در علم الهى
« 155»
(64) (و من خطبة له (عليه السلام)) الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ تَسْبِقْ لَهُ حَالٌ حَالًا فَيَكُونَ أَوَّلًا قَبْلَ أَنْ يَكُونَ آخِراً وَ يَكُونَ ظَاهِراً قَبْلَ أَنْ يَكُونَ بَاطِناً كُلُّ مُسَمًّى بِالْوَحْدَةِ غَيْرُهُ قَلِيلٌ وَ كُلُّ عَزِيزٍ غَيْرُهُ ذَلِيلٌ وَ كُلُّ قَوِيٍّ غَيْرُهُ ضَعِيفٌ وَ كُلُّ مَالِكٍ غَيْرُهُ مَمْلُوكٌ وَ كُلُّ عَالِمٍ غَيْرُهُ مُتَعَلِّمٍ وَ كُلُّ قَادِرٍ غَيْرُهُ يَقْدِرُ وَ يَعْجِزُ وَ كُلُّ سَمِيعٍ غَيْرُهُ يَصَمُّ عَنْ لَطِيفِ الْأَصْوَاتِ وَ يُصِمُّهُ كَبِيرُهَا وَ يَذْهَبُ عَنْهُ مَا بَعُدَ مِنْهَا وَ كُلُّ بَصِيرٍ غَيْرُهُ يَعْمَى عَنْ خَفِيِّ الْأَلْوَانِ وَ لَطِيفِ الْأَجْسَامِ وَ كُلُّ ظَاهِرٍ غَيْرُهُ غَيْرُ بَاطِنٍ وَ كُلُّ بَاطِنٍ غَيْرُهُ غَيْرُ ظَاهِرٍ لَمْ يَخْلُقْ مَا خَلَقَهُ لِتَشْدِيدِ سُلْطَانٍ وَ لَا تَخَوُّفٍ مِنْ عَوَاقِبِ زَمَانٍ وَ لَا اسْتِعَانَةٍ عَلَى نِدٍّ مُثَاوِرٍ وَ لَا شَرِيكٍ مُكَاثِرٍ وَ لَا ضِدٍّ مُنَافِرٍ وَ لَكِنْ خَلَائِقُ مَرْبُوبُونَ وَ عِبَادٌ دَاخِرُونَ لَمْ يَحْلُلْ
« 156»
فِي الْأَشْيَاءِ فَيُقَالَ هُوَ فِيهَا كَائِنٌ وَ لَمْ يَنْأَ عَنْهَا فَيُقَالَ هُوَ مِنْهَا بَائِنٌ لَمْ يَؤُدْهُ خَلْقُ مَا ابْتَدَأَ وَ لَا تَدْبِيرُ مَا ذَرَأَ وَ لَا وَقَفَ بِهِ عَجْزٌ عَمَّا خَلَقَ وَ لَا وَلَجَتْ عَلَيْهِ شُبْهَةٌ فِيمَا قَضَى وَ قَدَّرَ بَلْ قَضَاءٌ مُتْقَنٌ وَ عِلْمٌ مُحْكَمٌ وَ أَمْرٌ مُبْرَمٌ الْمَأْمُولُ مَعَ النِّقَمِ الْمَرْهُوبُ مَعَ النِّعَمِ .
ص156 از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است (در صفات حقّ تعالى): (1) حمد و سپاس خداوندى را سزاست كه هيچ صفتى (از صفاتش) بر صفت ديگر او پيشى نگرفته است، پس پيش از آنكه آخر است اوّل مى باشد، و پيش از آنكه پنهان باشد هويدا است (زيرا پيش و پس شدن از مختصّات زمان است و زمان از لواحق حركت و حركت از لوازم اجسام و ذات مقدّس او منزّه از زمان و زمانيّات و مقدّم بر همه اجسام است، پس نمى توان گفت كه اوّلست قبل از آخر و ظاهر است پيش از باطن و حىّ و زنده است پيش از عالم و هكذا، زيرا براى او صفات زائده بر ذات نيست تا بعضى بر بعض ديگر تقدّم و پيشى گيرد، پس صفات او عين ذات او هستند و گر نه زياده و نقصان پذيرد، و بعضى علّت بعض ديگر و بعضى معلول و ناقص گردد و اين از لوازم ممكناتست، بنا بر اين اوّليّت و آخريّت او عبارتست از اينكه او است مبدا هر چه بوجود آمده و مرجع هر چه فانى گردد، و مراد از ظاهريّت و باطنيّت او آنست كه بسبب آيات و مخلوقاتش ظاهر و نمايان است و كنه ذات مقدّسش از رؤيت و ادراك و احاطه اوهام باطن و پنهان، خلاصه او يكتايى است كه مانندى براى او فرض نشود، لذا مى فرمايد:) (2) و غير او هر كه به وحدت و يكى بودن ناميده شود كم است (در مقابل بسيار يعنى ما سواى او واحد عددى است كه متّصف به صفت قلّت باشد و مبدا و جزء كثير است بخلاف او كه واحد حقيقى است و كثرت ندارد يعنى دوّمى براى او فرض نمى شود) و هر عزيزى غير او ذليل و خوار است (زيرا معلول است و معلول ذليل علّت مىباشد) و هر توانائى غير او ناتوان است (چون منشأ و مبدا هر قوّتى او است، پس غير او چگونه ضعيف و ناتوان نباشد كه يك چشم بر هم زدن بقاء و هستى خود را در اختيار ندارد) و هر مالك و متصرّفى غير او مملوك (و مقهور اراده و مشيّت او) است (زيرا غير از خداوند سبحان هر چه كه هست ممكن است و هر ممكن معلول و در اختيار علّت، پس مالك حقيقى او است) و هر دانائى غير او متعلّم و ياد گيرنده است ص157 (زيرا علم او عين ذاتست و علم غير او زائد بر ذات و نيازمند به آموختن از غير تا منتهى گردد بعلم حقّ تعالى، پس عالم مطلق او است و بس) و هر قادر و توانائى غير او (در بعض امور) توانا است و (در بعض ديگر) ناتوان (و اين دليل بر امكان است، پس قادر حقيقى او است كه قدرت عين ذات او و مبدأ قدرت و هر قادر و توانائى است) (3) و هر شنونده اى غير او را آوازهاى بسيار بلند كر مى گرداند و آوازه اى آهسته و دور را نمى شنود (زيرا شنوايى غير او بتوسّط قوّه سامعه جسميّه است و آن قوّه داراى شرايطى است كه اگر آن شرائط موجود نباشد صدايى نشنود، مثلا بسيار آهسته و دور و يا بسيار بلند نباشد كه باعث اختلال آن قوّه گردد و مانع شنوايى باشد، و ليكن چون شنوايى خداوند متعال بذاته و بدون آلت است، لذا همه صداها: آهسته و بلند و دور و نزديك پيش او يكسان و آشكار و نمايان است، پس سميع مطلق و شنواى حقيقى او است) و هر بينائى غير او از (ديدن) رنگهاى پنهان (مانند رنگها در تاريكى) و از (ديدن) اجسام لطيفه (مانند ذرّهها) نابينا است (زيرا بينائى هر كس بتوسّط قوّه باصره جسميّه است كه آن قوّه داراى شرايطى است، و ليكن خداى تعالى بكنه ذات و بدون آلت بينا است، پس همه اشياء: آشكار و نهان پيش او يكسان است) و غير او هر آشكارى پنهان نيست و هر پنهانى آشكار نيست (پس او هم آشكار و هم پنهان است: آشكار است از جهة اينكه از روى آثار و علامات بر هيچكس پنهان نيست، و پنهان است از جهة اينكه محال است و نمى شود كنه ذاتش را درك نمود، او است خداوندى كه) (4) مخلوقاتش را نه براى تقويت سلطنت و پادشاهى آفريده و نه براى ترس از پيش آمدهاى روزگار (كه مبادا روزى محتاج شود) و نه براى يارى خواستن (بر دفع) همتائى كه با او نزاع كند، و نه براى جلوگيرى از غلبه و فخر و مباهات شريك و ضدّ، بلكه (آفريدگان) مخلوقاتى هستند پرورده شده (به نعمت هاى او) و بندگانى ذليل و خوار (در مقابل حكم و مشيّت او) (5) در چيزها حلول نكرده تا گفته شود در آنها است (زيرا حلول در شىء مستلزم جسميّت و امكان است) و از هيچ چيز دور نگشته تا گفته شود از آنها جدا است (زيرا به همه اشياء احاطه دارد) (6) آفريدن آفريدگان و تدبير و اصلاح حال آن او را خسته و وا مانده نگردانيد، و در آفريدن اشياء ناتوان نگرديده، و در آنچه حكم نموده و مقدّر فرموده شبههاى بر او دست نداده، (7) بلكه حكم او حكمى است استوار و علمش پايدار و امرش ثابت و برقرار، (8) و بندگان او با وجود عقوبتها و خشم هاى او باو اميدوارند (زيرا ملجأ و پناهى جز او ندارند) و با وجود نعمتها و بخشش هايش از او هراسانند (كه مبادا كارى كنند كه بعذاب گرفتار شوند).
« 155»
(64) (و من خطبة له (عليه السلام)) الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ تَسْبِقْ لَهُ حَالٌ حَالًا فَيَكُونَ أَوَّلًا قَبْلَ أَنْ يَكُونَ آخِراً وَ يَكُونَ ظَاهِراً قَبْلَ أَنْ يَكُونَ بَاطِناً كُلُّ مُسَمًّى بِالْوَحْدَةِ غَيْرُهُ قَلِيلٌ وَ كُلُّ عَزِيزٍ غَيْرُهُ ذَلِيلٌ وَ كُلُّ قَوِيٍّ غَيْرُهُ ضَعِيفٌ وَ كُلُّ مَالِكٍ غَيْرُهُ مَمْلُوكٌ وَ كُلُّ عَالِمٍ غَيْرُهُ مُتَعَلِّمٍ وَ كُلُّ قَادِرٍ غَيْرُهُ يَقْدِرُ وَ يَعْجِزُ وَ كُلُّ سَمِيعٍ غَيْرُهُ يَصَمُّ عَنْ لَطِيفِ الْأَصْوَاتِ وَ يُصِمُّهُ كَبِيرُهَا وَ يَذْهَبُ عَنْهُ مَا بَعُدَ مِنْهَا وَ كُلُّ بَصِيرٍ غَيْرُهُ يَعْمَى عَنْ خَفِيِّ الْأَلْوَانِ وَ لَطِيفِ الْأَجْسَامِ وَ كُلُّ ظَاهِرٍ غَيْرُهُ غَيْرُ بَاطِنٍ وَ كُلُّ بَاطِنٍ غَيْرُهُ غَيْرُ ظَاهِرٍ لَمْ يَخْلُقْ مَا خَلَقَهُ لِتَشْدِيدِ سُلْطَانٍ وَ لَا تَخَوُّفٍ مِنْ عَوَاقِبِ زَمَانٍ وَ لَا اسْتِعَانَةٍ عَلَى نِدٍّ مُثَاوِرٍ وَ لَا شَرِيكٍ مُكَاثِرٍ وَ لَا ضِدٍّ مُنَافِرٍ وَ لَكِنْ خَلَائِقُ مَرْبُوبُونَ وَ عِبَادٌ دَاخِرُونَ لَمْ يَحْلُلْ
« 156»
فِي الْأَشْيَاءِ فَيُقَالَ هُوَ فِيهَا كَائِنٌ وَ لَمْ يَنْأَ عَنْهَا فَيُقَالَ هُوَ مِنْهَا بَائِنٌ لَمْ يَؤُدْهُ خَلْقُ مَا ابْتَدَأَ وَ لَا تَدْبِيرُ مَا ذَرَأَ وَ لَا وَقَفَ بِهِ عَجْزٌ عَمَّا خَلَقَ وَ لَا وَلَجَتْ عَلَيْهِ شُبْهَةٌ فِيمَا قَضَى وَ قَدَّرَ بَلْ قَضَاءٌ مُتْقَنٌ وَ عِلْمٌ مُحْكَمٌ وَ أَمْرٌ مُبْرَمٌ الْمَأْمُولُ مَعَ النِّقَمِ الْمَرْهُوبُ مَعَ النِّعَمِ .
ص156 از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است (در صفات حقّ تعالى): (1) حمد و سپاس خداوندى را سزاست كه هيچ صفتى (از صفاتش) بر صفت ديگر او پيشى نگرفته است، پس پيش از آنكه آخر است اوّل مى باشد، و پيش از آنكه پنهان باشد هويدا است (زيرا پيش و پس شدن از مختصّات زمان است و زمان از لواحق حركت و حركت از لوازم اجسام و ذات مقدّس او منزّه از زمان و زمانيّات و مقدّم بر همه اجسام است، پس نمى توان گفت كه اوّلست قبل از آخر و ظاهر است پيش از باطن و حىّ و زنده است پيش از عالم و هكذا، زيرا براى او صفات زائده بر ذات نيست تا بعضى بر بعض ديگر تقدّم و پيشى گيرد، پس صفات او عين ذات او هستند و گر نه زياده و نقصان پذيرد، و بعضى علّت بعض ديگر و بعضى معلول و ناقص گردد و اين از لوازم ممكناتست، بنا بر اين اوّليّت و آخريّت او عبارتست از اينكه او است مبدا هر چه بوجود آمده و مرجع هر چه فانى گردد، و مراد از ظاهريّت و باطنيّت او آنست كه بسبب آيات و مخلوقاتش ظاهر و نمايان است و كنه ذات مقدّسش از رؤيت و ادراك و احاطه اوهام باطن و پنهان، خلاصه او يكتايى است كه مانندى براى او فرض نشود، لذا مى فرمايد:) (2) و غير او هر كه به وحدت و يكى بودن ناميده شود كم است (در مقابل بسيار يعنى ما سواى او واحد عددى است كه متّصف به صفت قلّت باشد و مبدا و جزء كثير است بخلاف او كه واحد حقيقى است و كثرت ندارد يعنى دوّمى براى او فرض نمى شود) و هر عزيزى غير او ذليل و خوار است (زيرا معلول است و معلول ذليل علّت مىباشد) و هر توانائى غير او ناتوان است (چون منشأ و مبدا هر قوّتى او است، پس غير او چگونه ضعيف و ناتوان نباشد كه يك چشم بر هم زدن بقاء و هستى خود را در اختيار ندارد) و هر مالك و متصرّفى غير او مملوك (و مقهور اراده و مشيّت او) است (زيرا غير از خداوند سبحان هر چه كه هست ممكن است و هر ممكن معلول و در اختيار علّت، پس مالك حقيقى او است) و هر دانائى غير او متعلّم و ياد گيرنده است ص157 (زيرا علم او عين ذاتست و علم غير او زائد بر ذات و نيازمند به آموختن از غير تا منتهى گردد بعلم حقّ تعالى، پس عالم مطلق او است و بس) و هر قادر و توانائى غير او (در بعض امور) توانا است و (در بعض ديگر) ناتوان (و اين دليل بر امكان است، پس قادر حقيقى او است كه قدرت عين ذات او و مبدأ قدرت و هر قادر و توانائى است) (3) و هر شنونده اى غير او را آوازهاى بسيار بلند كر مى گرداند و آوازه اى آهسته و دور را نمى شنود (زيرا شنوايى غير او بتوسّط قوّه سامعه جسميّه است و آن قوّه داراى شرايطى است كه اگر آن شرائط موجود نباشد صدايى نشنود، مثلا بسيار آهسته و دور و يا بسيار بلند نباشد كه باعث اختلال آن قوّه گردد و مانع شنوايى باشد، و ليكن چون شنوايى خداوند متعال بذاته و بدون آلت است، لذا همه صداها: آهسته و بلند و دور و نزديك پيش او يكسان و آشكار و نمايان است، پس سميع مطلق و شنواى حقيقى او است) و هر بينائى غير او از (ديدن) رنگهاى پنهان (مانند رنگها در تاريكى) و از (ديدن) اجسام لطيفه (مانند ذرّهها) نابينا است (زيرا بينائى هر كس بتوسّط قوّه باصره جسميّه است كه آن قوّه داراى شرايطى است، و ليكن خداى تعالى بكنه ذات و بدون آلت بينا است، پس همه اشياء: آشكار و نهان پيش او يكسان است) و غير او هر آشكارى پنهان نيست و هر پنهانى آشكار نيست (پس او هم آشكار و هم پنهان است: آشكار است از جهة اينكه از روى آثار و علامات بر هيچكس پنهان نيست، و پنهان است از جهة اينكه محال است و نمى شود كنه ذاتش را درك نمود، او است خداوندى كه) (4) مخلوقاتش را نه براى تقويت سلطنت و پادشاهى آفريده و نه براى ترس از پيش آمدهاى روزگار (كه مبادا روزى محتاج شود) و نه براى يارى خواستن (بر دفع) همتائى كه با او نزاع كند، و نه براى جلوگيرى از غلبه و فخر و مباهات شريك و ضدّ، بلكه (آفريدگان) مخلوقاتى هستند پرورده شده (به نعمت هاى او) و بندگانى ذليل و خوار (در مقابل حكم و مشيّت او) (5) در چيزها حلول نكرده تا گفته شود در آنها است (زيرا حلول در شىء مستلزم جسميّت و امكان است) و از هيچ چيز دور نگشته تا گفته شود از آنها جدا است (زيرا به همه اشياء احاطه دارد) (6) آفريدن آفريدگان و تدبير و اصلاح حال آن او را خسته و وا مانده نگردانيد، و در آفريدن اشياء ناتوان نگرديده، و در آنچه حكم نموده و مقدّر فرموده شبههاى بر او دست نداده، (7) بلكه حكم او حكمى است استوار و علمش پايدار و امرش ثابت و برقرار، (8) و بندگان او با وجود عقوبتها و خشم هاى او باو اميدوارند (زيرا ملجأ و پناهى جز او ندارند) و با وجود نعمتها و بخشش هايش از او هراسانند (كه مبادا كارى كنند كه بعذاب گرفتار شوند).
نهجالبلاغه
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش توسط مدیر: