خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

sevma

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/8/20
ارسال ها
320
امتیاز واکنش
2,402
امتیاز
178
سن
21
زمان حضور
6 روز 8 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
کلارا با شنیدن این حرف و لحن صدای مطمئن اشلی، چند لحظه به چشمان او خیره شد. به اشلی اعتماد داشت و می‌دانست اگر اشلی این را می‌گفت، یعنی نگرانی وجود نداشت. می‌دانست اشلی کار اشتباهی نمی‌کرد و آن‌قدر قوی بود که شورشیان نتوانند بلایی سرش بیاورند.
ادوارد مقابل اشلی و کلارا ایستاد.
از چهره‌ی کلارا نگرانی و از...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان بغض آسمان | sevma کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، . faRiBa .، The unborn و 3 نفر دیگر

sevma

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/8/20
ارسال ها
320
امتیاز واکنش
2,402
امتیاز
178
سن
21
زمان حضور
6 روز 8 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
کلارا
ماه آرام‌آرام پشت ابرها می‌رفت و خود را از دید مردم پنهان می‌کرد. گویا خجالتی بود و نمی‌خواست چشم‌ها روی او جمع شوند. گویا به‌خاطر خجالت کشیدنش، ترجیح داده بود پشت ابرها پنهان شود تا که در اوج آسمان با غرور بدرخشد.
درحالی‌که از پنجره‌ی اتاق آسمان سیاه شب را می‌نگریستم، متوجه نگاه خیره‌ی اشلی روی خودم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان بغض آسمان | sevma کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، . faRiBa .، The unborn و 3 نفر دیگر

sevma

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/8/20
ارسال ها
320
امتیاز واکنش
2,402
امتیاز
178
سن
21
زمان حضور
6 روز 8 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
دست اشلی را گرفتم و آب دهانم را قورت دادم. اشلی لبخند خاطرجمعی به‌رویم زد و سعی کرد با آن لبخندش اضطراب مرا کاهش دهد؛ اما نمی‌دانستم چقدر موفق بود. از شدت هیجان و اضطرابی که داشتم، قلبم با تمان توان خود را به قفسه‌ی سـ*ـینه‌ام می‌کوبید و شنیدن آن صدای تپش‌های پی‌درپی قلبم، نگرانی مرا بیشتر می‌کردند. دلشوره‌ای...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان بغض آسمان | sevma کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، . faRiBa .، The unborn و 3 نفر دیگر

sevma

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/8/20
ارسال ها
320
امتیاز واکنش
2,402
امتیاز
178
سن
21
زمان حضور
6 روز 8 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
اشلی نفس عمیقی کشید. با حس دست گرمی روی دستانم، سرم را به‌سمت اشلی چرخاندم. نیم نگاهی به دستش که روی دستم بود، انداختم و سپس با دقت به او نگاه کردم.
- کلارا...
سرش را پایین انداخت. شک و تردیدی در صدایش وجود داشت و از روی حرکاتش می‌توانستم بفهمم آغاز بحث برایش سخت بود. شاید نمی‌دانست چگونه حرفش را بیان کند...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان بغض آسمان | sevma کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، . faRiBa .، The unborn و 3 نفر دیگر

sevma

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/8/20
ارسال ها
320
امتیاز واکنش
2,402
امتیاز
178
سن
21
زمان حضور
6 روز 8 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
اشلی نفس عمیقی کشید. دستانش را از روی صندلی برداشت. چند قدم به جلو رفت و من داشتم با تعجب و چشمانی گرد شده نگاهم را دنبال او می‌چرخاندم. حس می‌کردم به پایان ماجرا نزدیک شده بود و حتی حسی مبهم به من می‌گفت ادامه‌ی حرفش چه خواهد بود. فهمیدن این‌که همسر برندن باردار بوده، از سویی ماجرای بزرگی بود و از سویی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان بغض آسمان | sevma کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، . faRiBa .، The unborn و 3 نفر دیگر

sevma

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/8/20
ارسال ها
320
امتیاز واکنش
2,402
امتیاز
178
سن
21
زمان حضور
6 روز 8 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
- بعد از این‌که یکم بزرگ‌تر شدم، مامانم همه چیز رو برام تعریف کرد. ماجرای پدرم رو، به قتل رسیدنش رو و همه چیز رو درمورد مردی به اسم کلارکسون میلر بهم گفت. فهمیدن و کنار اومدن باهاش، حتی باور کردنش خیلی سخت بود. سخت بود کل زندگیت رو تنها بگذرونی و تنها شخص مهم زندگیت مامانت باشه و بعد توی پونزده سالگیت،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان بغض آسمان | sevma کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، . faRiBa .، The unborn و 3 نفر دیگر

sevma

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/8/20
ارسال ها
320
امتیاز واکنش
2,402
امتیاز
178
سن
21
زمان حضور
6 روز 8 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
این کاش ها و آرزوهای بیهوده‌ای که می‌دانستم هيچ‌وقت تحقق نمی‌یافتند، مانند تیری تیز به قلبم برخورد می‌کردند و دردی سنگین را در قلبم به‌جا می‌گذاشتند. حسرتی که این آرزوها داشتند، چنان قلبم را به آتش می‌کشید که تماشای سوختن آن، از هر دردی برایم دردناک‌تر بود. و نکته‌ی غم انگیزتر ماجرا، این بود که می‌دانستم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان بغض آسمان | sevma کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، . faRiBa .، The unborn و 3 نفر دیگر

sevma

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/8/20
ارسال ها
320
امتیاز واکنش
2,402
امتیاز
178
سن
21
زمان حضور
6 روز 8 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
اشلی
همراه ادوارد از سالن خارج شدیم و همان‌طور که داشتیم در راهرو قدم می‌زدیم، ادوارد دستانش را پشت کمرش درهم قفل کرد. نگاهش را روی قدم‌هایش ثابت نگه داشته بود.
- انتظار داشتم واکنش بدتری به این موضوع نشون بده.
صدای جدی و لحن آسوده‌اش، نشان می‌داد از این واکنش کلارا خرسند بود. نگاهی اجمالی به او که...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان بغض آسمان | sevma کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، . faRiBa .، The unborn و 3 نفر دیگر

sevma

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/8/20
ارسال ها
320
امتیاز واکنش
2,402
امتیاز
178
سن
21
زمان حضور
6 روز 8 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
کلارکسون
- بهم بگو اشلی کجاست؟ کلارا کجا رفت؟
روی زمین افتاده و چنان به خود می‌لرزید که گویا ل*ب دره‌ی مرگ ايستاده بود و میان مرگ و زندگی تقلا می‌کرد. دیدم که دستانش را مشت کرد. سرش را پایین انداخته بود و موهایش سدی میان چشمانم و چهره‌اش می‌ساختند. با این حال از صدای هق‌هقش که در محیط سالن طنین انداخته...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان بغض آسمان | sevma کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، . faRiBa .، The unborn و 3 نفر دیگر

sevma

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/8/20
ارسال ها
320
امتیاز واکنش
2,402
امتیاز
178
سن
21
زمان حضور
6 روز 8 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
کلارا
پس از این‌که یک روز کامل را صرف فکر کردن به اتفاقات اخیر کردم، بالاخره توانستم تصمیم درستی راجع به گفته‌های اشلی و ادوارد بگیرم. پس از یک روز تنها ماندن با خودم و افکارم، راه درست کنار آمدن با این حوادث و پذیرفتنشان را پیدا کردم.
حال که با افکار منظم‌تر و منسجم‌تری داشتم به این موضوع می‌اندیشیدم،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان بغض آسمان | sevma کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، . faRiBa .، The unborn و 3 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا