خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Shaghayegh_G

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/6/21
ارسال ها
34
امتیاز واکنش
393
امتیاز
123
سن
17
زمان حضور
1 روز 13 ساعت 17 دقیقه
نام رمان:غرور بی انتها
خلاصه:
رمان درباره ی پسری مغرور و خودشیفته که به خاطر حفظ غرورش دست به هرکاری میزنه و حاضر نیست غرورشو کنار بزاره حتی در عشق....
از قرار معلوم این پسر مغرور رمانمون خواهری داره پر از شینطنت و کنجکاوی هایی که باعث میشه تو دردسر بیوفته اما عامل اصلی علاقه‌مند این کنجکاوی یکی دیگس...
اما پسر مغرورمون که اسمش رادمانه دختری وارد زندگیش میشه که باعث میشه زندگیش متحول بشه اما غرور جلوشو میگیره و رادمان این دخترو قربانی غرورش میکنه ‌.......

ژانر: #عاشقانه #طنز #کلکلی
نویسندگان:شقایق گل محمد و نیایش حمزه ئی
ث
درخواست ناظر دارم





درخواست ▪ ■ تعـــیین ناظـــر رمـــان ■ ▪

 
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻ و Ryhwn

اما یوری

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/6/21
ارسال ها
13
امتیاز واکنش
60
امتیاز
133
سن
16
محل سکونت
شیراز
زمان حضور
23 ساعت 40 دقیقه
جلد یک از مجموع کتاب های خوناشام شاه خون میشود

نام جلد یک:خیزش خوناشام

نام مستعار نویسنده: اما یوری
خلاصه:
اسم من ارسلانه 13 سالمه یه برادر دارم که 10 سالشه اسمشم اردلانه برخلاف اسمم خودم اصلا به شیر شبیه نبودم و بخاطر ترسو بودن و مهربون بودنم که برخلاف اخلاق بیشتر پسرا هست همه بهم میگفتن (پیشی)

داداش .داداش .داااااااداااااششششش.بیدارشو دیگه

ولم کن بزار بخوابم

داداش ساعت هفت و نیمه مدرسه دیر شد
ناظر پیشنهادی: ~ROYA~
دلیل انتخاب این ناظر: ژانر های رمان من رو میدوند


درخواست ▪ ■ تعـــیین ناظـــر رمـــان ■ ▪

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻ و سیده کوثر موسوی

Ryhwn

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
28/3/20
ارسال ها
962
امتیاز واکنش
4,223
امتیاز
278
محل سکونت
Bookland
زمان حضور
80 روز 11 ساعت 24 دقیقه
سلام
نام :شاه خون
نویسنده شایان قاسمی
ژانر : اجتماعی .عاشقانه .فانتزی .تخیلی.
خلاصه:
اسم من ارسلانه 13 سالمه یه برادر دارم که 10 سالشه اسمشم اردلانه برخلاف اسمم خودم اصلا به شیر شبیه نبودم و بخاطر ترسو بودن و مهربون بودنم که برخلاف اخلاق بیشتر پسرا هست همه بهم میگفتن (پیشی)

داداش .داداش .داااااااداااااششششش.بیدارشو دیگه

ولم کن بزار بخوابم
جلد یک از مجموع کتاب های خوناشام شاه خون میشود

نام جلد یک:خیزش خوناشام

نام مستعار نویسنده: اما یوری
خلاصه:
اسم من ارسلانه 13 سالمه یه برادر دارم که 10 سالشه اسمشم اردلانه برخلاف اسمم خودم اصلا به شیر شبیه نبودم و بخاطر ترسو بودن و مهربون بودنم که برخلاف اخلاق بیشتر پسرا هست همه بهم میگفتن (پیشی)

داداش .داداش .داااااااداااااششششش.بیدارشو دیگه

ولم کن بزار بخوابم

داداش ساعت هفت و نیمه مدرسه دیر شد
ناظر پیشنهادی: ~ROYA~
دلیل انتخاب این ناظر: ژانر های رمان من رو میدوند
سلام. ناظر شما ~حنانه حافظی~ . منتظر ایجاد گفتگو از سوی ناظر باشید من رو هم اد کنید.


درخواست ▪ ■ تعـــیین ناظـــر رمـــان ■ ▪

 
  • عالی
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، ~حنانه حافظی~ و سیده کوثر موسوی

z.moradi.g

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
15/1/20
ارسال ها
134
امتیاز واکنش
1,025
امتیاز
163
محل سکونت
Krj
زمان حضور
1 روز 3 ساعت 0 دقیقه
رمان: بام تهران، پنج بعدازظهر
نویسنده: زهرا مرادی گُرپی
ژانر: اجتماعی، عاشقانه

خلاصه:
داستان پسری بلندپرواز از طبقه‌ی پایین جامعه، که ناخواسته در مسیری پر فراز و نشیب قرار می‌گیرد... .


درخواست ▪ ■ تعـــیین ناظـــر رمـــان ■ ▪

 
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، *ELNAZ* و Ryhwn

Ryhwn

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
28/3/20
ارسال ها
962
امتیاز واکنش
4,223
امتیاز
278
محل سکونت
Bookland
زمان حضور
80 روز 11 ساعت 24 دقیقه
رمان: بام تهران، پنج بعدازظهر
نویسنده: زهرا مرادی گُرپی
ژانر: اجتماعی، عاشقانه

خلاصه:
داستان پسری بلندپرواز از طبقه‌ی پایین جامعه، که ناخواسته در مسیری پر فراز و نشیب قرار می‌گیرد... .
سلام. ناظر شما The unborn. منتظر ایجاد گفتگو از سوی ناظر باشید. ~ROYA~ رو هم اد کنید‌


درخواست ▪ ■ تعـــیین ناظـــر رمـــان ■ ▪

 
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻ و *ELNAZ*

Faezeh.hoseyni

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
22/6/21
ارسال ها
2
امتیاز واکنش
4
امتیاز
123
سن
48
زمان حضور
12 ساعت 14 دقیقه
••با نام پناه بی‌پناهان••

نام رمان: یغماگر
ژانر: عاشقانه، اجتماعی، تراژدی
نویسنده: فائزه حاجی حسینی


خلاصه:
وقتی بدنامی، گریبانگیر دختری بی‌گنـ*ـاه می‌شود که نقشی در سرنوشت شومی که برایش رقم خورده ندارد و تنها زاده‌‌ی یک اشتباه است.
تنهایی‌ها و تهمت‌ها به مرور زمان پررنگ‌تر می‌شوند و ارمغانی نمی‌آورند جز درد. وقتی خودش این تولد را نخواسته پس چرا باید تاوان پس بدهد؟!
با این سوال او هر روز لبریز می‌شود از خلاء‌های عاطفی، شکستگی‌های روحی و آرزوهایی محال. ذهنی که اجازه ندارد به پرواز دراید و زبانی که نباید حرف از استقلال بزند.
در این زندگی مشمئز کننده، افسوس، او دل در گرو کسی دارد که تمام دنیایش را تحت الشعاع قرار می‌دهد.
اما خب، این تمام ماجرا نیست! او از رازهای بزرگ پشت پرده، ‌بی‌خبر است!
***


* نام رمان به معنی تاراج‌ کننده و دزد است.
* شهر دیراق، یک شهر کاملاً خیالیست که اطراف استان همدان در نظر گرفته شده است‌.


درخواست ▪ ■ تعـــیین ناظـــر رمـــان ■ ▪

 
آخرین ویرایش:
  • عالی
Reactions: ~ریحانه رادفر~

Mirhossyni

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
22/6/21
ارسال ها
1
امتیاز واکنش
3
امتیاز
73
سن
19
زمان حضور
3 ساعت 59 دقیقه
نام رمان: بیمارستان پر ماجرا

نویسندگان رمان: ز.میرحسینی، ف.باقری، ف.مهدی‌زاده

ژانر: عاشقانه، طنز







خلاصه



ماجرای داستان ما از این قرار است که سه تا پرستار دختر، در یک بیمارستان با امکانات بسیار کار می‌کنند؛ اما حقوقشان کفاف زندگی خود و خانواده‌شان را نمی‌دهد.

این سه دختر سخت در حال کار کردن هستند که با پیشنهادی که سه نوه‌ی رییس بیمارستان به آنها می‌دهند، در بین دو راهی قرار می‌گرند و اتفاقات تلخ وشیرینی برایشان رقم می‌خورد‌.



مقدمه



بد و بدتر

شک و یقین

گاهی وقت‌ها مجبوری توی زندگیت بین بد و بدتر یکی رو انتخاب کنی.

بعضی موقع‌ها که عقل و دلت با هم یکی هستن، تصمیمت می‌شه بد و بعضی موقع‌ها که دلت با عقلت یکی نیست، تصمیمت می‌شه بدتر….

شک و یقین هم در این ماجرا بی‌اثر نیست؛ شک و یقین!…

به مانند دولبه‌ی تیغه‌ایه که اگر کمی بلغزی، یا به درون پرتگاه پرت می‌شی یا می‌تونی به هدفت برسی؛ ماجرا همین است!

دختران قصه‌ی ما با انتخاب بد یا بدتر یکی با شک و دیگری با یقین، سرنوشت خود را رقم می‌زنند.


درخواست ▪ ■ تعـــیین ناظـــر رمـــان ■ ▪

 
  • تشکر
Reactions: Whisper، Ryhwn و Z.A.H.Ř.Ą༻

p1.2.3.4.d

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
22/6/21
ارسال ها
1
امتیاز واکنش
0
امتیاز
72
سن
20
زمان حضور
40 دقیقه
خلاصه: داستان زندگی دختری که تصمیم میگیره به مدت ۶ماه غیب شه و بعد از۶ماه با تغییرات زیاد برگرده


درخواست ▪ ■ تعـــیین ناظـــر رمـــان ■ ▪

 

Ryhwn

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
28/3/20
ارسال ها
962
امتیاز واکنش
4,223
امتیاز
278
محل سکونت
Bookland
زمان حضور
80 روز 11 ساعت 24 دقیقه
بـــه نـام خـــدا...



ژانر رمان : ترسناک،طنز،رفاقت،عاشقانه





سه تا دختر که به یه ویلایِ خرابه با درهای بلندِ مشکی مشکوکن و سره یه شرط بندی مسخره پاشون به اون جایی که همیشه میترسیدن باز میشه...یعنی احتمال اینکه از اونجا نجات پیدا کنن چقدرره؟؟






.....



با صـدای زنگ خوردن گوشی.. چنان شیرجه زدم روش، که یاده فک های دریایی قطب جنوب برام زنده شد..
سریع گوشی رو برداشتمو زارتی وصل کردم تماسو...



سپیده: بدووو گراززز...تا ننه بابامون نفهمیدن...



و بعد بدون اَرزنی توجه به منه حقیر گوشی رو قطع کرد..


سریع از هول کفش هامو انگار پیرزن های دوره ی قاجار انداختم پشته پام و دِ برو که رفتیم...


یه جور میدوییدم که هر کی نمیدونست میگفت سگ دنبالش کرده..


کیفمو تو بینه راه انداختم سرشونم و درو به ضرب بستم جوری که دیوار هم فوش به ناموسم داد..


ماشینی جلو پام زد رو ترمز..

بعد منم درو باز کردم و خودمو با قومبول پرت کردم تو ماشین...


من : بــــــــــــــــــــــروووووو.....



ماشین انگار چی پرواز کرددد...


که روسریم از جا کنده شد و موهام انگار این آمازونی ها پخش شد تو صورتم...



من : دِ آروم ترررر ملوووووو...



سپیده چنان گاز میداد که گفتم بجا شمال میرسیم قبرستونی...اتفاقا همین بـ*ـغل هم بودد.
با این سرعتششش زنده برگردیم صلـــواتتتت..



یه نگاه به گوشیم کردم که دیدم ده تا میسکال از طرفه بوزینه اومده...


من : سپیدههه.. بدوووو که یـاسی رو یادمون رفتتت..


چنان دور گرفت که من پرت شدم رو دنده و از قومبول مبارک قطع نخاع شدم و عرررر زدمم...



رسیدم دمه در خونه ی یاسی..




یاسی از پنجره ملافحه های گره زده شو فرستاد پایین و انگار گوره خر آویزونش شد و سرید پایین..



بعد حالا مگه ملافحه ها کنده میشددد..

هی اون از پایین میکشید که رده گ.و..ه خوریشو پاک کنه.. ولی این ملافحه ها انگار کنه به اون بالا چسبیده بودن...


من : سپیده.. ولش کن بریم.. این یاروو ما رو لو میدههه..

سپیده : صبر کن الان درستش میکنم..


اومدم بگم نهههه... که پیاده شد...


شیطونه میگه خودم بشینم پشته فرمون برماااا...


جفتشون انگار کرگدن آویزون شده بودن اینو میکشیدن که شاید خدای محمد کرد کنده شد..

منم اینجا هی لبمو میجوییدمو حرص میخوردم و فوش کششون میکردم..


که دیدم ایندفعه به ضرب کشیدن که کنده شد و سپیده پرت شد خورد به در ماشین..

فکر کنم ماشین توقولوپید..انگار سنگ بود گودزیلا... ماشین به جهنم.. کمر خودتو نمیگی..
از استخون در رفت فکر کنم..


ایندفعه عررر زدم : سوارررررر شیدددددددد..


جفتشون تو یه حرکته فوق غیره انسانی پریدن بالا و گازز دادیم رفتیم...
سلام. ناظر شما P.E.G.A.H . منتظر ایجاد گفتگو از سوی ناظر باشید من رو هم اد کنید.
ناظر شما بنا به دلایلی عوض شد. ناظر شما ~حنانه حافظی~ . منتظر ایجاد گفتگو از سوی ناظر باشید من رو هم اد کنید.


درخواست ▪ ■ تعـــیین ناظـــر رمـــان ■ ▪

 
  • تشکر
Reactions: M O B I N A و Z.A.H.Ř.Ą༻

Faezeh.hoseyni

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
22/6/21
ارسال ها
2
امتیاز واکنش
4
امتیاز
123
سن
48
زمان حضور
12 ساعت 14 دقیقه
نام رمان: یغماگر
ژانر: #عاشقانه #اجتماعی #تراژدی
نویسنده: فائزه حاجی حسینی


خلاصه:
وقتی بدنامی، گریبانگیر دختری بی‌گنـ*ـاه می‌شود که نقشی در سرنوشت شومی که برایش رقم خورده ندارد و تنها زاده‌‌ی یک اشتباه است.
تنهایی‌ها و تهمت‌ها به مرور زمان پررنگ‌تر می‌شوند و ارمغانی نمی‌آورند جز درد. وقتی خودش این تولد را نخواسته پس چرا باید تاوان پس بدهد؟!
با این سوال او هر روز لبریز می‌شود از خلاء‌های عاطفی، شکستگی‌های روحی و آرزوهایی محال. ذهنی که اجازه ندارد به پرواز دراید و زبانی که نباید حرف از استقلال بزند.
در این زندگی مشمئز کننده، افسوس، او دل در گرو کسی دارد که تمام دنیایش را تحت الشعاع قرار می‌دهد.
اما خب، این تمام ماجرا نیست! او از رازهای بزرگ پشت پرده، ‌بی‌خبر است!
***


* نام رمان به معنی تاراج‌ کننده و دزد است.
* شهر دیراق، یک شهر کاملاً خیالیست که اطراف استان همدان در نظر گرفته شده است‌.


درخواست ▪ ■ تعـــیین ناظـــر رمـــان ■ ▪

 
  • تشکر
Reactions: M O B I N A
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا