevma کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، . faRiBa .، M O B I N A و 3 نفر دیگر

sevma

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/8/20
ارسال ها
320
امتیاز واکنش
2,402
امتیاز
178
سن
22
زمان حضور
6 روز 8 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
با اشلی نزد ادوارد که رفتیم، ادوارد سرش را به‌سمت ما چرخاند و یک تای ابرویش را بالا داد.
- همه آماده شدن‌؟
در پاسخ به سؤالش که با لحن کنجکاوی پرسیده بود، اشلی سری تکان داد و گفت:
- آره، همه آماده‌ن.
ادوارد با رضایت سری تکان داد و لبخند کوچکی کنار لـ*ـبش نشاند.
- پس از اين‌جا به بعد به دو گروه تقسیم می‌شیم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان بغض آسمان | sevma کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، . faRiBa .، M O B I N A و 3 نفر دیگر

sevma

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/8/20
ارسال ها
320
امتیاز واکنش
2,402
امتیاز
178
سن
22
زمان حضور
6 روز 8 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
صدای اسب‌ها در محیط طنین می‌انداختند. هر چند که رفته‌رفته دورتر می‌شدند.
مدتی را سر جای خود ماندم و به رفتن اشلی و سپاه عظیمی که همراهی‌اش می‌کردند، خیره شدم؛ اما پس از این‌که آنان از تیر رأس نگاهم خارج شدند، نفس عمیقی کشیدم و به‌سوی ادوارد رفتم. کنار او روی سنگ نشستم و نگاهم را روی زمین دوختم.
نه روز از...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان بغض آسمان | sevma کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، . faRiBa .، M O B I N A و 3 نفر دیگر

sevma

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/8/20
ارسال ها
320
امتیاز واکنش
2,402
امتیاز
178
سن
22
زمان حضور
6 روز 8 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
هر چند خیلی تعجب‌آور بود که من انتظار حمله و حرکتی از جانب اشلی را داشته باشم؛ اما ادوارد دست‌به‌کار بزند و بخواهد جنگی آغاز کند؛ اما باز هم نمی‌توانستم او را نادیده بگیرم و به او اجازه‌ی ورود به مرکین دهم.
ادوارد هیچ وقت نباید وارد مرکین می‌شد و به قصر می‌آمد. برایم مهم نبود اگر نوه‌ی گریگوری والسین بود...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان بغض آسمان | sevma کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، . faRiBa .، M O B I N A و 3 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا