خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
در علم الهى



« 155»

(64) (و من خطبة له (عليه ‏السلام)) الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ تَسْبِقْ لَهُ حَالٌ حَالًا فَيَكُونَ أَوَّلًا قَبْلَ أَنْ يَكُونَ آخِراً وَ يَكُونَ ظَاهِراً قَبْلَ أَنْ يَكُونَ بَاطِناً كُلُّ مُسَمًّى بِالْوَحْدَةِ غَيْرُهُ قَلِيلٌ وَ كُلُّ عَزِيزٍ غَيْرُهُ ذَلِيلٌ وَ كُلُّ قَوِيٍّ غَيْرُهُ ضَعِيفٌ وَ كُلُّ مَالِكٍ غَيْرُهُ مَمْلُوكٌ وَ كُلُّ عَالِمٍ غَيْرُهُ مُتَعَلِّمٍ وَ كُلُّ قَادِرٍ غَيْرُهُ يَقْدِرُ وَ يَعْجِزُ وَ كُلُّ سَمِيعٍ غَيْرُهُ يَصَمُّ عَنْ لَطِيفِ الْأَصْوَاتِ وَ يُصِمُّهُ كَبِيرُهَا وَ يَذْهَبُ عَنْهُ مَا بَعُدَ مِنْهَا وَ كُلُّ بَصِيرٍ غَيْرُهُ يَعْمَى عَنْ خَفِيِّ الْأَلْوَانِ وَ لَطِيفِ الْأَجْسَامِ وَ كُلُّ ظَاهِرٍ غَيْرُهُ غَيْرُ بَاطِنٍ وَ كُلُّ بَاطِنٍ غَيْرُهُ غَيْرُ ظَاهِرٍ لَمْ يَخْلُقْ مَا خَلَقَهُ لِتَشْدِيدِ سُلْطَانٍ وَ لَا تَخَوُّفٍ مِنْ عَوَاقِبِ زَمَانٍ وَ لَا اسْتِعَانَةٍ عَلَى نِدٍّ مُثَاوِرٍ وَ لَا شَرِيكٍ مُكَاثِرٍ وَ لَا ضِدٍّ مُنَافِرٍ وَ لَكِنْ خَلَائِقُ مَرْبُوبُونَ وَ عِبَادٌ دَاخِرُونَ لَمْ يَحْلُلْ‏

« 156»

فِي الْأَشْيَاءِ فَيُقَالَ هُوَ فِيهَا كَائِنٌ وَ لَمْ يَنْأَ عَنْهَا فَيُقَالَ هُوَ مِنْهَا بَائِنٌ لَمْ يَؤُدْهُ خَلْقُ مَا ابْتَدَأَ وَ لَا تَدْبِيرُ مَا ذَرَأَ وَ لَا وَقَفَ بِهِ عَجْزٌ عَمَّا خَلَقَ وَ لَا وَلَجَتْ عَلَيْهِ شُبْهَةٌ فِيمَا قَضَى وَ قَدَّرَ بَلْ قَضَاءٌ مُتْقَنٌ وَ عِلْمٌ مُحْكَمٌ وَ أَمْرٌ مُبْرَمٌ الْمَأْمُولُ مَعَ النِّقَمِ الْمَرْهُوبُ مَعَ النِّعَمِ .








ص156 از خطبه‏ هاى آن حضرت عليه السّلام است (در صفات حقّ تعالى): (1) حمد و سپاس خداوندى را سزاست كه هيچ صفتى (از صفاتش) بر صفت ديگر او پيشى نگرفته است، پس پيش از آنكه آخر است اوّل مى‏ باشد، و پيش از آنكه پنهان باشد هويدا است (زيرا پيش و پس شدن از مختصّات زمان است و زمان از لواحق حركت و حركت از لوازم اجسام و ذات مقدّس او منزّه از زمان و زمانيّات و مقدّم بر همه اجسام است، پس نمى ‏توان گفت كه اوّلست قبل از آخر و ظاهر است پيش از باطن و حىّ و زنده است پيش از عالم و هكذا، زيرا براى او صفات زائده بر ذات نيست تا بعضى بر بعض ديگر تقدّم و پيشى گيرد، پس صفات او عين ذات او هستند و گر نه زياده و نقصان پذيرد، و بعضى علّت بعض ديگر و بعضى معلول و ناقص گردد و اين از لوازم ممكناتست، بنا بر اين اوّليّت و آخريّت او عبارتست از اينكه او است مبدا هر چه بوجود آمده و مرجع هر چه فانى گردد، و مراد از ظاهريّت و باطنيّت او آنست كه بسبب آيات و مخلوقاتش ظاهر و نمايان است و كنه ذات مقدّسش از رؤيت و ادراك و احاطه اوهام باطن و پنهان، خلاصه او يكتايى است كه مانندى براى او فرض نشود، لذا مى‏ فرمايد:) (2) و غير او هر كه به وحدت و يكى بودن ناميده شود كم است (در مقابل بسيار يعنى ما سواى او واحد عددى است كه متّصف به صفت قلّت باشد و مبدا و جزء كثير است بخلاف او كه واحد حقيقى است و كثرت ندارد يعنى دوّمى براى او فرض نمى‏ شود) و هر عزيزى غير او ذليل و خوار است (زيرا معلول است و معلول ذليل علّت مى‏باشد) و هر توانائى غير او ناتوان است (چون منشأ و مبدا هر قوّتى او است، پس غير او چگونه ضعيف و ناتوان نباشد كه يك چشم بر هم زدن بقاء و هستى خود را در اختيار ندارد) و هر مالك و متصرّفى غير او مملوك (و مقهور اراده و مشيّت او) است (زيرا غير از خداوند سبحان هر چه كه هست ممكن است و هر ممكن معلول و در اختيار علّت، پس مالك حقيقى او است) و هر دانائى غير او متعلّم و ياد گيرنده است‏ ص157 (زيرا علم او عين ذاتست و علم غير او زائد بر ذات و نيازمند به آموختن از غير تا منتهى گردد بعلم حقّ تعالى، پس عالم مطلق او است و بس) و هر قادر و توانائى غير او (در بعض امور) توانا است و (در بعض ديگر) ناتوان (و اين دليل بر امكان است، پس قادر حقيقى او است كه قدرت عين ذات او و مبدأ قدرت و هر قادر و توانائى است) (3) و هر شنونده ‏اى غير او را آوازهاى بسيار بلند كر مى ‏گرداند و آوازه اى آهسته و دور را نمى ‏شنود (زيرا شنوايى غير او بتوسّط قوّه سامعه جسميّه است و آن قوّه داراى شرايطى است كه اگر آن شرائط موجود نباشد صدايى نشنود، مثلا بسيار آهسته و دور و يا بسيار بلند نباشد كه باعث اختلال آن قوّه گردد و مانع شنوايى باشد، و ليكن چون شنوايى خداوند متعال بذاته و بدون آلت است، لذا همه صداها: آهسته و بلند و دور و نزديك پيش او يكسان و آشكار و نمايان است، پس سميع مطلق و شنواى حقيقى او است) و هر بينائى غير او از (ديدن) رنگهاى پنهان (مانند رنگها در تاريكى) و از (ديدن) اجسام لطيفه (مانند ذرّه‏ها) نابينا است (زيرا بينائى هر كس بتوسّط قوّه باصره جسميّه است كه آن قوّه داراى شرايطى است، و ليكن خداى تعالى بكنه ذات و بدون آلت بينا است، پس همه اشياء: آشكار و نهان پيش او يكسان است) و غير او هر آشكارى پنهان نيست و هر پنهانى آشكار نيست (پس او هم آشكار و هم پنهان است: آشكار است از جهة اينكه از روى آثار و علامات بر هيچكس پنهان نيست، و پنهان است از جهة اينكه محال است و نمى‏ شود كنه ذاتش را درك نمود، او است خداوندى كه) (4) مخلوقاتش را نه براى تقويت سلطنت و پادشاهى آفريده و نه براى ترس از پيش آمدهاى روزگار (كه مبادا روزى محتاج شود) و نه براى يارى خواستن (بر دفع) همتائى كه با او نزاع كند، و نه براى جلوگيرى از غلبه و فخر و مباهات شريك و ضدّ، بلكه (آفريدگان) مخلوقاتى هستند پرورده شده (به نعمت هاى او) و بندگانى ذليل و خوار (در مقابل حكم و مشيّت او) (5) در چيزها حلول نكرده تا گفته شود در آنها است (زيرا حلول در شى‏ء مستلزم جسميّت و امكان است) و از هيچ چيز دور نگشته تا گفته شود از آنها جدا است (زيرا به همه اشياء احاطه دارد) (6) آفريدن آفريدگان و تدبير و اصلاح حال آن او را خسته و وا مانده نگردانيد، و در آفريدن اشياء ناتوان نگرديده، و در آنچه حكم نموده و مقدّر فرموده شبهه‏اى بر او دست نداده، (7) بلكه حكم او حكمى است استوار و علمش پايدار و امرش ثابت و برقرار، (8) و بندگان او با وجود عقوبتها و خشم هاى او باو اميدوارند (زيرا ملجأ و پناهى جز او ندارند) و با وجود نعمتها و بخشش هايش از او هراسانند (كه مبادا كارى كنند كه بعذاب گرفتار شوند).


نهج‌البلاغه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM و ɢнαzαʟ

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
در آداب جنگ



« 158»

(65) (و من كلام له (عليه ‏السلام)) (كان يقوله لأصحابه في بعض أيام صفين) مَعَاشِرَ الْمُسْلِمِينَ اسْتَشْعِرُوا الْخَشْيَةَ وَ تَجَلْبَبُوا السَّكِينَةَ وَ عَضُّوا عَلَى النَّوَاجِذِ فَإِنَّهُ أَنْبَى لِلسُّيُوفِ عَنِ الْهَامِ وَ أَكْمِلُوا اللَّأْمَةَ وَ قَلْقِلُوا السُّيُوفَ فِي أَغْمَادِهَا قَبْلَ سَلِّهَا وَ الْحَظُوا الْخَزْرَ وَ اطْعَنُوا الشَّزْرَ وَ نَافِحُوا بِالظُّبَى وَ صِلُوا السُّيُوفَ بِالْخُطَا وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ بِعَيْنِ اللَّهِ وَ مَعَ ابْنِ عَمِّ رَسُولِ اللَّهِ (( صلى ‏الله‏ عليه‏ و آله‏ و سلم )) فَعَاوِدُوا الْكَرَّ وَ اسْتَحْيُوا مِنَ الْفَرِّ فَإِنَّهُ عَارٌ فِي الْأَعْقَابِ وَ نَارٌ يَوْمَ الْحِسَابِ وَ طِيبُوا عَنْ أَنْفُسِكُمْ نَفْساً وَ امْشُوا إِلَى الْمَوْتِ مَشْياً سُجُحاً وَ عَلَيْكُمْ بِهَذَا السَّوَادِ الْأَعْظَمِ وَ الرِّوَاقِ الْمُطَنَّبِ فَاضْرِبُوا ثَبَجَهُ فَإِنَّ الشَّيْطَانَ كَامِنٌ فِي كِسْرِهِ قَدْ قَدَّمَ لِلْوَثْبَةِ يَداً وَ أَخَّرَ لِلنُّكُوصِ رِجْلًا فَصَمْداً صَمْداً» حَتَّى يَنْجَلِيَ لَكُمْ عَمُودُ الْحَقِّ ( وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ وَ اللَّهُ مَعَكُمْ وَ لَنْ يَتِرَكُمْ أَعْمالَكُمْ)








ص158

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است (در آداب جنگ) روزى در جنگ صفّين (كه شبش ليلة الهرير و آن در ماه صفر سال سى و هفت هجرى بود) براى اصحاب خود بيان فرمود:

ص159

(1) اى گروه مسلمانان، خوف و ترس را شعار خود بنمائيد (و از خدا بترسيد و در كارزار با دشمن سستى ننمائيد) و وقار و آرامى (در كارزار) را رويّه خويش قرار دهيد (از روبرو شدن با دشمن پرهيز نكنيد) و دندانهاتان را بر هم بفشاريد (در جنگ استقامت ورزيد، و سختيهاى كارزار را بخود هموار نمائيد) زيرا اين طرز رفتار، شمشيرها را از سرها دور كننده‏ تر است (استقامت در جنگ و تحمّل سختيهاى كارزار از هر حيله و تدبيرى براى شكست دشمن بهتر و نتيجه ‏اش فتح و فيروزى است) (2) و زره را كامل بپوشيد (زره خود دار و آستين دار بپوشيد تا جائى از تن شما نمايان نباشد) و شمشيرها را در غلاف پيش از بيرون كشيدن بجنبانيد (تا در وقت حاجت بيرون كشيدن آن آسان باشد، و يا اينكه صداى آلات جنگ را به گوش دشمن رسانيده خود را آماده نشان دهيد تا نگران گشته بترسد و باعث مغلوبيّت او شود) و (دشمن را) به گوشه چشم و خشمناك بنگريد (زيرا بتمام چشم نگاه كردن علامت ترس و شگفت است كه بر اثر آن دشمن جرأت يافته ممكن است غلبه نمايد) و بجانب چپ و راست نيزه بزنيد (اطراف را بپائيد كه شايد دشمن در كمين نشسته از چپ يا راست حمله نمايد) و با نوك و دم شمشيرها زد و خورد نمائيد (دشمن را از جلو آمدن مانع گرديد) و شمشيرها را (اگر كوتاه است) به پيش نهادن گامها (به دشمن) برسانيد (خود را باو نزديك سازيد كه علامت مردى و دليرى پا پيش نهادن است نه دورى نمودن و بنوك شمشير اشاره كردن، روايت شده كه در يكى از جنگها بحضرت عرض شد شمشير تو كوتاه است، فرمود به گامى آنرا بلند گردانم) (3) و بدانيد كه خدا شما را در نظر دارد (كردار شما را مى ‏بيند) و با پسر عموى رسول خدا، صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، مى ‏باشيد، پس پى در پى (به دشمن) حمله كنيد، و از گريختن شرم نمائيد، زيرا فرار ننگ براى اعقابست (فرزندانتان را بعد از شما سرزنش خواهند كرد) و آتش روز حساب و رستاخيز مى ‏باشد (گريخته از جنگ در قيامت بعذاب الهىّ گرفتار خواهد شد) (4) و خوشحال باشيد كه روحتان (در جنگ) از بدن جدا گردد، و به آسانى بسوى مرگ برويد (از كشته شدن در راه حقّ براى يارى دين خورسند باشيد، زيرا حيات عاريتى را بدل به زندگانى جاويدان خواهيد ساخت، چنانكه در قرآن كريم س 3 ى 169 مى‏فرمايد: وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ يعنى گمان مكن كسانيكه در راه خدا كشته شدند مرده‏اند، بلكه زنده‏ اند و از جانب پروردگارشان روزى داده ميشوند) (5) و بر شما باد (حمله) باين سياهى بسيار بزرگ (لشگر انبوه معاويه) و سرا پرده‏

ص160

افراشته شده بطنابها (خيمه معاويه، گفته ‏اند: سرا پرده بلندى براى معاويه بر پا كرده بودند كه صد هزار نفر در اطراف آن گرد آمده پيمان بسته بودند كه متفرّق نشوند اگر چه كشته گردند) پس درون آن سرا پرده را بزنيد (همّت گماريد تا آن خيمه را متصرّف گرديد) زيرا شيطان (معاويه) در گوشه آن پنهان است كه براى بر جستن دست پيش داشته و براى برگشتن پا پس نهاده (در كار زار ثابت قدم نيست و مضطرب و نگران است اگر ترسيديد بر شما مسلّط گردد، و اگر دلير بوديد مغلوب شده فرار اختيار نمايد) (6) پس (جنگيدن با او و همراهانش را) قصد كنيد (مهيّاى حمله و نابود كردن ايشان گشته در اين كار اقدام نمائيد) تا حقيقت حقّ براى شما هويدا گردد (در دنيا و آخرت سعادتمند شويد، چنانكه در قرآن كريم س 47 ى 35 مى‏فرمايد: فَلا تَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَى السَّلْمِ وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ وَ اللَّهُ مَعَكُمْ وَ لَنْ يَتِرَكُمْ أَعْمالَكُمْ يعنى اى مؤمنين در جنگ با كفّار سست نشويد و صلح و آشتى را از آنها در خواست ننمائيد كه موجب عجز و ناتوانايى شما گردد) و شما برتر و بالاتريد (شما بر حقّيد و غلبه و فيروزى از آن شما است) و خدا با شما همراه است و هرگز (پاداش) كردارتان را ناقص و كم نمى‏ گرداند (شما را در دنيا و آخرت رستگار مى ‏نمايد).


نهج‌البلاغه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM و ɢнαzαʟ

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
در معنى انصار
« 160» (66) (و من كلام له (عليه ‏السلام)) في معنى الأنصارقالوا لما انتهت إلى أمير المؤمنين ((عليه ‏السلام)) أنباء السقيفة بعد وفاة رسول الله ((صلى ‏الله‏ عليه‏ وآله)) قال ((عليه ‏السلام)) ما قالت الأنصار قالوا قالت منا أمير و منكم أمير قال ((عليه ‏السلام)) فَهَلَّا احْتَجَجْتُمْ عَلَيْهِمْ بِأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ((صلى‏ الله ‏عليه ‏و آله)) وَصَّى بِأَنْ يُحْسَنَ إِلَى مُحْسِنِهِمْ وَ يُتَجَاوَزَ عَنْ مُسِيئِهِمْ قَالُوا وَ مَا فِي هَذَا مِنَ الْحُجَّةِ عَلَيْهِمْ فَقَالَ ((عليه ‏السلام)) لَوْ كَانَتِ‏
« 161» الْإِمَارَةُ فِيهِمْ لَمْ تَكُنِ الْوَصِيَّةُ بِهِمْ ثُمَّ قَالَ ((عليه ‏السلام)) فَمَا ذَا قَالَتْ قُرَيْشٌ قَالُوا احْتَجَّتْ بِأَنَّهَا شَجَرَةُ الرَّسُولِ ((صلى‏الله‏عليه‏وآله)) فَقَالَ ((عليه ‏السلام)) احْتَجُّوا بِالشَّجَرَةِ وَ أَضَاعُوا الثَّمَرَةَ .



ص161 از سخنان آن حضرت عليه السّلام است در باره ادّعاى انصار (راجع بامر خلافت) گفته ‏اند: پس از وفات رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله» چون اخبار سقيفه (بنى ساعده يعنى خانه‏ اى كه جماعت انصار در مدينه براى حلّ و فصل قضا يا در آنجا گرد مى ‏آمدند) به امير المؤمنين «عليه السّلام» رسيد (كه انصار سعد ابن عباده را كه بيمار بود به سقيفه آورده خواستند او را امير و خليفه نمايند، ابو بكر و عمر آگاه شده به آنجا شتافته با ايشان گفتگو آغاز كردند، انصار گفتند: ما بامر خلافت سزاوارتريم، اگر قبول نداريد شما براى خود و ما براى خويشتن اميرى تعيين مى‏ نماييم، عمر گفت: دو شمشير در يك غلاف نشايد و عرب از شما اطاعت و پيروى نمى ‏نمايد، و هر دسته از مهاجرين و انصار فضائل و مناقب و حقوق خود را و اسلام ياد كردند، پس از آن بشير ابن سعد خزرجى از روى حسد برخاسته قريش را ستود و با عمر و ابو عبيده بابى بكر بيعت نمودند و سعد ابن عباده را به منزلش بردند) حضرت فرمود: انصار چه گفتند پاسخ دادند كه آنها گفتند از ما اميرى باشد و از شما اميرى، فرمود: (1) چرا حجّت و دليل براى ايشان نياورديد باينكه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله وصيّت كرده كه به نيكوكار آنها نيكوئى شود و از بد كردارشان در گذرند، گفتند: اين جمله بر انصار چگونه حجّت و دليلى است فرمود اگر امارت در ايشان مى‏بود (و لياقت خلافت را داشتند) حاجت به توصيه براى ايشان نبود (بلكه بايشان سفارش ديگران را مى‏فرمود) (2) پس از آن فرمود: قريش (در مقابل احتجاج انصار) چه گفتند پاسخ دادند كه حجّت و دليل آوردند باينكه آنها شجره و درخت رسول (از يك اصل و نسب و سزاوارتر بخلافت) هستند، فرمود: به درخت احتجاج كردند و ميوه را ضائع و تباه ساختند (اگر آنان با شجره و درخت رسول خويشى دور دارند و به اين جهت خود را بامر خلافت سزاوار مى ‏دانند، من خود ميوه آن درخت و پسر عموى آن حضرت، هستم، خلافت و امارت حقّ من است، و ديگرى را شايستگى آن نيست).





نهج‌البلاغه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM و ɢнαzαʟ

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
شهادت محمد بن ابى بكر



« 162»

(67) (و من كلام له (عليه ‏السلام)) لما قلد محمد ابن أبي بكر مصر فملكت عليه و قتل‏ وَ قَدْ أَرَدْتُ تَوْلِيَةَ مِصْرَ هَاشِمَ بْنَ عُتْبَةَ وَ لَوْ وَلَّيْتُهُ إِيَّاهَا لَمَا خَلَّى لَهُمُ الْعَرْصَةَ وَ لَا أَنْهَزَهُمُ الْفُرْصَةَ بِلَا ذَمٍّ لِمُحَمَّدِ ابْنِ أَبِي بَكْرٍ فَلَقَدْ كَانَ إِلَيَّ حَبِيباً وَ كَانَ لِي رَبِيباً.










ص162

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است هنگاميكه (پيش از وقعه صفّين) قلّاده حكومت مصر را به گردن محمّد بن ابى بكر انداخت. (خير و شرّ و صلاح و فساد آن سامان را باو واگذار فرمود) ولى (بعد از وقعه صفّين مصر از تصرّف او خارج گشته كشته گرديد (با خاتمه جنگ صفّين و حكم حكمين كار معاويه بالا گرفت و روز بروز توانائى او زياد شد، بطمع افتاد كه مصر را بتصرّف خويش در آورد، و چنانكه در موقع بيعت عمرو ابن عاص با او قرار گذارده او را حاكم مصر گرداند، لذا عمرو را با شش هزار سوار كه بسيارى از آنان كسانى بودند كه در صدد خونخواهى عثمان بر آمده گمان مى ‏كردند كه محمّد ابن ابى بكر او را كشته بسوى مصر فرستاد، و به بزرگان آنجا نامه ‏ها فرستاده و دوستانش را ترغيب نموده دشمنانش را ترسانيد، چون محمّد از اين واقعه آگاه شد شرح حال را بحضرت نوشته پول و لشگر بكمك خواست، حضرت پاسخ نامه‏اش را فرستاده وعده داد آنچه خواسته بفرستد، ولى محمّد شتاب كرده اهل مصر را براى جنگيدن با عمرو دعوت نمود و چهار هزار نفر دعوتش را پذيرفته با او همراه شدند، دو هزار نفر از آنها را به سردارى كنانة ابن بشر از پيش فرستاد و خود در ميان دو هزار نفر ديگر باقى ماند، و كنانه داد مردى داده گروه بسيارى از لشگر عمرو را بقتل رسانيد و آنقدر با آنان جنگيد تا خود و همراهانش كشته شدند چون اين خبر به لشگر محمّد رسيد از دورش پراكنده گشتند، پس محمّد خود را تنها ديده فرار كرد و رو بمصر نهاده در يكى از خرابه‏ها پنهان شد و عمرو وارد مصر گرديده معاوية ابن خديج كندى را كه يكى از سردارانش بود بطلب محمّد فرستاد، معاوية ابن خديج پس از جستجوى بسيار در حالتى كه محمّد از تشنگى نزديك به هلاكت بود او را پيدا كرده سر از بدنش جدا نمود و تنش را در ميان خر مرده ‏اى نهاده سوزانيد، چون حضرت از اين خبر مطّلع گرديد بسيار اندوهگين شده فرمود: خدا محمّد را رحمت كند، او جوانى بود تازه كار كه مكر و حيله دشمنان را نديده):

ص163

(1) و من مى‏ خواستم حكومت مصر را به هاشم ابن عتبه واگذار نمايم (هاشم كه مردى با تجربه و كار دان بود از خواصّ اصحاب امير المؤمنين و دوستدار آن حضرت بوده در جنگ صفّين شهيد شد، پس) اگر او را حاكم آن سامان قرار داده بودم هر آينه براى آنان (عمرو ابن عاص و لشگريانش) ميدان جنگ را خالى نمى ‏كرد (ايستادگى مي كرد و شمشير از دست نمى ‏داد و فرار نمى ‏نمود، چنانكه محمّد فرار كرده گمان نمود كه بر اثر فرار نجات مى ‏يابد). و آنها را فرصت نمى ‏داد (تا اظهار شجاعت و دليرى نمايند) (2) و غرض من از اين مدح هاشم مذمّت محمّد پسر ابى بكر نيست (زيرا او سزاوار نكوهش نمى‏ باشد، و) او دوست و ربيب (پسر زن) من بود (اگر ميدان جنگ را خالى كرده فرار نمود، ناچار بود و تقصيرى نداشت. مادر محمّد اسماء بنت عميس است كه در اوّل زوجه جعفر ابن ابى طالب بود و از او عبد اللّه ابن جعفر متولّد گشت و پس از كشته شدن جعفر در جنگ مؤته ابو بكر او را گرفت و محمّد از او تولّد يافت و بعد از ابو بكر حضرت او را تزويج نمود و محمّد در دامن تربيت آن جناب نشو و نما يافت و از همان كودكى بر ولايت و دوستى آن بزرگوار ببار آمد، و حضرت او را بسيار دوست مى ‏داشت و احترام مى ‏نمود، و مى‏ فرمود: محمّد فرزند من است كه از صلب ابو بكر بوجود آمده).


نهج‌البلاغه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM و ɢнαzαʟ

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
سرزنش ياران



« 163»

(68) (و من كلام له (عليه ‏السلام)) في ذم أصحابه‏ كَمْ أُدَارِيكُمْ كَمَا تُدَارَى الْبِكَارُ الْعَمِدَةُ وَ الثِّيَابُ الْمُتَدَاعِيَةُ كُلَّمَا حِيصَتْ مِنْ جَانِبٍ تَهَتَّكَتْ مِنْ آخَرَ كُلَّمَا أَطَلَّ عَلَيْكُمْ مَنْسِرٌ مِنْ مَنَاسِرِ أَهْلِ الشَّامِ أَغْلَقَ كُلُّ رَجُلٍ مِنْكُمْ بَابَهُ وَ انْجَحَرَ انْجِحَارَ الضَّبَّةِ فِي جُحْرِهَا وَ الضَّبُعِ فِي وِجَارِهَا الذَّلِيلُ وَ اللَّهِ مَنْ نَصَرْتُمُوهُ وَ مَنْ رَمَى بِكُمْ فَقَدْ رَمَى بِأَفْوَقَ نَاصِلٍ إِنَّكُمْ وَ اللَّهِ لَكَثِيرٌ فِي الْبَاحَاتِ قَلِيلٌ تَحْتَ الرَّايَاتِ وَ إِنِّي لَعَالِمٌ بِمَا يُصْلِحُكُمْ

« 164»

وَ يُقِيمُ أَوَدَكُمْ وَ لَكِنِّي لَا أَرَى إِصْلَاحَكُمْ بِإِفْسَادِ نَفْسِي أَضْرَعَ اللَّهُ خُدُودَكُمْ وَ أَتْعَسَ جُدُودَكُمْ لَا تَعْرِفُونَ الْحَقَّ كَمَعْرِفَتِكُمُ الْبَاطِلَ وَ لَا تُبْطِلُونَ الْبَاطِلَ كَإِبْطَالِكُمُ الْحَقَّ .








ص164

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است در نكوهش اصحابش (كه براى جنگ با اهل شام يعنى معاويه و لشگرش خود را آماده نمى‏ ساختند). (1) تا چند با شما (براى حاضر نشدن براى جهاد در راه خدا) مماشات كنم، چنانكه با شترهاى جوانى كه سنگينى بار كوهان آنها را كوبيده مماشات كنند (شما هم چون بهائم بى خرديد به اين جهت شكيبائى نداشته زير بار سختي هاى جنگ نرفته از دشمن جلوگيرى نمى ‏نمائيد) و چنانكه با جامه ‏هاى كهنه كه پى در پى دريده شده هر بار كه از سمتى بدوزند از طرف ديگر پاره مى‏ گردد، مداراة مى ‏نمايند (شما را از هر جانبى گرد آورده براى جنگ آماده مى ‏نمايم پراكنده مى ‏گرديد) (2) هر گاه گروهى از لشگر اهل شام بشما نزديك شوند هر مرد شما (از ترس) در خانه خود را بسته در گوشه ‏اى پنهان شود مانند پنهان شدن سوسمار و كفتار در لانه خود (كه به اندك آوازى در خانه خود پنهان گردند، پس) (3) سوگند بخدا ذليل و خوار است كسي كه شما او را (در جلوگيرى از دشمن، يا در كارزار) يارى كنيد (زيرا مردى با خرد و دلير نيستيد) و كسيكه با يارى شما (بسوى دشمن) تير اندازد (و بخواهد پيشروى او را مانع گردد) با تير سر شكسته بى پيكان تير انداخته (چنانكه از چنين تيرى بهره ‏اى نيست از شما هم براى دفع دشمن و شكست او در كارزار سودى برده نمى‏ شود) (4) سوگند بخدا شما در ميان خانه ‏ها بسياريد و در زير بيرقها كم (تا در خانه‏ هاى خود هستيد گرد هم آمده لاف زده گزاف مى‏ گوئيد، ولى براى جنگيدن با دشمن حاضر نمى‏ شويد) (5) و من آنچه را كه شما را اصلاح نمايد (براى جنگ با دشمن آماده سازد) و كجى شما را راست گرداند (فرمانبردار كند) مى‏دانم (مى ‏توانم مانند ستمكاران براى پيشرفت مقاصد خود بعضى از شما را كشته يا زندانى نمايم تا ديگران عبرت گرفته از ترس مرا اطاعت نمايند) و ليكن سوگند بخدا اصلاح شما را با افساد و تباه ساختن خود جايز نمى‏ بينم (زيرا اصلاح باين نحو سبب گرفتارى من است بعذاب الهىّ و باين امر راضى نيستم) (6) خداوند روى شما را خوار گرداند (شما

ص165

چون لياقت قبول نصيحت و پند مرا نداريد بعذاب گرفتار شويد) و حظّ و بهره ‏هاى شما را ناقابل نمايد (در دنيا بد بخت شويد، چنانكه در آخرت هم بد بخت خواهيد بود، زيرا) (7) حقّ را نمى‏ شناسيد (از احكام الهيّه پيروى نمى‏ كنيد) چنانكه با باطل آشنا هستيد (از آن پيروى مى‏ نماييد) و در صدد ابطال باطل نيستيد، چنانكه حقّ و حقيقت را باطل مى‏ كنيد (براه حقّ قدم ننهاده همواره در راه باطل سير مى‏ نماييد).


نهج‌البلاغه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM و ɢнαzαʟ

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
پس از ضربت خوردن



« 165»

(69) (و قال (عليه ‏السلام)) في سحرة اليوم الذي ضرب فيه‏ مَلَكَتْنِي عَيْنِي وَ أَنَا جَالِسٌ فَسَنَحَ لِي رَسُولُ اللَّهِ ((صلى‏ الله ‏عليه ‏و آله)) فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا ذَا لَقِيتُ مِنْ أُمَّتِكَ مِنَ الْأَوَدِ وَ اللَّدَدِ فَقَالَ ادْعُ عَلَيْهِمْ فَقُلْتُ أَبْدَلَنِي اللَّهُ بِهِمْ خَيْراً مِنْهُمْ وَ أَبْدَلَهُمْ بِي شَرّاً لَهُمْ مِنِّي . يعني بالأود الاعوجاج و باللدد الخصام و هذا من أفصح الكلام.










امام عليه السّلام بعد از نيمه شب روزى كه (وقت طلوع صبح نوزدهم رمضان سال چهل هجرى) شمشير بر فرق مباركش زده شد (بـ*ـو*سيله عبد الرّحمن ابن ملجم مرادى و بر اثر آن در ثلث اوّل شب بيست و يكّم آن ماه وفات نمود) فرمود: (1) نشسته بودم خواب به چشمم مسلّط شد و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بر من آشكار گرديد، گفتم: اى رسول خدا بسيار كجى (نافرمانى) و دشمنى از امّت تو ديدم، فرمود: آنان را نفرين كن، (2) گفتم: خدا بجاى ايشان بهترين اشخاص را بمن بدهد و بجاى من بدترين كس را بر آنها بگمارد.

ص166

(به اجابت دعاى حضرت حجّاج بر آنان مسلّط گشت و انواع ظلمها و ستمها نموده آنها را بذلّت و بد بختى مبتلى كرد. سيّد رضىّ فرمايد:) مقصود حضرت از لفظ أود اعوجاج (كجى و ناراستى) و از لفظ لدد خصام (دشمنى) مى ‏باشد، و اين از سخنان بسيار فصيح است.

در نكوهش مردم عراق



« 166»

(70) (و من كلام له (عليه ‏السلام)) في ذم أهل العراق‏ أَمَّا بَعْدُ يَا أَهْلَ الْعِرَاقِ فَإِنَّمَا أَنْتُمْ كَالْمَرْأَةِ الْحَامِلِ حَمَلَتْ فَلَمَّا أَتَمَّتْ أَمْلَصَتْ وَ مَاتَ قَيِّمُهَا وَ طَالَ تَأَيُّمُهَا وَ وَرِثَهَا أَبْعَدُهَا أَمَا وَ اللَّهِ مَا أَتَيْتُكُمُ اخْتِيَاراً وَ لَكِنْ جِئْتُ إِلَيْكُمْ سَوْقاً وَ لَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّكُمْ تَقُولُونَ عَلِيٌّ يَكْذِبُ قَاتَلَكُمُ اللَّهُ فَعَلَى مَنْ أَكْذِبُ أَ عَلَى اللَّهِ فَأَنَا أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِهِ أَمْ عَلَى نَبِيِّهِ فَأَنَا أَوَّلُ مَنْ صَدَّقَهُ كَلَّا وَ اللَّهِ وَ لَكِنَّهَا لَهْجَةٌ غِبْتُمْ عَنْهَا وَ لَمْ تَكُونُوا مِنْ أَهْلِهَا وَيْلُمِّهِ كَيْلًا بِغَيْرِ ثَمَنٍ لَوْ كَانَ لَهُ وِعَاءٌ وَ (لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِينٍ) .








از سخنان آن حضرت عليه السّلام است در نكوهش مردم عراق (در جنگ صفّين چون لشگر شام شكست خورده بدستور عمرو ابن عاص قرآنها بر سر نيزه ‏ها زده اظهار عجز و ناتوانى نمودند، و بر اثر اين مكر و حيله لشگر عراق در جنگيدن با ايشان سستى نموده و از فتح و فيروزى حتمى كه بدستشان مى ‏آمد گذشته بجنگ‏

ص167

خاتمه دادند، حضرت فرمود): (1) بعد از سپاس و ستايش خداوند متعال و درود بر پيغمبر اكرم، اى مردم عراق شما چون زن آبستنى هستيد كه پس از تحمّل مدّت حمل بچه را سقط كرده مرده بيندازد و شوهرش بميرد و بيوگى او طول بكشد، و (پس از مرگ چون فرزند و شوهرى نداشته) بيگانه ‏ترين اشخاص ميراثش را ببرد (در اين جنگ رنج بسيار كشيديد و چون فتح و فيروزى بشما نزديك شد فريب خورده آنرا از دست داديد و به حكومت حكمين راضى گشتيد و از رأى امامتان پيروى ننموده خود را بى پيشوا فرض كرديد تا اينكه دشمن بيگانه شهرهايتان را بتصرّف در آورده بر شما مسلّط گرديد). (2) آگاه باشيد سوگند بخدا من با اختيار بسوى شما نيامدم (حركت من از مدينه و آمدنم بسوى شما و ماندن در كوفه به دلخواه نبود) و ليكن (در جنگ جمل چون لشگر حجاز براى كمك با من وافى نبود و لشگر شما را مى‏خواستم، لذا) بناچار آمدم (و چون پس از جنگ با اهل بصره جنگ با مردم شام پيش آمد از اين جهت مجبور شدم در شهر شما اقامت نمايم) (3) و بمن خبر رسيده كه شما (از روى نفاق و دوروئى) مى‏ گوئيد: علىّ دروغ مى‏ گويد، خدا شما را بكشد (رحمتش را از شما دور گرداند) بر كه دروغ مى ‏گويم آيا بر خدا دروغ مى‏بندم من كه اوّل كسى هستم كه باو ايمان آورده ‏ام يا بر پيغمبر او دروغ مى ‏بندم من كه اوّل كسى هستم كه او را تصديق نموده‏ ام (4) سوگند بخدا چنين نيست (كه شما مى‏ گوئيد) و ليكن سخنانم صحيح و گفتارم فصيح است، شما كه در آن هنگام (كه آنرا از پيغمبر فرا مى‏ گرفتم) حاضر نبوديد، و (اگر هم حاضر بوديد) لياقت شنيدن آنرا نداشتيد (چون اخبار بغيب را نمى ‏فهميديد بر شما پوشيده ماند) (5) واى بر مادر او (كه مرا تكذيب مي كند يعنى مادر به مرگ او نشيند، زيرا) بى بها پيمانه مي كنم (همه چيز را ياد مى ‏دهم بدون توقّع و مزد) اگر او را ظرفى باشد (استعداد داشته باشد) و هر آينه خواهيد دانست راستى گفتار را بعد از اين (در قيامت كه بكيفر گفتار خود مبتلى خواهند شد، يا پس از وفات آن حضرت وقتى كه بنى اميّه بر آنها مسلّط گشته آنچه كه آن بزرگوار از آينده خبر داده بود بر آنان هويدا گرديد. جمله و لتعلمنّ نبأه بعد حين را از قرآن كريم اقتباس فرموده س 38 ى 88).


نهج‌البلاغه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM و ɢнαzαʟ

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
درود بر پيامبر



« 167»

(71) (و من خطبة له ( عليه‏ السلام )) (علم فيها الناس الصلاة على النبي (صلى‏ الله‏ عليه‏ و آله))

« 168»

اللَّهُمَّ دَاحِيَ الْمَدْحُوَّاتِ وَ دَاعِمَ الْمَسْمُوكَاتِ وَ جَابِلَ الْقُلُوبِ عَلَى فِطْرَتِهَا شَقِيِّهَا وَ سَعِيدِهَا اجْعَلْ شَرَائِفَ صَلَوَاتِكَ وَ نَوَامِيَ بَرَكَاتِكَ عَلَى مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَ رَسُولِكَ الْخَاتِمِ لِمَا سَبَقَ وَ الْفَاتِحِ لِمَا انْغَلَقَ وَ الْمُعْلِنِ الْحَقَّ بِالْحَقِّ وَ الدَّافِعِ جَيْشَاتِ الْأَبَاطِيلِ وَ الدَّامِغِ صَوْلَاتِ الْأَضَالِيلِ كَمَا حُمِّلَ فَاضْطَلَعَ قَائِماً بِأَمْرِكَ مُسْتَوْفِزاً فِي مَرْضَاتِكَ غَيْرَ نَاكِلٍ عَنْ قُدُمٍ وَ لَا وَاهٍ فِي عَزْمٍ وَاعِياً لِوَحْيِكَ حَافِظاً لِعَهْدِكَ مَاضِياً عَلَى نَفَاذِ أَمْرِكَ حَتَّى أَوْرَى قَبَسَ الْقَابِسِ وَ أَضَاءَ الطَّرِيقَ لِلْخَابِطِ وَ هُدِيَتْ بِهِ الْقُلُوبُ بَعْدَ خَوْضَاتِ الْفِتَنِ وَ الْآثَامِ وَ أَقَامَ مُوضِحَاتِ الْأَعْلَامِ وَ نَيِّرَاتِ الْأَحْكَامِ فَهُوَ أَمِينُكَ الْمَأْمُونُ وَ خَازِنُ عِلْمِكَ الْمَخْزُونِ وَ شَهِيدُكَ يَوْمَ الدِّينِ وَ بَعِيثُكَ بِالْحَقِّ وَ رَسُولُكَ إِلَى الْخَلْقِ اللَّهُمَّ افْسَحْ لَهُ مَفْسَحاً فِي ظِلِّكَ وَ اجْزِهِ مُضَاعَفَاتِ الْخَيْرِ مِنْ فَضْلِكَ اللَّهُمَّ أَعْلِ عَلَى بِنَاءِ الْبَانِينَ بِنَاءَهُ وَ أَكْرِمْ لَدَيْكَ مَنْزِلَتَهُ وَ أَتْمِمْ لَهُ نُورَهُ وَ اجْزِهِ مِنِ ابْتِعَاثِكَ لَهُ مَقْبُولَ الشَّهَادَةِ و مَرْضِيَّ الْمَقَالَةِ ذَا مَنْطِقٍ عَدْلٍ وَ خُطَّةٍ فَصْلٍ اللَّهُمَّ اجْمَعْ بَيْنَنَا وَ بَيْنَهُ فِي بَرْدِ الْعَيْشِ وَ قَرَارِ النِّعْمَةِ

« 169»

وَ مُنَى الشَّهَوَاتِ وَ أَهْوَاءِ اللَّذَّاتِ وَ رَخَاءِ الدَّعَةِ وَ مُنْتَهَى الطُّمَأْنِينَةِ وَ تُحَفِ الْكَرَامَةِ .










از خطبه‏ هاى آن حضرت عليه السّلام است كه در آن درود فرستادن بر پيغمبر «صلّى اللّه عليه و آله» را بمردم ياد مى ‏دهد: (1) بار خدايا اين گستراننده زمين ها و نگاه‏دارنده آسمانها، و اى آفريننده قلبهايى كه شقاوت و بدبختى را اختيار كرده و دلهايى كه سعادت و خوشبختى را برگزيده، قرار ده بزرگترين درودها و افزونترين بركتهايت را بر محمّد، بنده و فرستاده خود كه ختم كننده بود آن (وحى و رسالت) را كه به پيغمبران پيش آمد، و راه بسته شده (سيادت و سعادت بشر) را گشود، (2) و حقّ (دين و شريعت) را بحقّ (برهان عقل و علم) آشكار كرد، و از جوش و خروش باطل و نادرستيها (فتنه ‏هاى زمان جاهليّت) جلوگيرى نمود، و تسلّط گمراهي ها (ى از راه بيرون رفته و از راه برندگان) را نابود كرد، چنانكه سنگينى رسالت بر او تحميل شده بقوّت و توانائى آنرا متحمّل گرديد، و بامر و فرمان تو قيام كرد (دين حقّ و علوم و معارف را بمردم ياد داد) و براى بدست آوردن خوشنودى تو (تبليغ رسالت) شتاب نمود، بى آنكه از سبقت و پيش افتادن بماند، و در اراده و تصميمى كه داشت سستى ورزد، (3) و وحى تو را ضبط كرد، و عهد و پيمانت را نگاه داشت، و بر اجراء فرمان تو اصرار ورزيد تا اينكه شعله آتش را بر افروخت (علم و دانش و خدا پرستى را در ميان خلق منتشر ساخت) و براى كسيكه در راه كج (راه نادانى و فتنه) مى‏رفت راه حقّ را روشن و هويدا نمود، (4) و بسبب آن حضرت دلهايى كه در فتنه‏ها و گمراهيها فرو رفته بودند هدايت شدند، و آن بزرگوار نشانهاى واضح و احكام شرعيّه را بر پا نمود، پس او امين درستكار و خزينه علم و اسرار تو است، و روز رستخيز (بر نيكو كاران و بد كاران) از جانب تو شاهد و گواه است، و مبعوث شده براه حقّ و رسول و فرستاده تو بسوى خلق مى ‏باشد (5) بار خدايا براى او در سايه رحمت و احسان خود جائى فراخ بگشا، و او را (در برابر رنجهايى كه براى نشر علوم و معارف حقّه كشيده) از فضل و كرمت پاداش نيكو ده. (6) بار خدايا بناى او را بر بناى سازندگان پيش (دين او را بر اديان انبياء سلف) بلند (ظاهر و غالب) گردان،

ص170

و مقام و منزلتش را نزد خود گرامى دار، و نورش را (چراغى كه در راه حقّ بيفروخت) تمام كن (تا همه جهانيان از آن بهره‏مند شوند) و پاداش بر انگيختن او به رسالت، گواهيش پذيرفته، گفتارش را پسنديده قرار ده كه راست گفتار بود و ميان حقّ و باطل را جدا مى ‏نمود. (7) بار خدايا بين ما و او را جمع كن در جائي كه زندگانى آن نيك و نعمت آن جاودانى و خواهشهاى آن مطلوب و هوسهاى آن بر آورده و آسايش آن بسيار و جاى استراحت است با تحف و ارمغانهاى نيكو.


نهج‌البلاغه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM و ɢнαzαʟ

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
درباره مروان



«170»

(72) (و من كلام له ( عليه‏السلام )) قاله لمروان ابن الحكم بالبصرة قَالُوا أُخِذَ مَرْوَانُ بْنُ الْحَكَمِ أَسِيراً يَوْمَ الْجَمَلِ فَاسْتَشْفَعَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ (( عليهماالسلام )) إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ (( عليه‏السلام )) فَكَلَّمَاهُ فِيهِ فَخَلَّى سَبِيلَهُ فَقَالَا لَهُ يُبَايِعُكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ قَالَ (( عليه‏السلام )) أَ وَ لَمْ يُبَايِعْنِي بَعْدَ قَتْلِ عُثْمَانَ لَا حَاجَةَ لِي فِي بَيْعَتِهِ إِنَّهَا كَفٌّ يَهُودِيَّةٌ لَوْ بَايَعَنِي بِيَدِهِ لَغَدَرَ بِسَبَّتِهِ أَمَا إِنَّ لَهُ إِمْرَةً كَلَعْقَةِ الْكَلْبِ أَنْفَهُ وَ هُوَ أَبُو الْأَكْبُشِ الْأَرْبَعَةِ وَ سَتَلْقَى الْأُمَّةُ مِنْهُ وَ مِنْ وُلْدِهِ يَوْماً أَحْمَرَ .








از سخنان آن حضرت عليه السّلام است كه در بصره راجع بمروان ابن حكم فرموده، گفته‏ اند: چون مروان ابن حكم در جنگ جمل اسير شد امام حسن و امام حسين «عليهما السّلام» را نزد امير المؤمنين «عليه السّلام» شفيع قرار داد، پس آن دو بزرگوار در باره او عرض كردند:

ص171

يا امير المؤمنين مروان با تو بيعت ميكند، حضرت او را رها كرده فرمود: (1) آيا بعد از كشته شدن عثمان با من بيعت نكرد (و پس از آن در جنگ جمل شركت نمود) مرا به بيعت او حاجت نيست، زيرا دست دادن او براى بيعت مانند دست دادن يهودى است (كه بمكر و حيله و پيمان شكنى مشهور است) اگر بدست خود با من بيعت كند هر آينه باد برش مكر و حيله بكار برد (در پنهانى پيمان بشكند و وفاى بعهد ننمايد و بيعت خود را چون باد انگاشته رها كند. اين جمله را براى پستى مروان فرموده و باز در سرزنش او مى ‏فرمايد:) (2) آگاه باشيد كه او را امارت و حكومتى خواهد بود. (بسيار كوتاه) چون ليسيدن سگ بينى خود را (مدّت امارت و حكومت مروان تقريبا چهار ماه و ده روز بوده) (3) و او پدر چهار رئيس است (مراد از چهار رئيس فرزندان او بودند كه عبد الملك خليفه شد و عبد العزيز والى مصر و بشر والى عراق و محمّد والى جزيره گرديد، و آنها در مكر و حيله و گمراه كردن مردم مانند پدرشان بودند) و زود باشد كه مردم از مروان و فرزندان او روز سرخ را (قتل و غارت و انواع سختيها كه از ايشان صادر شد) دريابند (و بعضى گفته ‏اند مراد از چهار رئيس كه حضرت فرموده چهار پسر عبد الملك ابن مروان، يزيد و سليمان و وليد و هشام، هستند كه هر چهار بخلافت رسيدند).


نهج‌البلاغه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM و ɢнαzαʟ

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
هنگام بيعت شورا با عثمان



« 171»

(73) (و من كلام له ( عليه‏ السلام )) (لما عزموا على بيعة عثمان) لَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنِّي أَحَقُّ بِهَا مِنْ غَيْرِي وَ وَ اللَّهِ لَأُسَلِّمَنَّ مَا سَلِمَتْ أُمُورُ الْمُسْلِمِينَ وَ لَمْ يَكُنْ فِيهَا جَوْرٌ إِلَّا عَلَيَّ خَاصَّةً الْتِمَاساً لِأَجْرِ ذَلِكَ وَ فَضْلِهِ وَ زُهْداً فِيمَا تَنَافَسْتُمُوهُ مِنْ زُخْرُفِهِ وَ زِبْرِجِهِ .










از سخنان آن حضرت عليه السّلام است هنگامي كه مردم عزم بيعت با عثمان نمودند: (1) شما مى ‏دانيد كه من براى خلافت از هر كس شايسته و سزاوارترم (و با اين حال او را بخلافت مى ‏گماريد) (2)

ص172

و سوگند بخدا خلافت را (بديگرى) رها مى‏نمايم مادامى كه امور مسلمانان منظّم باشد (فتنه و فسادى در ميان آنها پيدا نگردد) و مادامى كه در زمان خلافت ديگرى بجز بر من (به هيچ كس) جور و ستمى وارد نشود (و اينكه حقّ خود را بطلبيده از آن چشم مى ‏پوشم) (3) براى درك اجر و ثواب آن است (كه حقّ تعالى به مظلومين عطاء مى ‏فرمايد) و براى بى رغبتى بمال و زينت دنيا (رياست و بزرگى) است كه شما بآن شائق هستيد (من خلافت را بكسي كه لياقت آنرا ندارد وا مى ‏گذارم تا بدانند طالب بدست آوردن رياست و بزرگى دنيا نيستم، بلكه اين گفتارم براى اتمام حجّت و راهنمائى گمراهان است).

پاسخ به اتهامى ناروا



« 172»

(74) (و من كلام له ( عليه‏السلام )) لما بلغه اتهام بني أمية له بالمشاركة في دم عثمان‏ أَ وَ لَمْ يَنْهَ بَنِي أُمَيَّةَ عِلْمُهَا بِي عَنْ قَرْفِي أَ وَ مَا وَزَعَ الْجُهَّالَ سَابِقَتِي عَنْ تُهَمَتِي وَ لَمَا وَعَظَهُمُ اللَّهُ بِهِ أَبْلَغُ مِنْ لِسَانِي أَنَا حَجِيجُ الْمَارِقِينَ وَ خَصِيمُ الْمُرْتَابِينَ وَ عَلَى كِتَابِ اللَّهِ تُعْرَضُ الْأَمْثَالُ وَ بِمَا فِي الصُّدُورِ تُجَازَى الْعِبَادُ.








از سخنان آن حضرت عليه السّلام است هنگامي كه شنيد بنى اميّه او را متّهم نموده‏ اند كه در كشتن عثمان شركت داشته: (1) آيا آشنائى بنى اميّه به احوال من آنان را از عيب جوئى من باز نداشت (2) آيا سابقه من در اسلام نادانان را از زدن تهمت بمن منع ننمود (بنى اميّه با اينكه يقين دارند نفاق و دوروئى در گفتار و كردار من راه ندارد، براى چه مرا متّهم نموده مى‏ گويند: مباشر قتل عثمان بوده ‏ام، و اگر در ظاهر اقدام نكرده ‏ام در پنهانى مردم را به كشتن او وادار نموده ‏ام، آيا نمى ‏دانند كه من در گفتار و كردار از كسى باك ندارم اگر مائل به كشتن عثمان بودم آنرا پنهان نكرده در ظاهر با كشندگان او همراه مى ‏شدم) (3)

ص173

و (گفتار من در اين مردم اثر نخواهد نمود، زيرا) آنچه خداوند بر سبيل پند بيان فرموده (در قرآن: س 49 ى 12 يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ، وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً، أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ، وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌ يعنى اى كسانيكه بخدا و رسول گرديديد دورى كنيد از بسيارى گمان كه بعض از گمانها گنـ*ـاه است، و كنجكاوى نكنيد و غيبت همديگر را ننمائيد يعنى پشت سر ديگرى سخن نگوييد، آيا هيچيك از شما دوست دارد گوشت مرده برادر و همكيش خود را بخورد نه، از خوردن آن كراهت خواهيد داشت، پس همچنانكه از خوردن گوشت مرده برادر خود كراهت داريد از غيبت او نيز دورى نمائيد، و از خدا بترسيد اگر غيبت كرديد توبه كنيد كه خداوند بسيار آمرزنده گنـ*ـاه و مهربان است. و س 33 ى 58: وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ بِغَيْرِ مَا اكْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِيناً يعنى كسانيكه مردان و زنان ايمان آورده را مى ‏رنجانند بدون آنكه كارى كرده باشند كه سزاوار رنجانيدن گردند، پس آنها افتراء و دروغ بستن بديگرى و گنـ*ـاه هويدائى را مرتكب شده ‏اند) از زبان (گفتار) من بليغتر و نيكوتر است (و با اين حال اثر نكرد) (4) من با خارج شوندگان از دين احتجاج مي كنم، و با شكّ كنندگان در دين دشمنى مى ‏نمايم، (5) و (از جمله احتجاج و مخاصمه من اينست كه مى ‏گويم) كارهاى مشتبه بحقّ (مانند اينكه مرا شريك در خون عثمان مى‏ دانند) بر قرآن كريم عرضه مي شود (پس با همراه نبودن با كشندگان او و اينكه هيچيك از مباشرين قتل او نگفته كه در اين امر شركت داشته ‏ام، اگر آيه ‏اى از كتاب خدا دلالت دارد كه قاتل عثمان هستم شما بر طبق آن حكم كرده در حقّ من رفتار نمائيد) و بندگان خدا از روى آنچه در سينه ‏ها دارند جزاء داده مي شوند (و چون شما قلبا به آرزوى دست آوردن خلافت و امارت بوده خونخواهى عثمان را بهانه قرار داده براى فريب مردم مرا متّهم نموده ‏ايد، پس در قيامت بكيفر گفتار خود خواهيد رسيد).


نهج‌البلاغه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM و ɢнαzαʟ

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
پاسخ به اتهامى ناروا



« 172»

(74) (و من كلام له ( عليه‏السلام )) لما بلغه اتهام بني أمية له بالمشاركة في دم عثمان‏ أَ وَ لَمْ يَنْهَ بَنِي أُمَيَّةَ عِلْمُهَا بِي عَنْ قَرْفِي أَ وَ مَا وَزَعَ الْجُهَّالَ سَابِقَتِي عَنْ تُهَمَتِي وَ لَمَا وَعَظَهُمُ اللَّهُ بِهِ أَبْلَغُ مِنْ لِسَانِي أَنَا حَجِيجُ الْمَارِقِينَ وَ خَصِيمُ الْمُرْتَابِينَ وَ عَلَى كِتَابِ اللَّهِ تُعْرَضُ الْأَمْثَالُ وَ بِمَا فِي الصُّدُورِ تُجَازَى الْعِبَادُ.








از سخنان آن حضرت عليه السّلام است هنگامي كه شنيد بنى اميّه او را متّهم نموده‏ اند كه در كشتن عثمان شركت داشته: (1) آيا آشنائى بنى اميّه به احوال من آنان را از عيب جوئى من باز نداشت (2) آيا سابقه من در اسلام نادانان را از زدن تهمت بمن منع ننمود (بنى اميّه با اينكه يقين دارند نفاق و دوروئى در گفتار و كردار من راه ندارد، براى چه مرا متّهم نموده مى‏ گويند: مباشر قتل عثمان بوده ‏ام، و اگر در ظاهر اقدام نكرده ‏ام در پنهانى مردم را به كشتن او وادار نموده ‏ام، آيا نمى ‏دانند كه من در گفتار و كردار از كسى باك ندارم اگر مائل به كشتن عثمان بودم آنرا پنهان نكرده در ظاهر با كشندگان او همراه مى ‏شدم) (3)

ص173

و (گفتار من در اين مردم اثر نخواهد نمود، زيرا) آنچه خداوند بر سبيل پند بيان فرموده (در قرآن: س 49 ى 12 يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ، وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً، أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ، وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌ يعنى اى كسانيكه بخدا و رسول گرديديد دورى كنيد از بسيارى گمان كه بعض از گمانها گنـ*ـاه است، و كنجكاوى نكنيد و غيبت همديگر را ننمائيد يعنى پشت سر ديگرى سخن نگوييد، آيا هيچيك از شما دوست دارد گوشت مرده برادر و همكيش خود را بخورد نه، از خوردن آن كراهت خواهيد داشت، پس همچنانكه از خوردن گوشت مرده برادر خود كراهت داريد از غيبت او نيز دورى نمائيد، و از خدا بترسيد اگر غيبت كرديد توبه كنيد كه خداوند بسيار آمرزنده گنـ*ـاه و مهربان است. و س 33 ى 58: وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ بِغَيْرِ مَا اكْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِيناً يعنى كسانيكه مردان و زنان ايمان آورده را مى ‏رنجانند بدون آنكه كارى كرده باشند كه سزاوار رنجانيدن گردند، پس آنها افتراء و دروغ بستن بديگرى و گنـ*ـاه هويدائى را مرتكب شده ‏اند) از زبان (گفتار) من بليغتر و نيكوتر است (و با اين حال اثر نكرد) (4) من با خارج شوندگان از دين احتجاج مي كنم، و با شكّ كنندگان در دين دشمنى مى ‏نمايم، (5) و (از جمله احتجاج و مخاصمه من اينست كه مى ‏گويم) كارهاى مشتبه بحقّ (مانند اينكه مرا شريك در خون عثمان مى‏ دانند) بر قرآن كريم عرضه مي شود (پس با همراه نبودن با كشندگان او و اينكه هيچيك از مباشرين قتل او نگفته كه در اين امر شركت داشته ‏ام، اگر آيه ‏اى از كتاب خدا دلالت دارد كه قاتل عثمان هستم شما بر طبق آن حكم كرده در حقّ من رفتار نمائيد) و بندگان خدا از روى آنچه در سينه ‏ها دارند جزاء داده مي شوند (و چون شما قلبا به آرزوى دست آوردن خلافت و امارت بوده خونخواهى عثمان را بهانه قرار داده براى فريب مردم مرا متّهم نموده ‏ايد، پس در قيامت بكيفر گفتار خود خواهيد رسيد).


نهج‌البلاغه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM و ɢнαzαʟ
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا