دنیای رنگین کمانی‌ام | ملکه عذاب کاربر انجمن رمان 98

Z.Ahdary · 13/6/22

آسمانی شده این دل نگاه چشمان تو
چشمانت روشنست، برقیست در نگاه تو

Z.Ahdary · 13/6/22

بیا آسمانم را آفتابی کن درختان دلم را آبیار کن توبیا و هرچه خواهی کن

Z.Ahdary · 13/6/22

سیه به روز روزگار من ،آفتابیست روزگار تو
این چه دردیست در سـ*ـینه ی من
آن چه شوقیست در چشمان تو
حق داری ای یار من
شوق دارد دیدن چشمان او برای تو

Z.Ahdary · 13/6/22

درد دارد خاطره دارد این دل من با دیوار های خانه ام

Z.Ahdary · 13/6/22

ماه مهتابی من آسمان آبیم زیبای رویایی من

Z.Ahdary · 13/6/22

تارک موهایت شدم تارک لمس دست هایت شدم اما تو...دلزده از من و عشق و خواطرهایت

Z.Ahdary · 13/6/22

از خیابان ها میگذشتم گرچه زود
زود هم نبود از بس خاطره هایت بود
گذر چند سالی برایم گشت
موقع گذشتن از خیابانمان

Z.Ahdary · 13/6/22

درختان را دیده ای؟من هم مانند او
میروی پاییز میشود بعد زمستان اما وقتی می آیی بهار بی مهابا میشود سر میکشد سبز میشود و بعد شکوفه این دل من

Z.Ahdary · 13/6/22

پاییز بی بهاری منم آنکه زرد شد و ریخت و نابود شد منم و تو همان شکوفه ایی که وقتی یخ زدم بر شاخه های دلم جوانه زدی

Z.Ahdary · 13/6/22

گذر روز هایم میگذرد و نفهمیدم چطور روحم را در کدام قسمت زمانی کودکی ام جا گذاشتم

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی