خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
اعراب پيش از بعثت



«92»

(26) (و من خطبة له (عليه ‏السلام))

إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ مُحَمَّداً ((صلى ‏الله‏ عليه ‏وآله)) نَذِيراً لِلْعَالَمِينَ وَ أَمِيناً عَلَى التَّنْزِيلِ وَ أَنْتُمْ مَعْشَرَ الْعَرَبِ عَلَى شَرِّ دِينٍ وَ فِي شَرِّ دَارٍ مُنِيخُونَ بَيْنَ حِجَارَةٍ خُشْنٍ وَ حَيَّاتٍ صُمٍّ تَشْرَبُونَ الْكَدِرَ وَ تَأْكُلُونَ الْجَشْبَ وَ تَسْفِكُونَ دِمَاءَكُمْ وَ تَقْطَعُونَ أَرْحَامَكُمْ الْأَصْنَامُ فِيكُمْ مَنْصُوبَةٌ وَ الْآثَامُ بِكُمْ مَعْصُوبَةٌ و منها فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَيْسَ لِي مُعِينٌ إِلَّا أَهْلُ بَيْتِي

فَضَنِنْتُ بِهِمْ عَنِ الْمَوْتِ وَ أَغْضَيْتُ عَلَى الْقَذَى وَ شَرِبْتُ عَلَى الشَّجَا وَ صَبَرْتُ عَلَى أَخْذِ الْكَظَمِ وَ عَلَى أَمَرَّ مِنْ طَعْمِ الْعَلْقَمِ و منها وَ لَمْ يُبَايِعْ حَتَّى شَرَطَ أَنْ يُؤْتِيَهُ عَلَى الْبَيْعَةِ ثَمَناً فَلَا ظَفِرَتْ يَدُ الْبَائِعِ وَ خَزِيَتْ أَمَانَةُ الْمُبْتَاعِ فَخُذُوا لِلْحَرْبِ أُهْبَتَهَا وَ أَعِدُّوا لَهَا عُدَّتَهَا فَقَدْ شَبَّ لَظَاهَا وَ عَلَا سَنَاهَا وَ اسْتَشْعِرُوا الصَّبْرَ فَإِنَّهُ أَدْعَى إِلَى النَّصْرِ .








ص93

از خطبه ‏هاى آن حضرت عليه السّلام است (كه پيش از حركت بنهروان فرموده):

قسمت أول خطبه

(1) بتحقيق خداوند متعال فرستاد حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله را در حالتى كه ترساننده بود جهانيان را از عذاب الهىّ و امين بود بر آنچه باو نازل مى‏شد، و شما اى گروه عرب در آن هنگام پيرو بدترين كيش بوديد (كه شرك و بت پرستى بود) و در بدترين جايگاه (حجاز) بسر مى‏برديد (كه قحطى و فتنه و فساد در آنجا بسيار بود) در زمينهاى سنگلاخ و ميان مارهاى پر زهرى كه از آوازها نمى ‏رميدند مانند اينكه كر بودند اقامت داشتيد، (2) آب لجن سياه را مى ‏آشاميديد، و غذاى خشن (مانند آرد جو پر سبوس و آرد، هسته خرما و سوسمار) مى ‏خورديد، و خون يكديگر را مى‏ ريختيد، و از خويشاوندان دورى مى ‏كرديد (بر اثر سختى معيشت و بدى اخلاق رعايت صله رحم نمى ‏نموديد) (3) بتها در ميان شما نصب شده بود (ساخته دست خود را پرستش مى‏ نموديد) و از گناهان اجتناب و دورى نمى ‏كرديد (پس بسبب وجود مقدَّس حضرت رسول اكرم از آن زندگانى بد و فساد عقيده و همه گرفتاريها نجات يافتيد و در ميان مردم دنيا به سيادت و بزرگى مشهور شديد، اكنون آيا سزاوار است كه بر خليفه بحقّ و جانشين آن بزرگوار ياغى شده او را نافرمانى كنيد). (4) و قسمتى از اين خطبه است (كه پيشآمد خود را بعد از وفات حضرت رسول اكرم بطور اجمال بيان مى ‏فرمايد: چون مخالفين خلافت را كه حقّ من بود غصب كردند): پس (در كار خويش) انديشه كرده ديدم در آن هنگام بغير از اهل بيت خود (بنى هاشم) ياورى ندارم (و ايشان هم نمى ‏توانستند با آن همه مخالفين ستيزه كنند، لذا) راضى نشدم كه آنها كشته شوند، (5) و چشمى كه خاشاك در آن رفته بود بهم نهادم و با اينكه استخوان گلويم را گرفته بود آشاميدم، و بر گرفتگى راه نفس (از بسيارى غمّ و اندوه) و بر چيزهاى تلخ‏تر از طعم علقم (كه گياهى است بسيار تلخ) شكيبائى نمودم.

(6) و قسمتى دوم از اين خطبه است

(كه طريقه بيعت كردن عمرو ابن عاص با معاويه را بيان مى‏ فرمايد، و مختصر اين قضيّه آنكه پس از فراغت از جنگ جمل حضرت به كوفه تشريف آورد و در آنجا به معاويه نامه ‏اى نوشت و در آن از او بيعت خواست و آنرا بـ*ـو*سيله جرير ابن عبد اللّه بجلّى فرستاد، چون جرير وارد شام شد نامه را به معاويه داد، پس از آنكه معاويه نامه را خواند در انديشه فرو رفت و جرير را براى گرفتن پاسخ معطّل نگاه‏داشت و گروهى از مردم شام را طلبيد و راجع به خونخواهى عثمان با آنها سخن گفت، ايشان با رأى او موافقت نموده براى نصرت و ياريش خود را آماده نشان دادند، بعد از آن با برادرش عتبة ابن ابى سفيان در اين باب مشورت كرد، عتبه گفت: عمرو ابن عاص را در اين كار بكمك بطلب، زيرا تو

ص94

بفتنه انگيزى و رأى و تدبير او آگاهى، پس نامه‏اى بعمرو ابن عاص نوشت و در آن به كمالات او را بستود و به نصرت و يارى خويش و خونخواهى عثمان دعوتش نمود، عمرو در پاسخ او نوشت: نامه ترا خوانده مقصودت را فهميدم، بدان كه من حاضر نيستم از دين اسلام خارج شده به ضلالت و گمراهى و متابعت تو رو آورم و بروى علىّ ابن ابى طالب با آن همه فضائل و منزلت و شجاعت شمشير كشم، اى معاويه تو به مردن عثمان از حكومت شام معزول گشتى و بـ*ـو*سيله خونخواهى از او مى‏ خواهى خلافت را براى خود بدست آورى و باين حيله مانند منى را نمى‏توان فريب داد كه در راه تو از دين گذشته جانبازى نمايم، معاويه چون نامه او را خواند دانست كه بدون رشوه نمى‏توان راضيش نمود، و مى ‏دانست كه او خواهان حكومت مصر است، وعده حكومت مصر را باو داد، عمرو هم دنيا را بر آخرت اختيار كرده به معاويه پيوست، لذا حضرت مى ‏فرمايد): عمرو به معاويه بيعت نكرد تا اينكه شرط كرد ثمن و بهايى (حكومت مصر را) در مقابل آن باو بدهد، پس دست فروشنده (دين بثمن دنيا) بركت نيابد، و عهد و پيمان خريدار (معاويه) سبب رسوايى او گردد، (7) پس (اكنون كه عمرو به معاويه پيوست) براى جنگ آماده شويد و لوازم آنرا فراهم كنيد كه آتش كار زار افروخته و روشنائى آن بلند شد، (8) و شكيبائى را شعار خود قرار دهيد (در جنگ پايدارى كنيد و صدمات آنرا متحمّل شويد) كه مهمّترين راه رسيدن بفتح و فيروزى و غلبه بر دشمن شكيبائى است.


نهج‌البلاغه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM و ɢнαzαʟ

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
در فضيلت جهاد



« 94»

(27) (و من خطبة له (عليه ‏السلام))

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ الْجِهَادَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ فَتَحَهُ اللَّهُ لِخَاصَّةِ أَوْلِيَائِهِ وَ هُوَ لِبَاسُ التَّقْوَى وَ دِرْعُ اللَّهِ الْحَصِينَةُ وَ جُنَّتُهُ الْوَثِيقَةُ فَمَنْ تَرَكَهُ رَغْبَةً عَنْهُ أَلْبَسَهُ اللَّهُ ثَوْبَ الذُّلِّ وَ شَمْلَةَ الْبَلَاءُ وَ دُيِّثَ بِالصَّغَارِ وَ الْقَمَاءَةِ وَ ضُرِبَ عَلَى قَلْبِهِ بِالْإِسْهَابِ وَ أُدِيلَ الْحَقُّ مِنْهُ بِتَضْيِيعِ الْجِهَادِ وَ سِيمَ الْخَسْفُ وَ مُنِعَ الْنِّصْفُ أَلَا وَ إِنِّي قَدْ دَعَوْتُكُمْ إِلَى قِتَالِ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ لَيْلًا وَ نَهَاراً وَ سِرّاً وَ إِعْلَاناً وَ قُلْتُ لَكُمُ اغْزُوهُمْ قَبْلَ أَنْ يَغْزُوكُمْ فَوَاللَّهِ مَا

« 95»

غُزِيَ قَوْمٌ قَطُّ فِي عُقْرِ دَارِهِمْ إِلَّا ذَلُّوا فَتَوَاكَلْتُمْ وَ تَخَاذَلْتُمْ حَتَّى شُنَّتْ عَلَيْكُمُ الْغَارَاتُ وَ مُلِكَتْ عَلَيْكُمُ الْأَوْطَانُ

وَ هَذَا أَخُو غَامِدٍ وَ قَدْ وَرَدَتْ خَيْلُهُ الْأَنْبَارَ وَ قَدْ قَتَلَ حَسَّانَ بْنَ حَسَّانَ الْبَكْرِيَّ وَ أَزَالَ خَيْلَكُمْ عَنْ مَسَالِحِهَا وَ لَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ كَانَ يَدْخُلُ عَلَى الْمَرْأَةِ الْمُسْلِمَةِ وَ الْأُخْرَى الْمُعَاهِدَةِ فَيَنْتَزِعُ حِجْلَهَا وَ قُلْبَهَا وَ قَلَائِدَهَا وَ رِعَاثَهَا مَا تَمْتَنِعُ مِنْهُ إِلَّا بِالِاسْتِرْجَاعِ وَ الِاسْتِرْحَامِ ثُمَّ انْصَرَفُوا وَافِرِينَ مَا نَالَ رَجُلًا مِنْهُمْ كَلْمٌ وَ لَا أُرِيقَ لَهُمْ دَمٌ

فَلَوْ أَنَّ امْرَأً مُسْلِماً مَاتَ مِنْ بَعْدِ هَذَا أَسَفاً مَا كَانَ بِهِ مَلُوماً بَلْ كَانَ بِهِ عِنْدِي جَدِيراً فَيَا عَجَباً عَجَباً وَ اللَّهِ يُمِيتُ الْقَلْبَ وَ يَجْلِبُ الْهَمَّ اجْتِمَاعُ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ عَلَى بَاطِلِهِمْ وَ تَفَرُّقُكُمْ عَنْ حَقِّكُمْ فَقُبْحاً لَكُمْ وَ تَرَحاً حِينَ صِرْتُمْ غَرَضاً يُرْمَى يُغَارُ عَلَيْكُمْ وَ لَا تُغِيرُونَ وَ تُغْزَوْنَ وَ لَا تَغْزُونَ وَ يُعْصَى اللَّهُ وَ تَرْضَوْنَ فَإِذَا أَمَرْتُكُمْ بِالسَّيْرِ إِلَيْهِمْ فِي أَيَّامِ الْحَرِّ

قُلْتُمْ هَذِهِ حَمَارَّةُ الْقَيْظِ أَمْهِلْنَا يُسَبِّخْ عَنَّا الْحَرُّ وَ إِذَا أَمَرْتُكُمْ بِالسَّيْرِ إِلَيْهِمْ فِي الشِّتَاءِ قُلْتُمْ هَذِهِ صَبَارَّةُ الْقُرِّ أَمْهِلْنَا يَنْسَلِخْ عَنَّا الْبَرْدُ كُلُّ هَذَا فِرَاراً مِنَ الْحَرِّ وَ الْقُرِّ فَإِذَا كُنْتُمْ مِنَ الْحَرِّ وَ الْقُرِّ تَفِرُّونَ فَأَنْتُمْ وَ اللَّهِ مِنَ السَّيْفِ أَفَرُّ يَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لَا رِجَالَ حُلُومُ‏

« 96»

الْأَطْفَالِ وَ عُقُولُ رَبَّاتِ الْحِجَالِ لَوَدِدْتُ أَنِّي لَمْ أَرَكُمْ وَ لَمْ أَعْرِفْكُمْ مَعْرِفَةٌ وَ اللَّهِ جَرَّتْ نَدَماً وَ أَعْقَبَتْ سَدَماً قَاتَلَكُمُ اللَّهُ لَقَدْ مَلَأْتُمْ قَلْبِي قَيْحاً وَ شَحَنْتُمْ صَدْرِي غَيْظاً وَ جَرَّعْتُمُونِي نُغَبَ التَّهْمَامِ أَنْفَاساً وَ أَفْسَدْتُمْ عَلَيَّ رَأْيِي بِالْعِصْيَانِ وَ الْخِذْلَانِ حَتَّى قَالَتْ قُرَيْشٌ إِنَّ ابْنَ أَبِي طَالِبٍ رَجُلٌ شُجَاعٌ وَ لَكِنْ لَا عِلْمَ لَهُ بِالْحَرْبِ لِلَّهِ أَبُوهُمْ وَ هَلْ أَحَدٌ مِنْهُمْ أَشَدُّ لَهَا مِرَاساً وَ أَقْدَمُ فِيهَا مَقَاماً مِنِّي لَقَدْ نَهَضْتُ فِيهَا وَ مَا بَلَغْتُ الْعِشْرِينَ وَ هَا أَنَا ذَا قَدْ ذَرَّفْتُ عَلَى السِّتِّينَ وَ لَكِنْ لَا رَأْيَ لِمَنْ لَا يُطَاعُ .








ص96

از خطبه ‏هاى آن حضرت عليه السّلام است (كه در اواخر عمر شريفش فرموده و اصحاب خود را از جهاد نكردن با معاويه توبيخ و سرزنش مى ‏نمايد):

(1) پس از ستايش خداوند و درود بر رسول اكرم، جهاد (كارزار با مخالفين دين) درى است از درهاى بهشت كه خداوند آنرا بر وى خواصّ دوستان خود گشوده، و لباس تقوى و پرهيزكارى است (اهل تقوى را از شرّ مخالفين حفظ ميكند مانند لباس سرما و گرما را) و زره محكم حقّ تعالى و سپر قوىّ اوست (براى نگاه‏دارى اهل تقوى از اسلحه دشمنان) (2) پس هر كه از آن دورى كرده آنرا ترك كند خداوند جامه ذلّت و خوارى و رداى بلاء و گرفتارى باو مى‏پوشاند و بر اثر اين حقارت و پستى زبون و بيچاره ميشود، و چون خداوند رحمت خود را از دل او برداشته به بى‏ خردى مبتلى گردد (در كار خويش حيران و سرگردان ماند) و بسبب نرفتن جهاد و اهميّت ندادن باين امر مهمّ از راه حقّ دور شده در راه باطل قدم مى ‏گذارد و به نكبت و بيچارگى گرفتار گرديده، از عدل و انصاف محروم ميشود (ستمكار بر او تسلّط پيدا نموده با او به بى انصافى رفتار خواهد كرد).

ص97

(3) آگاه باشيد من شما را به جنگيدن (معاويه و تابعين او) شب و روز و نهان و آشكار دعوت نموده گفتم پيش از آنكه آنها بجنگ شما بيايند شما به جنگشان برويد، (4) سوگند بخدا هرگز با قومى در ميان خانه (ديار) ايشان جنگ نشده مگر آنكه ذليل و مغلوب گشته ‏اند، پس شما وظيفه خود را بيكديگر حواله نموديد (هر يك از شما توقّع داشته ديگرى به وظيفه خود عمل كند) و همديگر را خوار مى‏ ساختيد تا اينكه (دشمن غلبه پيدا نمود و) از هر طرف اموال شما غارت گرديد و ديار شما از تصرّفتان بيرون رفت، (5) و اين برادر غامد (سفيان ابن عوف از قبيله بنى غامد) است كه (بامر معاويه) با سواران خود بشهر انبار (يكى از شهرهاى قديم عراق و واقع در سمت شرقّى فرات) وارد گرديده، و حسّان ابن حسّان بكرى (والى و حاكم آنجا) را كشت و سواران شما را از حدود آن شهر دور گردانيد، (6) و بمن خبر رسيده كه يكى از لشگريان ايشان بر يك زن مسلمان و يك زن كافره ذميّه داخل مى‏شده و خلخال و دست بند و گردن بندها و گوشواره‏ هاى او را مى ‏كنده، و آن زن نمى ‏توانسته از او ممانعت كند مگر آنكه صدا به گريه و زارى بلند نموده از خويشان خود كمك بطلبد، (7) پس دشمنان (از اين كارزار) با غنيمت و دارائى بسيار باز گشتند در صورتي كه بيك نفر از آنها زخمى نرسيد و خونى از آنها ريخته نشد، (8) اگر مرد مسلمانى از شنيدن اين واقعه از حزن و اندوه بميرد، بر او ملامت نيست، بلكه به نزد من هم به مردن سزاوار است، (9) اى بسا جاى حيرت و شگفتى است سوگند بخدا اجتماع ايشان (معاويه و همراهان او) بر كار نادرست خودشان و تفرقه و اختلاف شما از كار حقّ و درست خودتان دل را مى‏ميراند و غمّ و اندوه را جلب مى‏نمايد، پس روهاى شما زشت و دلهاى‏ تان غمين گردد هنگامي كه در آماج تير آنها قرار گرفته‏ايد: (دشمن بسوى شما تير مى ‏اندازد و شما از روى بى‏ حميّتى و تفرقه و اختلافى كه داريد سينه خود را هدف قرار داده خاموش نشسته‏ايد) مال شما را بيغما مى‏ برند و شما غارت نمى ‏كنيد، و با شما جنگ مي كنند و شما جنگ نمى ‏نمائيد، و خداوند را معصيت مي كنند و شما راضى هستيد، (10) وقتى كه بشما در ايّام تابستان امر كردم كه بجنگ ايشان برويد گفتيد اكنون هوا گرم است ما را مهلت ده تا سورت گرما شكسته شود، و چون در ايّام زمستان شما را بجنگ با آنها امر كردم گفتيد در اين روزها هوا بسيار سرد است بما مهلت ده چندان كه سرما برطرف گردد، شما كه اين همه عذر و بهانه از جهت فرار از گرما و سرما مى ‏آوريد پس سوگند بخدا (در ميدان جنگ) از شمشير زودتر فرار خواهيد نمود، (11) اى نامردهايى كه آثار مردانگى در شما نيست، واى كسانيكه عقل شما مانند عقل بچّه‏ها و زنهاى تازه به حجله رفته است، اى كاش من شما را نمى ‏ديدم و نمى‏ شناختم كه سوگند بخدا نتيجه شناختن‏

ص98

شما پشيمانى و غمّ و اندوه مى ‏باشد، (12) خدا شما را بكشد كه دل مرا بسيار چركين كرده سينه ‏ام را از خشم آكنديد، و در هر نفس پى در پى غمّ و اندوه بمن خورانديد، (13) و بسبب نافرمانى و بى اعتنائى بمن رأى و تدبيرم را فاسد و تباه ساختيد تا اينكه قريش گفتند پسر ابى طالب مرد دليرى است، و ليكن علم جنگ كردن ندارد، خدا پدرانشان را بيامرزد (كه در گفتار خود فكر و تأمّل نكردند) آيا هيچيك از آنان ممارست و جدّيت مرا در جنگ داشته و پيش قدمى و ايستادگى او بيشتر از من بوده (14) هنوز بسنّ بيست سالگى نرسيده بودم كه آماده جنگ گرديدم و اكنون زياده از شصت سال از عمرم مى ‏گذرد (كه هميشه رأى و تدبير من در جنگها صائب بوده) و ليكن رأى تدبير ندارد كسيكه فرمانش را نمى ‏برند و پيروى از احكامش نمى نمايند.


نهج‌البلاغه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM و ɢнαzαʟ

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
اندرز و هشدار



« 98»

(28) (و من خطبة له (عليه ‏السلام))

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ الدُّنْيَا قَدْ أَدْبَرَتْ وَ آذَنَتْ بِوَدَاعٍ وَ إِنَّ الْآخِرَةَ قَدْ أَقْبَلَتْ وَ أَشْرَفَتْ بِاطِّلَاعٍ أَلَا وَ إِنَّ الْيَوْمَ الْمِضْمَارُ وَ غَداً السِّبَاقُ وَ السَّبْقَةُ الْجَنَّةُ وَ الْغَايَةُ النَّارُ أَ فَلَا تَائِبٌ مِنْ خَطِيئَتِهِ قَبْلَ مَنِيَّتِهِ أَ لَا عَامِلٌ لِنَفْسِهِ قَبْلَ يَوْمِ بُؤْسِهِ أَلَا وَ إِنَّكُمْ فِي أَيَّامِ أَمَلٍ مِنْ وَرَائِهِ أَجَلٌ فَمَنْ عَمِلَ فِي أَيَّامِ أَمَلِهِ قَبْلَ حُضُورِ أَجَلِهِ فَقَدْ نَفَعَهُ عَمَلُهُ وَ لَمْ يَضْرُرْهُ أَجَلُهُ وَ مَنْ قَصَّرَ فِي أَيَّامِ أَمَلِهِ قَبْلَ حُضُورِ أَجَلِهِ فَقَدْ خَسِرَ عَمَلُهُ وَ ضَرَّهُ أَجَلُهُ أَلَا فَاعْمَلُوا فِي الرَّغْبَةِ كَمَا تَعْمَلُونَ فِي الرَّهْبَةِ أَلَا وَ إِنِّي لَمْ أَرَ كَالْجَنَّةِ نَامَ طَالِبُهَا وَ لَا كَالنَّارِ نَامَ هَارِبُهَا أَلَا وَ إِنَّهُ مَنْ لَا يَنْفَعُهُ الْحَقُّ يَضُرُّهُ الْبَاطِلُ وَ مَنْ لَا يَسْتَقِيمُ بِهِ الْهُدَى يَجُرُّ بِهِ الضَّلَالُ إِلَى الرَّدَى أَلَا وَ إِنَّكُمْ قَدْ أُمِرْتُمْ بِالظَّعْنِ وَ دُلِلْتُمْ عَلَى الزَّادِ وَ إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ‏

« 99»

عَلَيْكُمُ اتِّبَاعُ الْهَوَى وَ طُولُ الْأَمَلِ فَتَزَوَّدُوا فِي الدُّنْيَا مِنَ الدُّنْيَا مَا تَحْرُزُونَ بِهِ أَنْفُسَكُمْ غَداً.

أقول إنه لو كان كلام يأخذ بالأعناق إلى الزهد في الدنيا و يضطر إلى عمل الآخرة لكان هذا الكلام و كفى به قاطعا لعلائق الآمال و قادحا زناد الاتعاظ و الازدجار و من أعجبه قوله ((عليه ‏السلام)) ألا و إن اليوم المضمار و غدا السباق و السبقة الجنة و الغاية النار فإن فيه مع فخامة اللفظ و عظم قدر المعنى و صادق التمثيل و واقع التشبيه سرا عجيبا و معنى لطيفا و هو قوله (عليه ‏السلام) و السبقة الجنة و الغاية النار فخالف بين اللفظين لاختلاف المعنيين و لم يقل السبقة النار كما قال السبقة الجنة لأن الاستباق إنما يكون إلى أمر محبوب و غرض مطلوب و هذه صفة الجنة و ليس هذا المعنى موجودا في النار (نعوذ بالله منها) فلم يجز أن يقول و السبقة النار

بل قال و الغاية النار لأن الغاية قد ينتهي إليها من لا يسره الانتهاء إليها و من يسره ذلك فصلح أن يعبر بها عن الأمرين معا فهي في هذا الموضع كالمصير و المال قال الله تعالى قُلْ تَمَتَّعُوا

« 100»

فَإِنَّ مَصِيرَكُمْ إِلَى النَّارِ و لا يجوز في هذا الموضع أن يقال فإن سبْقتكم (بسكون الباء) إلى النار فتأمل ذلك فباطنه عجيب و غوره بعيد لطيف و كذلك أكثر كلامه ((عليه ‏السلام)) و في بعض النسخ و قد جاء في رواية أخرى و السُّبْقة الجنة (بضم السين) و السبقة عندهم اسم لما يجعل للسابق إذا سبق من مال أو عرض و المعنيان متقاربان

لأن ذلك لا يكون جزاء على فعل الأمر المذموم و إنما يكون جزاء على فعل الأمر المحمود.








ص100

از خطبه ‏هاى آن حضرت عليه السّلام است (كه در بى اعتمادى بدنيا و مهيّا شدن براى آخرت مى‏ فرمايد:)

(1) پس از ستايش حضرت بارى و درود بر پيغمبر اكرم، بتحقيق دنيا پشت كرده و به مفارقت و جدائى (شما را از چيزهائى كه بآن علاقه داريد) آگاه مى ‏نمايد، و آخرت نزديك و آشكار شده است (دنيا براى هر كس در گذر است و آخرت كه به مردن تحقّق پيدا ميكند آمدنى است، پس به دنياى فانى نبايد دل بست و براى رفتن به جايگاه هميشگى بايستى آماده گرديد) (2) آگاه باشيد امروز (مدّتى كه از عمر باقى مانده بر اثر انجام كارهاى نيكو و رسيدن به اخلاق پسنديده) روز مضمار و روز مهيّا شدن است (كه از لذّات دنيوىّ بايد چشم پوشيد) و فردا (آخرت) روز پيشى گرفتن است (مضمار مدّتى را گويند كه اسبها را براى روز مسابقه و اسب دوانى تربيت ميكنند باين طريق كه مدّتى بر عليق اسب مى ‏افزايند تا خوب فربه و پر زور گردد، پس از آن مدّتى تدريجا آنچه بر عليق افزوده ‏اند كم مي كنند تا بقرار عادى برسد و اسب از خامى بيرون آيد و براى روز مسابقه حاضر باشد) و پيشى گرفتن (برنده مسابقه) بهشت است، و پايان (عقب مانده) آتش است (هر كه در اين مدّت مضمار خود را به اعمال صالحه و اخلاق پسنديده رياضت داد و تربيت نمود، فردا در آن ميدان امتحان سبقت گيرد و بهشت را بربايد، و هر كه در آن كوتاهى نمود و غفلت ورزيد فردا خوار و شرمسار گرديده در آتش داخل شود) (3) پس آيا نيست كسيكه پيش از رسيدن مرگش از گنـ*ـاه خود توبه كند و آيا نيست كسيكه پيش از

ص101

رسيدن روز بد بختى خود براى نجات خويشتن (از عذاب الهىّ) چاره‏اى نمايد (كردار نيكوئى بجا آورد كه در آن روز هيچ چيز باعث نجات نمى ‏شود مگر اعمال صالحه) (4) آگاه باشيد، شما در ايّام اميد و آرزو هستيد (به بقاى حيات و استمرار زندگانى) كه از پى آن مرگ است (كه بى‏خبر مى‏رسد) پس كسي كه در روزهاى اميد و آرزوى خود پيش از رسيدن اجلش كار كرد (خلق را يارى و خداوند را بندگى نمود) عملش او را نفع بخشيده مرگش زيانى وارد نياورد، و كسي كه در آن ايّام پيش از رسيدن اجل كوتاهى كرد (نه با بندگان يارى و نه خداوند را بندگى نمود) كارش زار است و از مرگ زيان خواهد برد (زيرا پشيمانى از تقصير در خدمت خلق و بندگى خالق در وقت مردن سودى ندارد و بدين جهت در نتيجه زيان خواهد برد (زيرا پشيمانى از تقصير در خدمت خلق و عبادت خالق بكوشيد) در وقت راحتى و ايمنى (موقعى كه دستتان مى ‏رسد) همانطور كه كار مى ‏كنيد در وقتى كه خوف و ترس بر شما مسلّط مي شود (چون هر وقت بشر محتاج و مضطرّ گردد با خلوص و علاقه تمام بجلب رضاى خالق مى ‏كوشد، لذا حضرت دستور مى ‏دهد كه در موقع خوشى و ايمنى كه كمتر يادى از خداوند مى‏ نماييد از آن غافل نباشيد كه باعث پشيمانى است) (6) آگاه باشيد، من نعمتى مانند بهشت نديده ‏ام كه خواهان آن در خواب غفلت باشد، و نه عذابى را مانند آتش كه گريزان از آن در خواب بيهوشى باشد (شگفتى از مردمانى است كه از بزرگترين نعمتها كه بهشت باشد غافل مانده‏اند و حال آنكه براى كوچكترين صرفه‏اى كوشش مي كنند، و از احتراز و دورى از چنين آتش باين بزرگى بى پروا هستند در صورتي كه از ترس ضرر بسيار اندك وسيله زياد بر مى ‏انگيزند) (7) آگاه باشيد هر كه از حقّ نفع نبرد، زيان باطل حتما باو مى‏رسد، و هر كه را هدايت براه راست نياورد، ضلالت و گمراهى او را به هلاكت و بيچارگى مى ‏كشاند، (8) آگاه باشيد، شما مأمور شده‏ايد (چاره نداريد مگر) به كوچ كردن (رفتن از اين سرا به سراى باقى) و دلالت شده‏ايد به توشه برداشتن (در قرآن كريم س 2 ى 197 مى‏ فرمايد: تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى‏ يعنى در سفر توشه برداريد و بهترين توشه پرهيزكارى است) (9) و دو چيز است ترسناكترين چيزيكه بر شما از آن بيم دارم يكى متابعت هواى نفس (كه حقائق را پيش چشم شما مى‏پوشاند) و ديگرى طول امل و آرزو است (كه شما را از تهيه زاد و توشه آخرت غافل گرداند) پس در دنيا تهيه توشه نمائيد چيزى را (از خدمت بخلق و بندگى خالق) كه فرداى قيامت خود را (از عذاب ابدى) بآن حفظ كنيد. (سيّد رضىّ فرمايد:) مى ‏گويم:

اگر باشد كلامى كه مردم را بزهد و بى رغبتى در دنيا و كارهاى نيكوئى كه بكار آخرت آيد وادار نمايد هر آينه همين كلام حضرت است و بس كه مردم را از آمال و آرزوهائى كه علاقه فراوانى بآن دارند منصرف مى ‏نمايد، و شعله‏ هاى پند و منع از عصيان و نافرمانى از خدا و رسول را مى‏ افروزد، و شگفت سخن‏

ص102

آن حضرت اينست كه مى‏فرمايد: أَلا و إِنَّ الْيَوْمَ الْمِضْمارُ وَ غَداً السِّباقُ وَ السَّبْقَةُ الجَنَّةُ وَ الْغايَةُ النَّارُ زيرا در اين كلام با وجود عظمت لفظ و بزرگى معنى و با تمثيل و تشبيه ى كه مطابق واقع و نفس الأمر است رازى شگفت و معنايى لطيف است كه فرموده: و السَّبقة الجنّة و الغاية النّار پس براى اختلاف دو معنى دو جور لفظ بيان كرده يعنى لفظ السّبقة را براى بهشت و لفظ الغاية را براى آتش بيان نموده و نفرموده: و السّبقة النّار چنانكه فرموده: و السّبقة الجنّة زيرا لفظ استباق و پيشى گرفتن براى امر محبوب و مقصود مطلوب مى ‏باشد كه صفت بهشت است و اين معنى در آتش موجود نيست «كه از آن آتش پناه بخدا مى‏ بريم» پس جائز نبوده كه بفرمايد: و السّبقة النّار، بلكه فرموده: و الغاية النّار زيرا غايت براى كسيكه بدانجا منتهى مى‏گردد گاهى شادى نمى ‏آورد و گاهى مسرور مى‏ گرداند پس تعبير از اين دو لفظ براى هر دو معنى صلاحيّت دارد، و اين كلمه غايت در اينجا مانند كلمه مصير و مآل است كه خداوند متعال فرموده (در قرآن كريم س 14 ى 30) قُلْ تَمَتَّعُوا فَإِنَّ مَصِيرَكُمْ إِلَى النَّارِ يعنى بگو از كارهاى ناشايسته لذّت ببريد پس پايان كار شما به آتش است. و جائز نيست در اين موضع گفته شود: فإنّ سبقتكم إلى النّار پس در اين گفتار تأمّل و انديشه كن كه باطن آن شگفت آور و ژرفى آن دور است، و بيشتر سخنان آن حضرت چنين است، و در بعضى از نسخ است كه در روايت ديگرى سبقة بضمّ سين وارد شده و سبقة بضمّ سين نزد عرب اسم مال يا متاعى است كه جائزه داده ميشود به سبقت گيرنده وقتى كه پيشى مى‏گيرد، و معنى سبقة بفتح و بضمّ سين بهم نزديكست، زيرا سبقة بضمّ سين جزاى كار امر مذموم و نكوهيده نيست، بلكه پاداش كارى است كه بر امر محبوب و پسنديده باشد.


نهج‌البلاغه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM و ɢнαzαʟ

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
در نكوهش اهل كوفه



« 102»

(29) (و من خطبة له (عليه ‏السلام))

أَيُّهَا النَّاسُ الْمُجْتَمِعَةُ أَبْدَانُهُمْ الْمُخْتَلِفَةُ أَهْوَاؤُهُمْ كَلَامُكُمْ يُوهِي الصُّمَّ الصِّلَابَ وَ فِعْلُكُمْ يُطْمِعُ فِيكُمُ الْأَعْدَاءَ تَقُولُونَ فِي الْمَجَالِسِ كَيْتَ وَ كَيْتَ فَإِذَا جَاءَ الْقِتَالُ قُلْتُمْ حِيدِي‏

« 103»

حَيَادِ مَا عَزَّتْ دَعْوَةُ مَنْ دَعَاكُمْ وَ لَا اسْتَرَاحَ قَلْبُ مَنْ قَاسَاكُمْ أَعَالِيلُ بِأَضَالِيلَ دِفَاعَ ذِي الدَّيْنِ الْمَطُولِ لَا يَمْنَعُ الضَّيْمَ الذَّلِيلُ وَ لَا يُدْرَكُ الْحَقُّ إِلَّا بِالْجِدِّ أَيَّ دَارٍ بَعْدَ دَارِكُمْ تَمْنَعُونَ وَ مَعَ أَيِّ إِمَامٍ بَعْدِي تُقَاتِلُونَ الْمَغْرُورُ وَ اللَّهِ مَنْ غَرَرْتُمُوهُ وَ مَنْ فَازَ بِكُمْ فَقَدْ فَازَ وَ اللَّهِ بِالسَّهْمِ الْأَخْيَبِ وَ مَنْ رَمَى بِكُمْ فَقَدْ رَمَى بِأَفْوَقَ نَاصِلٍ أَصْبَحْتُ وَ اللَّهِ لَا أُصَدِّقُ قَوْلَكُمْ وَ لَا أَطْمَعُ فِي نَصْرِكُمْ وَ لَا أُوعِدُ الْعَدُوَّ بِكُمْ مَا بَالُكُمْ مَا دَوَاؤُكُمْ مَا طِبُّكُمْ الْقَوْمُ رِجَالٌ أَمْثَالُكُمْ أَ قَوْلًا بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ غَفْلةً مِنْ غَيْرِ وَرَعٍ وَ طَمَعاً فِي غَيْرِ حَقٍّ .








ص103

29- از خطبه‏هاى آن حضرت عليه السّلام است (در توبيخ و سرزنش اصحاب خود از جهت مسامحه و سهل انگارى در جنگيدن با دشمن):

(1) اى مردمى كه بدنهايشان جمع و انديشه‏ها و آرزوهايشان مختلف است، سخنان شما (لاف و گزافتان) سنگهاى سخت را نرم مى‏گرداند، و كار شما (كه در خانه نشسته براى جنگيدن با دشمن حاضر نيستيد) دشمنان را در شما بطمع مى‏اندازد (كه آنچه داريد بتصرّف در آورده بر شما دست يابند) (2) در مجالس (كه دور هم نشسته‏ايد) چنين و چنان مى‏گوئيد (لاف زده و گزاف بسيار گفته اظهار دليرى و مردانگى مى‏نماييد) و چون وقت جنگيدن با دشمن پيش آيد مى‏گوئيد: حيدى حياد يعنى اى جنگ از ما دور شو (جمله حيدى حياد مثلى است كه عرب در وقت فرار از دشمن به زبان مى‏آورد) (3) دعوت كسيكه شما را (به نصرت و يارى خود) خواند پذيرفته نشد (زيرا او را يارى نكرديد) كسيكه در باره شما زحمت و رنج كشيد دل او راحتى و آسايش نيافت، عذرها و بهانه‏ها (ى شما براى نرفتن بجهاد و نجنگيدن با دشمن درست نيست و سبب) ضلالت و گمراهى است مانند بدهكارى كه بدهى خود را (بدون عذر) بتأخير اندازد (چون‏

ص104

نمى‏خواهد وامش را اداء كند بهانه پيش آرد و امروز و فردا گويد، شما هم چون نمى‏خواهيد بجهاد برويد بهانه‏هاى نادرست پيش آورده امروز و فردا مى‏گوئيد و بر اثر اين مسامحه خود را ذليل و خوار مى‏گردانيد و) (4) ذليل و ترسنده نمى‏تواند از ظلم و ستمى (كه بر او وارد ميشود) مانع گردد، و حقّ (و آسايش براى هيچ قومى) بدست نمى‏آيد مگر به تلاش و كوشش (پس با اينكه در خانه نشسته بجهاد نمى‏رويد تا دشمن را مغلوب و سركوب گردانيد آسايش و آسودگى خواستن خطاء است) (5) كدام خانه (ديارى) را بعد از خانه خود (از تصرّف و خرابى دشمن) باز مى‏داريد (در موقعى كه شما را از خانهايتان بيرون نمودند) و با كدام امام و اميرى بعد از من بجهاد مى‏رويد (كه دشمن را از خود دور نمائيد) (6) سوگند بخدا فريب خورده كسى است كه شما او را فريب داده‏ايد (زيرا شما امير خود را به نصرت و يارى وعده داده وقتى كه با دشمن روبرو شد از او پشت گردانيده براى كارزار بهانه پيش آوريد) و كسيكه بكمك و همراهى شما رستگار شد (به دشمن غلبه پيدا نمود) سوگند بخدا (مانند كسى است كه در تير اندازى با شرط) رستگار شده به تيرى كه (از همه تيرهايى كه براى شرط بندی تعيين شده) بى نصيب‏تر (پر خسارت‏تر) است، و كسيكه بكمك شما تير اندازد (بجانب دشمن و بخواهد از ظلم و تعدّى او جلوگيرى نمايد) پس به تير سر شكسته بى پيكان تير انداخته (و چنين تيرى اگر به نشان هم برسد كارگر نخواهد بود و شما هم اگر به دشمن دست يابيد بر اثر ترس و بيمى كه داريد نمى‏توانيد از پيش روى او ممانعت نمائيد) (7) سوگند بخدا صبح كردم در حالتى كه گفتار (عهد و پيمان) شما را باور ننموده به همراهى شما طمع ندارم، و دشمن (معاويه و اصحابش) را به مساعدت شما بيم نمى‏دهم (زيرا بى وفائى و بد قولى شما بر من و دشمن آشكار گرديده است) (8) چگونه است حال شما (كه هر چه شما را بجنگ با دشمن ترغيب ميكنم سهل انگارى مى‏نماييد) چيست داروى درد شما (تا آماده سازم) بچه چيز علاج مى‏پذيريد (تا چاره كنم) دشمنان مردمانى هستند مانند شما (چرا شما مانند آنها نيستيد و از آنان بدل خود خوف و ترس راه داده‏ايد) (9) آيا مى‏گوئيد گفتارى را كه نمى‏دانيد و اعتقاد بآن نداريد (براى رفتن بجهاد با يكديگر مى‏گوئيد: چنين و چنان خواهيم كرد در صورتيكه اصلا اراده جنگيدن با دشمن نداريد) و آيا در دورى از معاصى غفلت داريد (پس بيدار شويد) آيا در غير حقّ طمع داريد (در راه باطل و نافرمانى خدا و رسول و امام بر حقّ سودى تصوّر مى‏كنيد نه چنين است، بلكه طمع نفع بردن از راه باطل و غفلت در معاصى و گفتار بدون علم و اعتقاد سبب بدبختى و بيچارگى در دنيا و آخرت است).


نهج‌البلاغه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM و ɢнαzαʟ

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
درباره قتل عثمان



« 104»

(30) (و من كلام له (عليه ‏السلام)) (في معنى قتل عثمان)

« 105»

لَوْ أَمَرْتُ بِهِ لَكُنْتُ قَاتِلًا أَوْ نَهَيْتُ عَنْهُ لَكُنْتُ نَاصِراً غَيْرَ أَنَّ مَنْ نَصَرَهُ لَا يَسْتَطِيعُ أَنْ يَقُولَ خَذَلَهُ مَنْ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ وَ مَنْ خَذَلَهُ لَا يَسْتَطِيعُ أَنْ يَقُولَ نَصَرَهُ مَنْ هُوَ خَيْرٌ مِنِّي وَ أَنَا جَامِعٌ لَكُمْ أَمْرَهُ اسْتَأْثَرَ فَأَسَاءَ الْأَثَرَةَ وَ جَزِعْتُمْ فَأَسَأْتُمُ الْجَزَعَ وَ لِلَّهِ حُكْمٌ وَاقِعٌ فِي الْمُسْتَأْثِرِ وَ الْجَازِعِ.








ص105

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است در باره كشتن عثمان:

(1) اگر به كشتن او امر داده بودم هر آينه كشنده او بودم، و اگر جلوگيرى كرده بودم هر آينه ياورش بودم (پس كشندگان او در اين باب با من شور نكردند تا آنان را امر يا نهى كرده باشم) (2) ليكن (مى‏ دانم) كسيكه يارى كرد او را (مروان ابن حكم و جمعى از بنى اميّه) نمى ‏تواند بگويد: من بهترم از كسيكه خوار كرد (يارى ننمود) او را، و كسيكه خوار كرد او را (گروهى از مهاجرين و انصار) نمى‏تواند بگويد: يارى نمود او را كسيكه از من بهتر است (غرض حضرت در اينجا نكوهش عثمان است) (3) پس من اكنون سبب كشته شدن او را (بطور اختصار) براى شما بيان مي كنم: عثمان خلافت را براى خود اختيار كرد و در آن استبداد بخرج داده خود سرى نمود (بى مشورت و ملاحظه رضاى امّت هر كارى مى‏خواست انجام مى‏داد) پس بد كرد كه چنين امرى را اختيار نموده و در آن استبداد بكار برد، و شما (از ظلم و جور او) بى تابى مى‏كرديد (شكيبائى نمى ‏نموديد و باين جهت او را بقتل رسانيديد) پس شما هم در اين بيتابى بد كرديد (بايستى صبر مى ‏نموديد تا اين امر به هموارى به اصلاح مى ‏آمد و يا از دور او متفرّق مى‏شديد تا حقّ به صاحبش بر مى‏ گشت) (4) و خداى را حكم ثابتست در باره كسيكه استبداد بخرج داده خود سرى نموده و كسيكه در كشتن او بيتابى كرده است (خداوند در روز قيامت ميان ايشان حكم خواهد فرمود و هر يك را باندازه جرم و تقصيرش كيفر خواهد داد).

دستورى به ابن عباس



« 106»

(31) (و من كلام له (عليه ‏السلام)) لما أنفذ عبد الله بن عباس إلى الزبير قبل وقوع الحرب يوم الجمل ليستفيئه إلى طاعته‏

لَا تَلْقَيَنَّ طَلْحَةَ فَإِنَّكَ إِنْ تَلْقَهُ تَجِدْهُ كَالثَّوْرِ عَاقِصاً قَرْنَهُ يَرْكَبُ الصَّعْبَ وَ يَقُولُ هُوَ الذَّلُولُ وَ لَكِنِ الْقَ الزُّبَيْرَ فَإِنَّهُ أَلْيَنُ عَرِيكَةً فَقُلْ لَهُ يَقُولُ لَكَ ابْنُ خَالِكَ عَرَفْتَنِي بِالْحِجَازِ وَ أَنْكَرْتَنِي بِالْعِرَاقِ فَمَا عَدَا مِمَّا بَدَا.

أقول و هو (عليه ‏السلام) أول من سمعت منه هذه الكلمة أعني فما عدا مما بدا








ص106

31- از سخنان آن حضرت عليه السّلام است پيش از واقعه جنگ جمل در وقتى كه عبد اللّه ابن عبّاس را نزد زبير فرستاد تا او را به اطاعت حضرت برگرداند:

(1) البتّه طلحه را ملاقات مكن، زيرا اگر او را ملاقات كنى مى‏يابى مانند گاوى كه شاخ خود را پيچيده و تيز كرده (بهر كسيكه نزديك او رود آماده شاخ زدن است، كنايه از آنكه طلحه بفتنه و فساد مشغول است و از تكبّر و نخوت گوش به سخن هيچكس نمى‏دهد) سوار شتر سركش ميشود و مى‏گويد: آن شتر رام است (كارهاى دشوار پيش گرفته از نادانى و خود سرى آسان مى‏شمارد) (2) و ليكن زبير را ملاقات كن، زيرا طبيعت او نرمتر (حسن خلق و فرمانبرداريش بيشتر) است و (3) باو بگو: پسر دائى تو (مادر زبير صفيّه خواهر ابو طالب است) مى‏گويد تو مرا در حجاز (مدينه) شناختى (بمن بيعت كردى) و در عراق (بصره) انكار نمودى (عهد و پيمان خود را شكسته از اطاعت من خارج شدى) پس چه چيز ترا منصرف كرد از آنچه بر تو ظاهر و هويدا گرديده بود (چه رو داد كه عهد و پيمان خود را شكسته با من در صدد مخالفت و كار زار برآمدى. سيّد رضىّ فرمايد:)

ص107

مى‏گويم: آن حضرت عليه السّلام اوّل كسى است كه اين كلمه «فما عدا ممّا بدا» از او شنيده شده است.


نهج‌البلاغه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM و ɢнαzαʟ

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
روزگار و مردمان





« 107»

(32) (و من خطبة له (عليه ‏السلام))

أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا قَدْ أَصْبَحْنَا فِي دَهْرٍ عَنُودٍ وَ زَمَنٍ كَنُودٍ يُعَدُّ فِيهِ الْمُحْسِنُ مُسِيئاً وَ يَزْدَادُ الظَّالِمُ فِيهِ عُتُوّاً لَا نَنْتَفِعُ بِمَا عَلِمْنَا وَ لَا نَسْأَلُ عَمَّا جَهِلْنَا وَ لَا نَتَخَوَّفُ قَارِعَةً حَتَّى تَحِلَّ بِنَا فَالنَّاسُ عَلَى أَرْبَعَةِ أَصْنَافٍ مِنْهُمْ مَنْ لَا يَمْنَعُهُ الْفَسَادَ فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَهَانَةُ نَفْسِهِ وَ كَلَالَةُ حَدِّهِ وَ نَضِيضُ وَفْرِهِ وَ مِنْهُمْ الْمُصْلِتُ لِسَيْفِهِ وَ الْمُعْلِنُ بِشَرِّهِ وَ الْمُجْلِبُ بِخَيْلِهِ وَ رَجْلِهِ قَدْ أَشْرَطَ نَفْسَهُ وَ أَوْبَقَ دِينَهُ لِحُطَامٍ يَنْتَهِزُهُ أَوْ مِقْنَبٍ يَقُودُهُ أَوْ مِنْبَرٍ يَفْرَعُهُ وَ لَبِئْسَ الْمَتْجَرُ أَنْ تَرَى الدُّنْيَا لِنَفْسِكَ ثَمَناً وَ مِمَّا لَكَ عِنْدَ اللَّهِ عِوَضاً وَ مِنْهُمْ مَنْ يَطْلُبُ الدُّنْيَا بِعَمَلِ الْآخِرَةِ وَ لَا يَطْلُبُ الْآخِرَةَ بِعَمَلِ الدُّنْيَا قَدْ طَأْمَنَ مِنْ شَخْصِهِ وَ قَارَبَ مِنْ خَطْوِهِ وَ شَمَّرَ مِنْ ثَوْبِهِ وَ زَخْرَفَ مِنْ نَفْسِهِ لِلْأَمَانَةِ وَ اتَّخَذَ سِتْرَ اللَّهِ ذَرِيعَةً إِلَى الْمَعْصِيَةِ وَ مِنْهُمْ مَنْ أَقْعَدَهُ عَنْ طَلَبِ الْمُلْكِ ضُئُولَةُ نَفْسِهِ وَ انْقِطَاعُ سَبَبِهِ فَقَصَرَتْهُ الْحَالُ عَلَى حَالِهِ

« 108»

فَتَحَلَّى بِاسْمِ الْقَنَاعَةِ وَ تَزَيَّنَ بِلِبَاسِ أَهْلِ الزَّهَادَةِ وَ لَيْسَ مِنْ ذَلِكَ فِي مَرَاحٍ وَ لَا مَغْدًى وَ بَقِيَ رِجَالٌ غَضَّ أَبْصَارَهُمْ ذِكْرُ الْمَرْجِعِ وَ أَرَاقَ دُمُوعَهُمْ خَوْفُ الْمَحْشَرِ فَهُمْ بَيْنَ شَرِيدٍ نَادٍّ وَ خَائِفٍ مَقْمُوعٍ وَ سَاكِتٍ مَكْعُومٍ وَ دَاعٍ مُخْلِصٍ وَ ثَكْلَانَ مُوجَعٍ قَدْ أَخْمَلَتْهُمُ التَّقِيَّةُ وَ شَمَلَتْهُمُ الذِّلَّةُ فَهُمْ فِي بَحْرٍ أُجَاجٍ أَفْوَاهُهُمْ ضَامِزَةٌ وَ قُلُوبُهُمْ قَرِحَةٌ قَدْ وَعَظُوا حَتَّى مُلُّوا وَ قُهِرُوا حَتَّى ذَلُّوا وَ قُتِلُوا حَتَّى قَلُّوا فَلْتَكُنِ الدُّنْيَا فِي أَعْيُنِكُمْ أَصْغَرَ مِنْ حُثَالَةِ الْقَرَظِ وَ قُرَاضَةِ الْجَلَمِ وَ اتَّعِظُوا بِمَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ قَبْلَ أَنْ يَتَّعِظَ بِكُمْ مَنْ بَعْدَكُمْ وَ ارْفُضُوهَا ذَمِيمَةً فَإِنَّهَا قَدْ رَفَضَتْ مَنْ كَانَ أَشْغَفَ بِهَا مِنْكُمْ .

أقول هذه الخطبة ربما نسبها من لا علم له إلى معاوية و هي من كلام أمير المؤمنين ((عليه ‏السلام)) الذي لا يشك فيه و أين الذهب من الرغام و العذب من الأجاج و قد دل على ذلك الدليل الخريت و نقده الناقد البصير عمرو بن بحر الجاحظ فإنه ذكر هذه الخطبة في كتاب البيان و التبيين و ذكر من نسبها إلى معاوية ثم قال هي بكلام علي ((عليه ‏السلام)) أشبه و بمذهبه‏

« 109»

في تصنيف الناس و بالإخبار عما هم عليه من القهر و الإذلال و من التقية و الخوف أليق قال و متى وجدنا معاوية في حال من الأحوال يسلك في كلامه مسلك الزهاد و مذاهب العباد .








ص109

32- از خطبه‏ هاى آن حضرت عليه السّلام است (در شكايت از اهل زمان خود):

(1) اى مردم، ما صبح كرديم (واقع شده‏ايم) در روزگارى كه (مردم آن) ستمكار و كفران كننده نعمت هستند، نيكوكار در آن بدكار شمرده ميشود، و ظالم نخوت خود را مى‏افزايد، (2) از آنچه كه مى‏دانيم بهره‏اى نبريم (بر وفق علم خود عمل نمى‏كنيم) و از آنچه را كه نمى‏دانيم نمى‏پرسيم، و (بر اثر نادانى و نخوت) از بلاى بزرگ نمى‏ترسيم تا اينكه بما وارد شود، پس (3) (به عاقبت كار خود فكر نمى‏كنيم تا آنگاه كه به بدبختى و بيچارگى مبتلى گرديم، در اين زمان) مردم بر چهار صنفند: اوّل كسى است كه او را از فتنه و فساد منع نمى‏كند مگر بيچارگى و كندى شمشير و كمى مال او. (4) دوّم كيست كه شمشير از غلاف كشيده و شرّ خود را آشكار ساخته سواره و پياده (لشگريان) خويش را گرد آورده، براى فتنه و فساد خويشتن را آماده نموده، دينش را تباه كرده (از دست داده) است براى متاعى كه به غنيمت بربايد، يا براى سوارانى كه پيشرو خود قرار دهد (براى اظهار تبختر و بزرگى) يا براى منبرى كه بر آن بر آيد (و بمردم پيشوائيش را نمايش دهد) (5) و بد تجارتى است كه خود را و بهشتى كه خداوند آنرا براى تو قرار داده بفروشى و به بهاى آن دنيا را بگيرى. (6) سوّم كسى است كه دنيا را بعمل آخرت (تظاهر به عبادت و بندگى) مى‏طلبد و آخرت را بعمل دنيا (زهد و تقوى و عبادت حقيقىّ) خواهان نيست، (7) خود را با وقار و طمأنينه نشان مى‏دهد (مانند پرهيزكاران تواضع و فروتنى از خود ظاهر نموده) و گام خويش را نزديك بهم گذارده (مانند مردم بى اذيّت و آزار در راه رفتن آهسته آهسته قدم بر مى‏دارد) و (براى عبادت و بندگى) دامن جامه‏اش را جمع كرده بسرعت تمام راه مى‏رود، و خود را براى امين قرار دادن و مورد وثوق گشتن (نزد مردم بزهد و تقوى) آراسته نموده، و پرده خداوند (راه دين و شريعت) را وسيله معصيت قرار داده (خود را بلباس دين جلوه داده با حيله و تزوير براى صيد متاع دنيا و جلب مال و دارائى در راه مردم دام افكنده). (8) چهارم كسى است كه بر اثر حقارت و پستى و نداشتن وسيله‏اى كه بمقام رياست برسد از خواستن آن مقام خانه نشين گرديده است (9) و چون دسترسى‏

ص110

به آرزوهاى خود ندارد بهمان حالى كه مانده خويش را قانع نشان داده بلباس اهل زهد و تقوى زينت مى‏دهد، و حال آنكه نه در اندرون خود كه شب آرام مى‏گيرد و نه در بيرون كه روز بسر مى‏برد (هيچ وقت) اهل قناعت و زهد نيست. (10) و مردانى چند باقى مانده‏اند كه ياد روز باز پسين چشمهاى ايشان را (از لذّات دنيا) پوشانده است، و از بيم آن روز اشكشان جارى است، پس بعضى از آنها رانده و رميده‏اند (بر اثر انكار منكر يا مشاهده كارهاى ناشايسته از ميان مردم بيرون رفته يا منزوى شده‏اند) و جمعى ترسناك و خوار، و برخى خاموش و دهن بسته مانده‏اند (كه نمى‏توانند حقّ را آشكار كنند) و بعضى از روى اخلاص و راستى (مردم را براه حقّ) دعوت ميكنند (يا آنكه خدا را از روى اخلاص خوانده آمرزش مى‏طلبند) و گروهى (بر اثر جور ستمكاران) اندوهگين و رنجورند، (11) و تقيّه و پنهان شدن (از دشمنان) ايشان را گمنام كرده (بطوريكه هيچكس آنها را نمى‏شناسد) و ذلّت و خوارى آنان را فرا گرفته، پس ايشان در درياى شور فرو رفته دهانشان بسته و دلشان زخمدار است، و مردم را پند داده‏اند تا اينكه ملول و رنجيده شدند (چون به سخنان آنها گوش نداده اعتنائى بايشان ننمودند) و بر اثر مغلوبيّت ذليل و خوار گشته كشته گرديدند تا اينكه كم شدند، (12) پس بايد دنيا (ئى كه رفتارش با نيكان چنين بوده) در نظر شما كوچكتر باشد از تفاله برگ درخت سلم (درختى است در بيابان كه برگ آن در دبّاغى بكار مى‏رود) و از خرده ريزه‏اى كه از مقراض مى‏افتد (هنگام مقراض كردن پشم گوسفند و مانند آن) و پند گيريد (تنبيه شويد) از احوال پيشينيان (رفتند و به جزاى اعمالشان رسيدند) پيش از آنكه آيندگان از حال شما پند گيرند، و رها كنيد دنيا را كه مذموم و ناپسنديده است، زيرا دنيا بكسيكه بيش از شما بآن علاقه و دوستى داشته وفاء ننموده (سيّد رضىّ فرمايد:) مى‏گويم: نادانى، اين خطبه را به معاويه نسبت داده،

و شكّ و ريبى نيست در اينكه اين خطبه از سخنان امير المؤمنين عليه السّلام است، و كجا برابرى ميكند مرتبه طلا با خاك و مرتبه آب شيرين با آب شور و دلالت نموده بر درستى اين سخن راهنماى ماهر و تشخيص داده آنرا مشخّص بينا: عمرو ابن بحر جاحظ كه اين خطبه را در كتاب «بيان و تبيين» بيان كرده و كسيرا كه آنرا به معاويه نسبت داده نام برده پس از آن گفته: اين خطبه بكلام علىّ عليه السّلام شبيه‏تر و به روش آن حضرت در تقسيم مردم و شمردن اصناف ايشان و خبر دادن از احوال آنها: مغلوبيّت، خوارى، تقيّه و خوف لايقتر و سزاوارتر است، (و نيز در آن كتاب) گفته: ما معاويه را در كجا يافتيم كه در

ص111

كلام خود راه زهّاد پيش گيرد و به روش بندگان خدا رفتار نمايد .


نهج‌البلاغه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM و ɢнαzαʟ

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
در راه جنگ اهل بصره



« 111»

(33) (و من خطبة له (عليه ‏السلام)) عند خروجه لقتال أهل البصرة

قَالَ عَبْدُ اللَّهِ ابْنُ عَبَّاسِ دَخَلْتُ عَلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ((عليه ‏السلام)) بِذِي قَارٍ وَ هُوَ يَخْصِفُ نَعْلَهُ فَقَالَ لِي مَا قِيمَةُ هَذِهِ النَّعْلِ فَقُلْتُ لَا قِيمَةَ لَهَا فَقَالَ ((عليه ‏السلام)) وَ اللَّهِ لَهِيَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ إِمْرَتِكُمْ إِلَّا أَنْ أُقِيمَ حَقّاً أَوْ أَدْفَعَ بَاطِلًا

ثُمَّ خَرَجَ فَخَطَبَ النَّاسَ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ مُحَمَّداً ((صلى‏الله‏عليه‏وآله)) وَ لَيْسَ أَحَدٌ مِنَ الْعَرَبِ يَقْرَأُ كِتَاباً وَ لَا يَدَّعِي نُبُوَّةً فَسَاقَ النَّاسَ حَتَّى بَوَّأَهُمْ مَحَلَّتَهُمْ وَ بَلَّغَهُمْ مَنْجَاتَهُمْ فَاسْتَقَامَتْ قَنَاتُهُمْ وَ اطْمَأَنَّتْ صَفَاتُهُمْ أَمَا وَ اللَّهِ إِنْ كُنْتُ لَفِي سَاقَتِهَا حَتَّى وَلَّتْ بِحَذَافِيرِهَا مَا ضَعُفْتُ وَ لَا جَبُنْتُ وَ إِنَّ مَسِيرِي هَذَا لِمِثْلِهَا فَلَأَبْقُرَنَّ الْبَاطِلَ حَتَّى يَخْرُجَ الْحَقُّ مِنْ جَنْبِهِ مَا لِي وَ لِقُرَيْشٍ وَ اللَّهِ لَقَدْ قَاتَلْتُهُمْ كَافِرِينَ وَ لَأُقَاتِلَنَّهُمْ مَفْتُونِينَ وَ إِنِّي لَصَاحِبُهُمْ بِالْأَمْسِ كَمَا أَنَا صَاحِبُهُمُ الْيَوْمَ.








ص112

33- از خطبه‏هاى آن حضرت عليه السّلام است هنگام رفتن بجنگ با مردم بصره (در جنگ جمل)

عبد اللّه ابن عبّاس گفت: در ذى قار (موضعى است نزديك بصره) بر امير المؤمنين عليه السّلام وارد شدم هنگاميكه پارگى كفش خود را مى‏دوخت، پس بمن فرمود قيمت اين كفش چند است عرض كردم ارزشى ندارد، فرمود: سوگند بخدا اين كفش نزد من از امارت و حكومت بر شما محبوبتر است، لكن (من قبول چنين امارت و حكومتى نموده‏ام براى اينكه) حقّى را ثابت گردانم يا باطلى را بر اندازم، پس حضرت بيرون رفته براى مردم خطبه خواند و فرمود: (1) خداوند سبحان حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله را فرستاد در ميان عرب كه هيچيك از آنها نبود كه كتاب بخواند و نه دعوى نبوّت و پيغمبرى كند (نه كتابى در ميان ايشان بود و نه پيغمبرى) (2) پس آن حضرت ايشان را رهنمايى فرمود (از گفتار و كردار زشت منع نمود) تا آنكه جا داد آنها را به مكان‏شان و به جايگاه آسودگى رسانيدشان و از بيچارگى نجاتشان داد، پس نيزه ايشان راست گرديد (به استقلال و نظم در زندگى رسيدند) و سنگ بزرگ لرزان آنان آرامش يافت (اضطراب و نگرانى كه بر اثر نا امنى داشتند بر طرف شد) (3) آگاه باشيد سوگند بخدا من در ميان كسانى بودم كه آنها را براه هدايت و رستگارى سوق مى‏دادند (و با آنان كه زير بار اطاعت نرفته جنگيدند جنگ كردم) تا همه لشگريان دشمن پشت كرده فرار نمودند، و من (در آن واقعه) عاجز نبوده ترس بخود راه ندادم، (4) و اين رفتن من بجنگ مردم بصره مانند همان هنگام است كه با پيغمبر براى هدايت و رستگارى خلق مى‏رفتيم، پس (اكنون هم عاجز نبوده و ترس بمن راه نمى‏يابد، و) باطل را مى‏شكافم تا حقّ از پهلوى آن بيرون آيد (تاريكى باطل كه حقّ را پوشانده من به روشنائى عمل خود بر طرف مى‏سازم تا هويدا گردد) (5) مرا با قريش چه كار است (سبب دشمنى ايشان با من چيست) سوگند بخدا (غرض از جنگ كردن من با ايشان اين است كه) در وقتى كه كافر (مشرك و بت پرست) بودند با آنها جنگيدم و اكنون هم كه فتنه و فساد پيش گرفته از راه حقّ قدم بيرون نهاده‏اند با آنان مى‏جنگم (پس جنگ من با آنها در اين دو موقع بر اثر كفر و ضلالت است و گر نه دشمنى ندارم) (6) و من همانطور كه ديروز (زمان حيات حضرت رسول در جنگ كردن) با ايشان همراه بودم (استقامت داشتم) امروز هم همراه هستم (ايستادگى دارم، پس در استقامت و دليرى من هيچ تغييرى پيدا نشده، بنا بر اين از راه ضلالت و گمراهى قدم بيرون نهيد و دست از كارزار با من برداريد).


نهج‌البلاغه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM و ɢнαzαʟ

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
امر بجنگ با مردم شام



« 113» (34) (ومن خطبة له (عليه ‏السلام)) (في استنفار الناس إلى أهل الشام) أُفٍّ لَكُمْ لَقَدْ سَئِمْتُ عِتَابَكُمْ أَ رَضِيتُمْ بِالْحَياةِ الدُّنْيا مِنَ الْآخِرَةِ عِوَضاً وَ بِالذُّلِّ مِنَ الْعِزِّ خَلَفاً إِذَا دَعَوْتُكُمْ إِلَى جِهَادِ عَدُوِّكُمْ دَارَتْ أَعْيُنُكُمْ كَأَنَّكُمْ مِنَ الْمَوْتِ فِي غَمْرَةٍ وَ مِنَ الذُّهُولِ فِي سَكْرَةٍ يُرْتَجُ عَلَيْكُمْ حَوَارِي فَتَعْمَهُونَ فَكَأَنَّ قُلُوبَكُمْ مَأْلُوسَةٌ فَأَنْتُمْ لَا تَعْقِلُونَ مَا أَنْتُمْ لِي بِثِقَةٍ سَجِيسَ اللَّيَالِي وَ مَا أَنْتُمْ بِرُكْنٍ يُمَالُ بِكُمْ وَ لَا زَوَافِرُ عِزٍّ يُفْتَقَرُ إِلَيْكُمْ مَا أَنْتُمْ إِلَّا كَإِبِلٍ ضَلَّ رُعَاتُهَا فَكُلَّمَا جُمِعَتْ مِنْ جَانِبٍ انْتَشَرَتْ مِنْ آخَرَ لَبِئْسَ لَعَمْرُ اللَّهِ سَعْرُ نَارِ الْحَرْبِ أَنْتُمْ تُكَادُونَ وَ لَا تَكِيدُونَ وَ تُنْتَقَصُ أَطْرَافُكُمْ فَلَا تَمْتَعِضُونَ لَا يُنَامُ عَنْكُمْ وَ أَنْتُمْ فِي غَفْلَةٍ سَاهُونَ غُلِبَ وَ اللَّهِ الْمُتَخَاذِلُونَ وَ ايْمُ اللَّهِ إِنِّي لَأَظُنُّ بِكُمْ أَنْ لَوْ حَمِسَ الْوَغَى وَ اسْتَحَرَّ الْمَوْتُ قَدِ انْفَرَجْتُمْ عَنِ ابْنِ أَبِي طَالِبٍ انْفِرَاجَ الرَّأْسِ وَ اللَّهِ إِنَّ امْرَأً يُمَكِّنُ عَدُوَّهُ مِنْ نَفْسِهِ يَعْرُقُ لَحْمَهُ وَ يَهْشِمُ عَظْمَهُ وَ يَفْرِي جِلْدَهُ لَعَظِيمٌ عَجْزُهُ ضَعِيفٌ مَا ضُمَّتْ عَلَيْهِ جَوَانِحُ صَدْرِهِ أَنْتَ فَكُنْ ذَاكَ إِنْ شِئْتَ فَأَمَّا أَنَا فَوَ اللَّهِ دُونَ أَنْ أُعْطِيَ ذَلِكَ‏ « 114» ضَرْبٌ بِالْمَشْرَفِيَّةِ تَطِيرُ مِنْهُ فَرَاشُ الْهَامِ وَ تَطِيحُ السَّوَاعِدُ وَ الْأَقْدَامُ وَ يَفْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ ذَلِكَ ما يَشاءُ أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ لِي عَلَيْكُمْ حَقّاً وَ لَكُمْ عَلَيَّ حَقٌّ فَأَمَّا حَقُّكُمْ عَلَيَّ فَالنَّصِيحَةُ لَكُمْ وَ تَوْفِيرُ فَيْئِكُمْ عَلَيْكُمْ وَ تَعْلِيمُكُمْ كَيْلَا تَجْهَلُوا وَ تَأْدِيبُكُمْ كَيْمَا تُعَلِّمُوا وَ أَمَّا حَقِّي عَلَيْكُمْ فَالْوَفَاءُ بِالْبَيْعَةِ وَ النَّصِيحَةُ فِي الْمَشْهَدِ وَ الْمَغِيبِ وَ الْإِجَابَةُ حِينَ أَدْعُوكُمْ وَ الطَّاعَةُ حِينَ آمُرُكُمْ .








ص114 از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است هنگاميكه اصحاب خود را امر بجنگ با مردم شام فرموده: (بعد از جنگ با خوارج در نهروان حضرت مردم را امر فرمود كه در نخيله بيرون شهر كوفه گرد آمده براى جنگ با مردم شام آماده باشند و بايشان دستور داد كه كمتر به ملاقات زن و فرزندانشان بروند، آنها سخنان حضرت را پيروى نكرده پنهانى داخل كوفه شدند، و آن بزرگوار را با معدودى از بزرگانشان در آنجا تنها گذاشته لشگرگاه را خالى كردند، پس كسانيكه به كوفه رفتند بر نگشتند و آنها كه مانده بودند شكيبائى نداشتند، لذا حضرت به كوفه تشريف آورده براى مردم خطبه خواند و آنها را بجهاد ترغيب نمود، آنان اطاعت نكردند، پس حضرت ايشان را چند روزى بحال خود گذاشت و بعد از آن اين خطبه را فرمود): (1) من از شما دلتنگ و نگران مى باشم و از ملامت كردن شما رنجيده گشتم، آيا در عوض زندگانى هميشگى به زندگانى موقّت دنيا خوشنود، هستيد، و بجاى عزّت و بزرگى تن بذلّت و خوارى داديد (2) وقتى شما را بجنگ كردن با دشمن مى خوانم چشمهايتان دور مى زند (مضطرب مى شويد) گويا بسختى مرگ و رنج بيهوشى مبتلى شده ايد كه راه گفت و شنود شما با من بسته در پاسخ سخنانم حيران و سرگردانيد مانند آنكه عقل از شما زائل گشته ديوانه شده ايد كه (راه اصلاح را از فساد و خوبى را از بدى و عزّت را از ذلّت تميز نمى دهيد و) نمى فهميد، (3) هيچ وقت شما براى من نه امين و درستكار هستيد (اعتماد بشما نداشته و ندارم) و نه سپاهى ص115 مى باشيد كه (براى دفع دشمن) ميل بشما داشته باشند، و نه ياران توانائى كه نيازمند بشما گردند، (4) نيستيد شما مگر مانند شترهايى كه ساربانهايشان ناپيدا هستند، چون از طرفى گرد آيند از طرف ديگر پراكنده شوند، (5) سوگند بخدا شما براى افروخته شدن آتش جنگ بد مردمى باشيد (زيرا) با شما مكر و حيله ميكنند و شما حيله نمى كنيد و شهرهاى شما را تصرّف مى نمايند و شما خشمگين نمى شويد (در صدد دفاع بر نمى آييد) دشمن به خواب نمى رود و شما را خواب غفلت ربوده فراموش كار هستيد، (6) سوگند بخدا مغلوبند كسانيكه (براى جلوگيرى از پيشروى دشمن) با يكديگر همراهى نكردند، (7) سوگند بخدا گمان ميكنم اگر جنگ شدّت يابد و آتش مرگ و قتل افروخته شود شما مانند جدا شدن سر از بدن از (اطراف) پسر ابو طالب جدا خواهيد شد (با اين خوف و ترسى كه داريد ممكن نيست دوباره بدور من گرد آئيد) (8) و سوگند بخدا مردى كه دشمن را بطورى بر خود مسلّط كند كه گوشتش را بدون اينكه چيزى بر استخوان باقى بماند بخورد و استخوان را شكسته پوستش را جدا سازد (خلاصه از دشمن كه هستى او را از جان و مال و زن و فرزند در تصرّف آورده جلوگيرى ننمايد) ناتوانى و بى حميّتى او بسيار و قلب و آنچه آنرا از اطراف سينه او فرا گرفته ضعيف است، (9) اى شنونده اگر تو هم مى خواهى در ناتوانى و بى حميّتى مانند اين مرد باش و امّا من بخدا سوگند پيش از آنكه به دشمن فرصت و توانائى دهم با شمشيرهاى مشرفى (مشارف نام قرايى بوده كه شمشير مشرفى بآن منسوب است) چنان باو خواهم زد كه ريزه استخوانهاى سر او بپرّد و بازوها و قدمهايش قطع شود و پس از كوشش من اختيار فتح و فيروزى با خدا است. (10) اى مردم مرا بر شما حقّى و شما را بر من حقّى است: امّا حقّى كه شما بر من داريد نصيحت كردن بشما است (ترغيب به اخلاق پسنديده و باز داشتن از گفتار و كردار ناشايسته) و رساندن غنيمت و حقوق بشما است به تمامى (از بيت المال مسلمين بدون اينكه بگذارم حيف و ميل شود) و ياد دادن بشما است (از كتاب و سنّت آنچه را كه نمى دانيد) تا نادان نمانيد، و تربيت نمودن شما است (بآداب شرعيّه) تا بياموزيد (و بر طبق آن رفتار نمائيد) و امّا حقّى كه من بر شما دارم باقى ماندن به بيعت است، و اخلاص و دوستى در پنهان و آشكار، و اجابت من چون شما را بخوانم، و اطاعت و پيروى بآنچه بشما امر كنم.


نهج‌البلاغه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM و ɢнαzαʟ

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
بعد از حكميت



« 116»

(35) (و من خطبة له (عليه ‏السلام)) (بعد التحكيم)

الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ إِنْ أَتَى الدَّهْرُ بِالْخَطْبِ الْفَادِحِ وَ الْحَدَثِ الْجَلِيلِ وَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ لَيْسَ مَعَهُ إِلَهٌ غَيْرُهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ ((صلى‏الله‏عليه‏وآله)) أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ مَعْصِيَةَ النَّاصِحِ الشَّفِيقِ الْعَالِمِ الْمُجَرِّبِ تُورِثُ الْحَيْرَةَ وَ تُعْقِبُ النَّدَامَةَ وَ قَدْ كُنْتُ أَمَرْتُكُمْ فِي هَذِهِ الْحُكُومَةِ أَمْرِي وَ نَخَلْتُ لَكُمْ مَخْزُونَ رَأْيِي لَوْ كَانَ يُطَاعُ لِقَصِيرٍ أَمْرٌ فَأَبَيْتُمْ عَلَيَّ إِبَاءَ الْمُخَالِفِينَ الْجُفَاةِ وَ الْمُنَابِذِينَ الْعُصَاةِ حَتَّى ارْتَابَ النَّاصِحُ بِنُصْحِهِ وَ ضَنَّ الزَّنْدُ بِقَدْحِهِ فَكُنْتُ أَنَا وَ إِيَّاكُمْ كَمَا قَالَ أَخُو هَوَازِنَ أَمَرْتُكُمْ أَمْرِي بِمُنْعَرِجِ اللِّوَى فَلَمْ تَسْتَبِينُوا النُّصْحَ إِلَّا ضُحَى الْغَدِ .








ص116

35- از خطبه‏هاى آن حضرت عليه السّلام است كه پس از رأى دادن حكمين فرموده است:

(وقتى كه عمرو ابن عاص و ابو موسى بموجب قرارداد تحكيم در دومة الجندل كه قلعه بين شام و مدينه و بشام نزديكتر بوده و در سر حدّ شام و عراق واقع است بهم رسيدند و راجع بامر خلافت با يكديگر گفتگو نمودند، حضرت در آن هنگام به كوفه تشريف برده منتظر دانستن نتيجه حكم آنها بود، تا اينكه در آخر عمرو، ابو موسى را فريب داد و قرار گذاشتند هر يك بمنبر رفته امير خود را عزل نموده امر خلافت را بشورى محوّل نمايند، عمرو، ابو موسى را بر خود مقدّم داشت كه بمنبر رفت و حضرت امير را از خلافت عزل نمود، و بعد از او عمرو

ص117

بمنبر رفته معاويه را بخلافت نصب كرد، چون اين خبر در كوفه به آن حضرت رسيد دلتنگ شده برخاست و براى مردم اين خطبه را خواند): (1) ستايش مخصوص خداوند است هر چند روزگار بليّه بزرگ و پيش آمد بسيار سخت پيش آرد (مقصود حضرت اين است كه ستايش خداوند در هر حال خواه در وقت خوشى و خواه در وقت سختى لازم است (2) و گواهى مى‏دهم كه نيست خدائى مگر خداى يگانه كه شريك ندارد و نيست معبودى سواى او، و محمّد بنده و فرستاده او است، خداوند بر او و آلش درود فرستد. (3) و بعد، نتيجه نافرمانى نصيحت كننده مهربان كه (بهر چيز) دانا و با تجربه است حسرت و اندوه است و در پى آن ندامت و پشيمانى، (4) و من در اين حكميّت (چون زيان آنرا مى‏دانستم) امر و رأى خود را با خلاصه آنچه در نظر داشتم براى شما بيان كردم (شما گفتارم را پيروى نكرديد به پشيمانى گرفتار شديد كه سودى ندارد) «لو كان يطاع لقصير أمر» اى كاش امر و رأى قصير پيروى مى‏شد (اين جمله ضرب المثل مشهور عرب است براى كسانيكه نصيحت ناصح را نشنوند و به پشيمانى مبتلى گردند، و قصّه آن اينست كه جذيمه أبرش پادشاه حيره با عمرو ابن ظرب پادشاه جزيره جنگ كرد و او را بقتل رسانيد، پس از عمرو دخترش زبّاء جانشين پدر شد و در صدد خونخواهى پدر بر آمده خواست با جذيمه كار زار نمايد خواهرش زبيبه او را منع كرد، پس زبّاء بفكر افتاد كه با مكر و حيله انتقام پدر را بگيرد، نامه‏اى به جذيمه نوشت كه من زنم و زنان را پادشاهى نشايد و از شوهر ناگزيرند، و من غير از تو كسيرا براى همسرى نمى‏پسندم و اگر بيم سرزنش مردم نبود خودم بسوى تو مى‏آمدم، پس اگر قدم رنجه فرمايى مملكت مرا از آن خود خواهى يافت، چون نامه به جذيمه رسيد با بزرگان اصحابش مشورت كرد همه او را باين سفر تشويق نمودند مگر قصير ابن سعيد كه فرزند كنيز او و مردى بسيار با هوش و تدبير بود كه هيچ گاه جانب احتياط را فرو نمى‏گذاشت، از روى فراست حدس زد كه بايد حيله‏اى در اين دعوت باشد، لذا با رأى اصحاب جذيمه مخالفت كرد و او را از اين سفر منع نمود، ليكن جذيمه به گفتار او اعتنائى نكرده با هزار سوار حركت كرد، چون نزديك جزيره رسيد لشگر زبّاء او را استقبال نمودند ولى احترام زيادى نديد، قصير اشاره كرد كه برگرد و به نزد زبّاء نرو كه من در اين كار مكر و حيله مى‏بينم، جذيمه باز اعتنائى به گفته او نكرده چون وارد جزيره گشت، او را كشتند، آنگاه قصير گفت: لو كان يطاع لقصير أمر و اين سخن در ميان عرب ضرب المثل شد، خلاصه مقصود حضرت آنست كه اى كاش رأى و انديشه‏

ص118

مرا در قبول نكردن حكميّت عمرو ابن عاص و ابو موسى پيروى مى‏كرديد تا اكنون پشيمان نمى‏شديد، و من آنچه را كه بشما بايد بگويم گفتم) (5) پس مرا پيروى نكرده امتناع نموديد، مانند مخالفين جفاء كار و پيمان شكن نافرمان تا اينكه (بر اثر اصرار شما بر مخالفت و نافرمانى) نصيحت كننده در پند دادن مردّد گشت،

و آتش زنه از آتش دادن بخل ورزيده (با اينكه نصيحت كننده با تجربه هرگز مردّد نمى‏شود و از پند دادن خوددارى نمى‏كند، اتّفاق رأى و اجتماع شما بر مخالفت و نافرمانى او را مانند كسى نموده كه در گفتارش مردّد باشد و از پند دادن خوددارى نمايد، و اين جمله و ضنّ الزّند بقدحه مثلى است كه گفته ميشود براى كسيكه چون مردم نصائح سودمند او را قبول نكنند از پند دادن مضايقه ميكند، و صلاح و فساد كار ايشان را نمى‏گويد) (6) پس حكايت من و شما مانند آنست كه برادر هوازن (دريد ابن الصّمة) گفته (و سبب اينكه حضرت دريد را برادر هوازن فرموده آنست كه در نسب به قبيله هوازن مى‏رسد، زيرا او از بنى خشم ابن معاويه ابن بكر ابن هوازن است، چنانكه خداوند متعال در قرآن كريم س 46 ى 21 مى‏فرمايد: وَ اذْكُرْ أَخا عادٍ يعنى ياد كن برادر عاد را كه مراد حضرت هود پيغمبر است كه از قبيله عاد بوده، و حكايت دريد آنست كه چون با برادرش عبد اللّه بجنگ بنى بكر ابن هوازن رفت و غنيمت بسيارى آورد، در مراجعت عبد اللّه خواست در منعرج اللّوى كه اسم موضعى است يك شب توقّف كند، دريد از باب نصيحت او را گفت: ماندن در اينجا دور از احتياط است، مبادا بنى هوازن را جمعيّت و كمكى فراهم آمده ناگاه بر سر ما تازند، عبد اللّه از غرورى كه داشت پند او را گوش نداد و شب را در آن منزل توقّف نمود، فردا چاشتگاه طايفه بنى هوازن با جمعيّت زيادى بر سر ايشان تاخته عبد اللّه را بقتل رسانيدند و دريد با زخم بسيار از دست آنان نجات يافت، پس از آن قصيده‏اى گفت كه يكى از اشعار آن اين شعر است كه حضرت بر سبيل مثال فرموده):

امرتكم أمرى بمنعرج اللّوى

فلم تستبينوا النّصح إلّا ضحى الغد

يعنى در منعرج اللّوى امر و رأى خود را بشما بيان كردم، پس فايده پند مرا ندانستيد مگر چاشتگاه فردا (نظير اين حكايت نصيحت و پند دوستانه من بود بشما كه گفتم كار جنگ بر معاويه و اصحابش سخت شده لذا در صدد حيله و تزوير بر آمده قرآنها بر سر نيزه‏ها كرده‏اند و تشكيل مجلس محاكمه مى‏خواهند، شما از گفتار من پيروى ننموده فريب گفتار و كردار ايشان را خورده به حكومت حكمين راضى شديد و اصرار نموديد و منهم رضاء دادم، اكنون زيان مخالفت با من بر شما هويدا گرديد).


نهج‌البلاغه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM و ɢнαzαʟ

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
در بيم دادن نهروانيان



« 119»

(36) (و من خطبة له (عليه ‏السلام)) (في تخويف أهل النهروان)

فَأَنَا نَذِيرٌ لَكُمْ أَنْ تُصْبِحُوا صَرْعَى بِأَثْنَاءِ هَذَا النَّهَرِ وَ بِأَهْضَامِ هَذَا الْغَائِطِ عَلَى غَيْرِ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ لَا سُلْطَانٍ مُبِينٍ مَعَكُمْ قَدْ طَوَّحَتْ بِكُمُ الدَّارُ وَ احْتَبَلَكُمُ الْمِقْدَارُ وَ قَدْ كُنْتُ نَهَيْتُكُمْ عَنْ هَذِهِ الْحُكُومَةِ فَأَبَيْتُمْ عَلَيَّ إِبَاءَ الْمُخَالِفِينَ الْمُنَابِذِينَ حَتَّى صَرَفْتُ رَأْيِي إِلَى هَوَاكُمْ وَ أَنْتُمْ مَعَاشِرُ أَخِفَّاءُ الْهَامِ سُفَهَاءُ الْأَحْلَامِ وَ لَمْ آتِ لَا أَبَا لَكُمْ بُجْراً وَ لَا أَرَدْتُ بِكُمْ ضُرّاً.

« 121»








ص119

36- از خطبه‏هاى آن حضرت عليه السّلام است كه در ترسانيدن اهل نهروان فرموده.

(نهروان اسم موضعى است در كنار نهرى در راهى كه به كوفه نزديك است سمت صحراى حروراء، و حروراء نام قريه‏ايست نزديك كوفه، و اينكه خوارج نهروان را حروريّه مى‏نامند از جهت اين است كه اجتماع ايشان براى مخالفت با امير المؤمنين در آن صحرا بوده است، و سبب جنگ حضرت با خوارج نهروان آنست كه چون در جنگ صفّين كارزار بر معاويه و اصحابش سخت شد مخصوصا در ليلة الهرير كه سى و شش هزار نفر از هر دو لشگر كشته شد، و هرير الكلب در لغت زوزه كشيدن سگ را گويند، و روبرو شدن دليران را در كارزار بآن تشبيه مى‏نمايند، خلاصه بامداد آن شب معاويه بدستور عمرو ابن عاص حيله بكار برده فرمان داد تا لشگريان پانصد قرآن بر سر نيزه‏ها كرده جلو لشگر حضرت آورده فرياد كردند: اى مسلمانان كارزار دمار از روزگار عرب بر آورد و اين همه مخالفت بنياد قبائل ما و شما را بر انداخت، بياييد تا بكتاب خدا باز گشته بآنچه ميان ما حكم كند رضاء داده دست از مخالفت برداريم، اين حيله ايشان مؤثّر شد و لشگر عراق از آن سخنان متردّد گشته در جنگ سستى‏

ص120

نمودند و دوازده هزار كس رو گرداندند و بحضرت گفتند: مالك اشتر را از جنگ باز گردان و گر نه با تو مى‏جنگيم، آن جناب ناچار مالك را باز گردانيد و قضيّه حكمين رو داد، و حضرت از زيادى اصرار ايشان به حكميّت آنان تن داد، و آنها بعد از دانستن رأى حكمين و حيله عمرو ابن عاص بيش از پيش با حضرت مخالفت نموده گفتند: چون خلق را در كار خالق و امر خلافت حكم ساختى اكنون بكفر و خطاى خويش اقرار و پس از آن توبه كن تا از تو اطاعت و پيروى نماييم، حضرت ابتداء عبد اللّه ابن عبّاس را فرستاد تا ايشان را نصيحت نمود و پس از آن خودش با آنان سخن گفته شبهاتشان را رفع فرمود تا اينكه هشت هزار تن از گفتار و تصميم خود باز گشتند و چهار هزار درصد و جنگ با آن جناب بر آمده متوجّه نهروان شدند، و همه آنها در حوالى آن نهر كشته گرديدند مگر نه نفر كه به اطراف گريختند، و اكثر نواصب و خوارج از نسل ايشانند، و سبب اينكه ايشان را خوارج مى‏گويند آنست كه بر آن حضرت خروج كردند، و سبب ناميدن نواصب آنست كه به عداوت و دشمنى اهل بيت «عليهم السّلام» و شيعيان ايشان متظاهرند، خلاصه حضرت پيش از جنگ براى اتمام حجّت آنها را ترسانيده فرمود): (1) من شما را مى‏ترسانم از اينكه صبح كنيد در حالتى كه در ميان اين نهر و در بين اين زمينهاى پست و بلند كشته افتاده باشيد بدون آنكه نزد پروردگار خود (بر مخالفت و ياغى شدن با من) حجّت و دليلى داشته و نه (در اين كار) برهان واضحى با شما است، (2) دنيا شما را هلاك ميكند و قضاء و قدر الهىّ شما را در دام مى‏اندازد (با مخالفت با امام خود راهى جز كشته شدن براى شما نيست) (3) من شما را از حكومت حكمين (كه اكنون پشيمان شده‏ايد) نهى كردم، پس شما امتناع كرده مخالفت نموديد مانند مخالفين پيمان شكن (هنگاميكه لشگر معاويه در جنگ صفّين قرآنها را بر سر نيزه‏ها كردند گفتيد: ايشان ما را بسوى كتاب خدا دعوت مى‏نمايند و ما را لازم است دعوت آنها را اجابت كنيم، و من مى‏دانستم آنان چون شكست خورده اين حيله را بكار برده‏اند، گفتارشان را باور نكردم، شما با من مخالفت نموده گفتيد: اگر دعوت ايشان را اجابت نكنى ترا بآنها تسليم مى‏نماييم، پس من بدون رضايت چاره نداشتم) تا اينكه بميل و خواهش شما رفتار كردم (از جنگ دست كشيده مالك اشتر را هم از كار زار باز گردانيدم) (4) و شما (ديروز كه حكومت حكمين را واجب دانسته امروز آنرا كفر مى‏پنداريد، پس) گروهى سبك سر و سفيه و بى بردبارى، هستيد (زيرا در گفتار و كردار ثابت قدم نبوده از روى خردمندى‏

ص121

سخن نگفته كارى نمى‏كنيد) من شرّى براى شما نياوردم، اى بى پدرها (جمله لا أبا لكم را عرب در موقع مذمّت و نفرين گويد، زيرا پدر نداشتن نزدشان سبب ذلّت و خوارى است) و نخواستم بشما زيانى وارد شود.


نهج‌البلاغه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM و ɢнαzαʟ
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا