خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

sevma

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/8/20
ارسال ها
320
امتیاز واکنش
2,402
امتیاز
178
سن
21
زمان حضور
6 روز 8 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
صدای خوشحال و شگفت زده‌اش و همین‌طور حرفی که زد، کنجکاوم کرد تا به‌سمتی که اشاره می‌کرد نگاه کنم. سرم را رو به آسمان گرفتم. رد اشاره‌اش را با نگاهم دنبال کردم و به یک صورت فلکی زیبا در آسمان رسیدم. چشمانم را کمی ریز کردم تا دقیق‌تر بتوانم شکل صورت فلکی را ببینم.
اندرو ادامه داد:
- صورت فلکی اُوریون یا نام...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان بغض آسمان | sevma کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، The unborn، زهرا.م و یک کاربر دیگر

sevma

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/8/20
ارسال ها
320
امتیاز واکنش
2,402
امتیاز
178
سن
21
زمان حضور
6 روز 8 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
دست خودم نبود که از جمع فراری شده‌ بودم و دلم فقط تنهایی را طلب می‌کرد.
شنلم را درآوردم و از پشتی صندلی آویزان کردم.
روزبه‌روز گوشه‌گیرتر از قبل می‌شدم و گاهی احساس می‌کردم قلبم همه را پس می‌زد و از خود دور می‌کرد.
سرم را به‌طرفین تکان دادم تا این فکرها از سرم خارج شوند. زیاد فکر کردن به این چیزها مرا به...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان بغض آسمان | sevma کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، The unborn، زهرا.م و یک کاربر دیگر

sevma

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/8/20
ارسال ها
320
امتیاز واکنش
2,402
امتیاز
178
سن
21
زمان حضور
6 روز 8 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
همگی با تعجب به‌سمت این صدای زنانه‌ و ظریف مجهول که آغشته‌به‌لحن شگفت‌زده و خوشحالی بود برگشتیم. با زن میانسالی که لبخندزنان داشت به‌سمتمان می‌آمد، مواجه شدیم. زن پیراهن بلند و بدون پفی به‌تن داشت که آستین‌ بلند، لیکن یقه باز بود. موهای مشکی بلندش را که تا کمرش می‌رسید، روی شانه‌هایش آویزان کرده بود...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان بغض آسمان | sevma کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، The unborn، زهرا.م و یک کاربر دیگر

sevma

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/8/20
ارسال ها
320
امتیاز واکنش
2,402
امتیاز
178
سن
21
زمان حضور
6 روز 8 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
با شگفتی سرم را چرخاندم و به پیرامونم نگاه کردم. فرش تمام کرمی رنگی به رنگ پوست انسان، سرتاسر زمین را پوشانده بود. روی دیوار سمت چپ، رویاگیرهای (دریم کچر) مختلفی خودنمایی می‌کردند. رویاگیرها منظره‌ی فوق‌العاده زیبایی تشکیل داده بودند و شاید یکی از زیباترین چیزهایی بودند که چشم هر بیننده‌ای می‌توانست دیده...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان بغض آسمان | sevma کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، The unborn، زهرا.م و یک کاربر دیگر

sevma

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/8/20
ارسال ها
320
امتیاز واکنش
2,402
امتیاز
178
سن
21
زمان حضور
6 روز 8 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
در پاسخ به حرف نایومی سرمان را تکان دادیم و به تبعیت از او، دست آزادمان را روی گوی گذاشتیم. حال وقت دیدن آینده بود. آینده‌ای که برخلاف تمام برنامه ریزی‌ها و نقشه‌ها و اهداف ما، باز هم غیرقابل برنامه‌ریزی بود و همیشه یک چیزی برای غافلگیر کردن افراد در چنته داشت.
به دنبال نایومی چشمانمان را بستیم و همان لحظه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان بغض آسمان | sevma کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، The unborn، زهرا.م و یک کاربر دیگر

sevma

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/8/20
ارسال ها
320
امتیاز واکنش
2,402
امتیاز
178
سن
21
زمان حضور
6 روز 8 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
سرمان به‌سمتش چرخید. هر دو دستش را از آرنج روی میز گذاشته و مشت کرده بود. سرش را بالا آورد و چشمان جدی و ترسیده‌اش را میان تک‌تک ما چرخاند. صدایش خوف عجیبی داشت که طوفان را در دل شنونده ایجاد می‌کرد.
پدرم یک قدم جلو آمد و درحالی‌که دستانش را به نشانه‌ی سؤالی باز کرده بود گفت:
- یعنی چی نباید اتفاق بیفته؟...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان بغض آسمان | sevma کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، The unborn، زهرا.م و یک کاربر دیگر

sevma

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/8/20
ارسال ها
320
امتیاز واکنش
2,402
امتیاز
178
سن
21
زمان حضور
6 روز 8 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
پدرم یک قدم جلو آمد. نگاه مضطربش را در چشمان نایومی دوخت و با لحن امیدواری گفت:
- حالا... هیچ راهی نیستش که بشه جلوی این اتفاقات رو گرفت؟
نایومی سرش را به طرفین تکان داد. صدای اندوهگینش بیانگر تأسفش بود:
- متأسفانه نیست!
پدرم دستانش را مشت کرد. صدای خشمگین و کلافه‌اش نشان می‌داد اصلاً از این وضعیت راضی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان بغض آسمان | sevma کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، The unborn، زهرا.م و یک کاربر دیگر

sevma

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/8/20
ارسال ها
320
امتیاز واکنش
2,402
امتیاز
178
سن
21
زمان حضور
6 روز 8 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
سرم را پایین انداخته بودم تا پدرم و بقیه متوجه لبخندم نشوند. آن‌قدر خوشحال بودم که این لبخند از روی لـ*ـبم ماسیده نمی‌شد. بقیه به جز من، با حال پوکر و بی‌حالی در کالسکه نشسته بودند. جیمس بابت این اتفاقات زیاد ناراحت نشده بود؛ زیرا او هم می‌دانست من عاشق اشلی بودم و در این قضيه‌ی ازدواجی که به شکر خدا تمام شد،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان بغض آسمان | sevma کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، The unborn، زهرا.م و یک کاربر دیگر

sevma

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/8/20
ارسال ها
320
امتیاز واکنش
2,402
امتیاز
178
سن
21
زمان حضور
6 روز 8 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
دو ماه بعد
مقابل در ایستادم و دستم را روی دستگیره گذاشتم. خواستم در را باز کنم و وارد شوم که صدای ظریفش که در این شانزده روز حسابی دلتنگش شده بودم در گوشم پیچید:
- این باید یکم بیشتر شیرین باشه. اصلاً مزه‌ی شیرینی نداره. یکم دقت کنید دیگه. نباید که کارتون رو من به شما بگم.
با شنیدن حرف‌هایش تک خنده‌ای...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان بغض آسمان | sevma کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، The unborn، زهرا.م و یک کاربر دیگر

sevma

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/8/20
ارسال ها
320
امتیاز واکنش
2,402
امتیاز
178
سن
21
زمان حضور
6 روز 8 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
یک قدم به من نزدیک شد و با صدای آرام‌تری ادامه داد:
- کلارکسون، نمی‌دونم چطوری این رو بهت بگم؛ اما... کلارا، خب... اون یه هفته‌ست که اصلاً از اتاقش بیرون نیومده؛ حتی برای غذا خوردن.
هوفی کشید و پس از چشم چرخاندن در اطراف ادامه داد:
- فقط به ندیمه‌ش، مالیا اجازه‌ی ورود به اتاقش رو می‌ده تا براش غذا ببره. یه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان بغض آسمان | sevma کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، The unborn، زهرا.م و یک کاربر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا