خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,311
امتیاز واکنش
24,414
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 10 دقیقه
داوران ناشايسته



«71»

(17) (و من كلام له (عليه ‏السلام)) في صفة من يتصدى للحكم بين الأمة و ليس لذلك بأهل

‏ إنَّ أَبْغَضَ الْخَلَائِقِ إِلَى اللَّهِ رَجُلَانِ رَجُلٌ وَكَلَهُ اللَّهُ إِلَى نَفْسِهِ فَهُوَ جَائِرٌ عَنْ قَصْدِ السَّبِيلِ مَشْغُوفٌ بِكَلَامِ بِدْعَةٍ وَ دُعَاءِ ضَلَالَةٍ فَهُوَ فِتْنَةٌ لِمَنِ افْتَتَنَ بِهِ ضَالٌّ عَنْ هَدْيِ مَنْ كَانَ قَبْلَهُ مُضِلٌّ لِمَنِ اقْتَدَى بِهِ فِي حَيَاتِهِ وَ بَعْدَ وَفَاتِهِ حَمَّالُ خَطَايَا غَيْرِهِ رَهْنٌ بِخَطِيئَتِهِ وَ رَجُلٌ قَمَشَ جَهْلًا مُوضِعٌ فِي جُهَّالِ الْأُمَّةِ غَارٌّ فِي أَغْبَاشِ الْفِتْنَةِ عَمٍ بِمَا فِي عَقْدِ الْهُدْنَةِ قَدْ سَمَّاهُ أَشْبَاهُ النَّاسِ عَالِماً وَ لَيْسَ بِهِ بَكَّرَ فَاسْتَكْثَرَ مِنْ جَمْعِ مَا قَلَّ مِنْهُ خَيْرٌ مِمَّا كَثُرَ حَتَّى إِذَا ارْتَوَى مِنْ مَاءٍ آجِنٍ وَ اكْتَنَزَ مِنْ غَيْرِ طَائِلٍ جَلَسَ بَيْنَ النَّاسِ قَاضِياً ضَامِناً لِتَخْلِيصِ مَا الْتَبَسَ عَلَى غَيْرِهِ فَإِنْ نَزَلَتْ بِهِ إِحْدَى الْمُبْهَمَاتِ هَيَّأَ لَهَا حَشْواً رَثًّا مِنْ رَأْيِهِ ثُمَّ قَطَعَ بِهِ فَهُوَ مِنْ لَبْسِ الشُّبُهَاتِ فِي مِثْلِ نَسْجِ الْعَنْكَبُوتِ لَا يَدْرِي أَصَابَ أَمْ أَخْطَأَ فَإِنْ أَصَابَ خَافَ أَنْ يَكُونَ قَدْ أَخْطَأَ وَ إِنْ أَخْطَأَ رَجَا أَنْ يَكُونَ قَدْ أَصَابَ جَاهِلٌ خَبَّاطُ جَهَالَاتٍ عَاشٍ رَكَّابُ عَشَوَاتٍ لَمْ يَعَضَّ عَلَى الْعِلْمِ بِضِرْسٍ قَاطِعٍ يُذْرِي الرِّوَايَاتِ إِذْرَاءَ الرِّيحِ الْهَشِيمَ لَا مَلِى‏ءٌ وَ اللَّهِ بِإِصْدَارِ مَا وَرَدَ

« 72»

عَلَيْهِ وَ لَا هو أَهْلٌ لِمَا فُوِّضَ إِلَيْهِ لَا يَحْسَبُ الْعِلْمَ فِي شَيْ‏ءٍ مِمَّا أَنْكَرَهُ وَ لَا يَرَى أَنَّ مِنْ وَرَاءِ مَا بَلَغَ مَذْهَباً لِغَيْرِهِ وَ إِنْ أَظْلَمَ عَلَيْهِ أَمْرٌ اكْتَتَمَ بِهِ لِمَا يَعْلَمُ مِنْ جَهْلِ نَفْسِهِ تَصْرُخُ مِنْ جَوْرِ قَضَائِهِ الدِّمَاءُ وَ تَعِجُّ مِنْهُ الْمَوَارِيثُ إِلَى اللَّهِ أَشْكُو مِنْ مَعْشَرٍ يَعِيشُونَ جُهَّالًا وَ يَمُوتُونَ ضُلَّالًا لَيْسَ فِيهِمْ سِلْعَةٌ أَبْوَرُ مِنَ الْكِتَابِ إِذَا تُلِيَ حَقَّ تِلَاوَتِهِ وَ لَا سِلْعَةٌ أَنْفَقُ بَيْعاً وَ لَا أَغْلَى ثَمَناً مِنَ الْكِتَابِ إِذَا حُرِّفَ عَنْ مَوَاضِعِهِ وَ لَا عِنْدَهُمْ أَنْكَرُ مِنَ الْمَعْرُوفِ وَ لَا أَعْرَفُ مِنَ الْمُنْكَرِ .








ص72

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است در باره كسيكه ميان مردم حكمرانى مي كند و لايق اين منصب نيست:

(1) دشمن ترين خلائق نزد خدا (كسانيكه هرگز رحمت حقّ شامل حال ايشان نمى ‏شود) دو مردند (اوّل) مردى كه خداوند او را (بسبب عصيان و نافرمانى) بخود وا گذاشته، پس (چنين مردى چون هر چه مى ‏خواهد انجام مى ‏دهد) از راه راست منحرف گرديده و به سخن بدعت آور و دعوت مردم به ضلالت و گمراهى دل داده است (دوست دارد باينكه سخنى بگويد كه سبب احداث چيزى در دين شود كه از دين نبوده و مردم را به گمراهى و بد عملى وا دارد) (2) پس اين مرد سبب فتنه و فساد است براى كسي كه بواسطه او در فتنه واقع شده، و گمراه است از راه كسي كه پيش از او براه راست رفته (بر طبق كتاب و سنّت رفتار كرده) و گمراه كننده است كسانى را كه در زنده بودن و بعد از مردنش از او پيروى ميكنند (و بسبب اضلال و گمراه كردنش) بار گناهان غير خود را حمل كرده و در گرو گنـ*ـاه خويش هم مى ‏باشد (3) و (دوّم) مرديكه نادانيها را در خود جمع كرده (و بـ*ـو*سيله آنها) مردم نادان را گمراه مي كند، در تاريكى‏هاى فتنه و فساد بى‏خبر است (از اينكه راه نجاتى براى او نيست) در موقع اصلاح كردن (ميان مردم) كور است (راه اصلاح ميان ايشان را نمى ‏داند بچه نحوى است) (4) عوامّ او را

ص73

دانا مى ‏نامند و حال آنكه نادان است، صبح كرد هر روز و در پى زياد كردن چيزى بود كه كم آن بهتر از بسيار است تا اينكه بآن رسيد و سيراب گرديد از آب متعفّن گنديده و پر شد از مطالب بيهوده (جمع كرد چيزهائى را كه گفتار و كردارش را بر خلاف حقّ نموده و مانند آب گنديده زيان آور بود، زيرا آب متعفّن علاوه بر اينكه رفع تشنگى نمى ‏كند سبب بيماريهاى گوناگون مى‏ گردد) (5) ميان مردم براى حكم دادن نشسته و بآنچه كه بر غير او اشتباه است خود را دانا ميداند (براى اصلاح مرافعه و هر مشكلى مهيّا است) اگر باو يكى از مسائل مشكله عرضه شود در پاسخ آن سخنان بى‏معنى و بيهوده از رأى خود تهيئه نموده (بر طبق سخنانش حكم مى‏دهد) و بدرستى آنچه در جواب گفته يقين دارد، او در خلط نمودن شبهات (بيكديگر براى فريب عوامّ) مانند تنيدن تار عنكبوت است


نهج‌البلاغه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM و ɢнαzαʟ

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,311
امتیاز واکنش
24,414
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 10 دقیقه
ميان مردم براى حكم دادن نشسته و بآنچه كه بر غير او اشتباه است خود را دانا ميداند (براى اصلاح مرافعه و هر مشكلى مهيّا است) اگر باو يكى از مسائل مشكله عرضه شود در پاسخ آن سخنان بى‏معنى و بيهوده از رأى خود تهيئه نموده (بر طبق سخنانش حكم مى‏دهد) و بدرستى آنچه در جواب گفته يقين دارد، او در خلط نمودن شبهات (بيكديگر براى فريب عوامّ) مانند تنيدن تار عنكبوت است (براى صيد مگس، چنانكه عنكبوت بلعاب دهن خود تارى بافته كه پايه محكمى ندارد و بوزيدن نسيمى از هم جدا ميشود، سخنان بى‏معنى اين مرد هم چون مبناى صحيحى ندارد بيك اشكال كردن جزئى از بين مى‏رود، و در آنچه را كه گفته مردّد مى‏ ماند و) نمى ‏داند آيا درست حكم كرده يا بخطاء رفته، اگر درست حكم نموده مى‏ترسد كه مبادا خطاء كرده باشد و اگر غلط گفته اميد دارد (كه مردم بگويند) درست حكم كرده، (6) نادان است و در نادانيها هم بسيار اشتباه ميكند، چشم او كم سو است (كه در تاريكى ‏هاى جهل و نادانى وا مانده نمى‏داند از كدام راه برود) و بسيار سوار بر شترهايى مي شود كه پيش راه خود را نمى ‏بينند (در مسائل مشكله حيران و سرگردان است نمى‏داند چه جواب دهد) بواسطه نادانى جواب دندان شكنى نم ى‏تواند بدهد (آنچه مى‏ گويد از روى وهم و خيال است و در هيچيك از مسائل علم و يقين ندارد) روايات را (از روى بى ‏اطّلاعى و نفهميدن صحّت و بطلان آنها) به باد مى‏دهد مانند بادى كه گياه خشك و بى‏فايده را پراكنده ميكند (مقصود از آن روايات را نمى ‏فهمد چيست و جاى استعمال آنرا نمى ‏داند كجا است، روايات را بدون سبب هر جا نقل ميكند) (7) سوگند بخدا با مايه و توانا نيست (از علم و دانش بهره‏اى ندارد) به پاسخ دادن پرسشى كه از او ميشود، و آنچه باو تفويض شده (از امور دين و دنياى مردم) لياقت ندارد، و چيزى را كه او انكار كرده گمان نمى ‏برد ديگرى علم بر آن دارد (بسبب جهل مركّب كه نمى‏داند و مدّعى است كه ميداند، گمان ميكند آنچه براى او معلوم نيست براى ديگران نيز مجهول است و راه حلّى ندارد) و باور نمى ‏كند كه بر خلاف آنچه كه گفته ديگرى را دانشى است (چون خود را اعلم از همه ميداند گمان ميكند كسيرا بر خلاف گفته او سخنى نيست). (8) و اگر امرى بر او تاريك باشد (در جواب مسئله‏اى باز ماند) چون دانست كه آنرا نمى ‏داند (از اهلش) مى ‏پوشاند و نمى ‏گذارد آشكار گردد (تا نگويند كه او دانا نيست)

و بسبب حكمهايى كه بظلم و ستم صادر كرده خونهاى بنا حقّ ريخته شده به زبان حال فرياد مي كنند، و ميراثها از دست جور

ص74

او به آواز بلند مى‏نالند (كه به ناحقّ به صاحبانش نرسيده) (9) بخدا شكايت ميكنم (و درد خود را اظهار مى ‏نمايم) از گروهى كه با جهل و نادانى زندگانى مي كنند و بر ضلالت و گمراهى مى‏ميرند، (10) متاع و كالايى كاسدتر و بى‏ قدرتر از كتاب خدا در ميان ايشان نيست موقعى كه بدرستى خوانده تغيير و تبديلى در آن ندهند، و متاعى رواجتر و گرانبهاتر از آن نيست هر گاه تحريف و تغيير در آن داده شود (و بر طبق اغراض باطله تأويل نمايند) و نزد ايشان چيزى زشت‏تر از معروف و نيكوتر از منكر نيست (زيرا اغراض آنان وابستگى بچيزى دارد كه در دين منع گرديده است).


نهج‌البلاغه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM و ɢнαzαʟ

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,311
امتیاز واکنش
24,414
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 10 دقیقه
نكوهش اختلاف عالمان



« 74»

(18) (و من كلام له (عليه ‏السلام)) (في ذم اختلاف العلماء في الفتيا)

تَرِدُ عَلَى أَحَدِهِمُ الْقَضِيَّةُ فِي حُكْمٍ مِنَ الْأَحْكَامِ فَيَحْكُمُ فِيهَا بِرَأْيِهِ ثُمَّ تَرِدُ تِلْكَ الْقَضِيَّةُ بِعَيْنِهَا عَلَى غَيْرِهِ فَيَحْكُمُ فِيهَا بِخِلَافِهِ ثُمَّ يَجْتَمِعُ الْقُضَاةُ بِذَلِكَ عِنْدَ الْإِمَامِ الَّذِي اسْتَقْضَاهُمْ فَيُصَوِّبُ آرَاءَهُمْ جَمِيعاً وَ إِلَهُهُمْ وَاحِدٌ وَ نَبِيُّهُمْ وَاحِدٌ وَ كِتَابُهُمْ وَاحِدٌ أَ فَأَمَرَهُمُ اللَّهُ تَعَالَى بِالِاخْتِلَافِ فَأَطَاعُوهُ أَمْ نَهَاهُمْ عَنْهُ فَعَصَوْهُ أَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ دِيناً نَاقِصاً فَاسْتَعَانَ بِهِمْ عَلَى إِتْمَامِهِ أَمْ كَانُوا شُرَكَاءَ لَهُ فَلَهُمْ أَنْ يَقُولُوا وَ عَلَيْهِ أَنْ يَرْضَى أَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ دِيناً تَامّاً فَقَصَّرَ الرَّسُولُ ((صلى ‏الله ‏عليه ‏وآله)) عَنْ تَبْلِيغِهِ وَ أَدَائِهِ وَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ يَقُولُ ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْ‏ءٍ وَ قَالَ فِيهِ تِبْيَانُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ ذَكَرَ أَنَّ الْكِتَابَ يُصَدِّقُ بَعْضُهُ بَعْضاً وَ أَنَّهُ لَا اخْتِلَافَ فِيهِ

« 75»

فَقَالَ سُبْحَانَهُ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً وَ إِنَّ الْقُرْآنَ ظَاهِرُهُ أَنِيقٌ وَ بَاطِنُهُ عَمِيقٌ. لَا تَفْنَى عَجَائِبُهُ وَ لَا تَنْقَضِي غَرَائِبُهُ وَ لَا تُكْشَفُ الظُّلُمَاتُ إِلَّا بِهِ.








ص75

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است در مذمّت علمايى كه فتواى مخالف مى‏ دهند (و حكم آنرا نه از روى ادلّه شرعيّه، بلكه به رأى خود و از روى قياس مى ‏نمايند)

(1) مسئله ‏اى از احكام دين از يكى از علماء پرسيده ميشود او به رأى خود راجع بآن فتوى مى ‏دهد، همان مسئله از قاضى ديگرى سؤال مي شود فتواى او بر خلاف قاضى اوّلى است، آنگاه ايشان با حكمهاى خلاف يكديگر نزد پيشوايى كه آنها را قاضى قرار داده گرد مى ‏آيند (و از او تصديق مى ‏خواهند) قاضى القضاة رأى همه آنها را درست ميداند در صورتيكه خداى ايشان يكى و پيغمبر آنها يكى و كتابشان يكى است (پس حكم يك مسئله را باختلاف بيان كردن براى چيست و تصويب قاضى القضاة درستى همه آن اختلافات را از روى چه مبنايى است) (2) آيا خداوند سبحان ايشان را امر فرموده كه مخالف يكديگر (در يك مسئله) فتوى بدهند آنان هم فرمان او را پيروى كرده ‏اند (بديهى است چون اختلاف سبب حيرت و سرگردانى است امر بآن از خداوند متعال شايسته نيست) يا اينكه آنان را از اختلاف نهى نموده و آنها معصيت و نافرمانى كرده‏اند (پس صواب دانستن قاضى القضاة آراء مختلفه را و حكم كردن بدرستى همه آنها بيجا است) (3) يا اينكه خداى متعال دين ناقصى فرستاده و براى اتمام آن از ايشان كمك و يارى خواسته است (اين نيز درست نيست، زيرا كمك خواستن خالق از مخلوق خلاف عقل است) يا اينكه خود را شريك خداوند مى‏ دانند و (بر طبق رأى خويش بهر نحوى كه بخواهند) حكم مى‏دهند او هم راضى است (اين نيز باطل است، زيرا بديهى است كه خدا را شريكى نيست) (4) يا اينكه خداوند دين تامّى فرستاده (و سبب اختلاف قضات آنست كه) رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در تبليغ و رساندن آن كوتاهى نموده و حال آنكه (چنين نيست، زيرا) خداوند متعال مى‏فرمايد (در قرآن كريم كه بـ*ـو*سيله رسولش بمردم تبليغ فرموده س 6 ى 38): هيچ چيزى را در قرآن فروگذار نكرده‏ ايم (آنچه بايد بگوئيم بيان نموده‏ايم) و قال: فِيهِ تِبيانُ كُلِّ شَى‏ءٍ يعنى و فرموده در آن هر چيزى بيان شده (اين جمله مضمون قول خداوند سبحان است كه در س 16 ى 89 مى‏ فرمايد: وَ يَوْمَ‏

ص76

نَبْعَثُ فِي كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً يعنى قرآن را بر تو فرستاديم كه هر چيزى را بيان ميكند) (5) و ذكر فرموده است كه بعضى از قرآن تصديق مي كند بعض ديگرش را و اختلافى در آن نيست، پس فرموده (در قرآن كريم س 4 ى 82): اين قرآن اگر از جانب غير خداوند بود (چنانكه كفّار و منافقين عقيده داشتند كه از جانب خدا نيست، بلكه بشرى آنرا بيان كرده) هر آينه در آن اختلاف بسيارى مى ‏يافتند (زيرا كلام بشر از جهت لفظ و معنى خالى از خلل و فساد نيست و چون در قرآن اختلافى از قبيل تناقض معنى و تفاوت نظم يافت نشده دليل بر آنست كه آنرا بشر نگفته، پس از جمله اين بيانات دانسته شد كه رسول اكرم در تبليغ احكام كوتاهى نكرده و هيچ چيز سبب اختلاف قضات نيست مگر جهل و نادانى ايشان بكتاب خدا، و البتّه چنين اشخاص شايسته حكم دادن نيستند) (6) و ظاهر قرآن كريم شگفت آور و نيكو و باطن آن ژرف و بى‏پايان است (پس همه كس را اسرار آن بدست نيايد) و عجائب و غرائب (نكات و اسرار) آن پايانى ندارد (هر چند در تحصيل آنها كوشش شود) و تاريكى‏ ها (ى جهل و نادانى و شبهات) رفع نمى‏گردد مگر بـ*ـو*سيله آن.


نهج‌البلاغه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM و ɢнαzαʟ

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,311
امتیاز واکنش
24,414
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 10 دقیقه
به اشعث بن قيس



« 76»

(19) (و من كلام له (عليه ‏السلام)) قاله للأشعث بن قيس و هو على منبر الكوفة يخطب‏

فمضى في بعض كلامه شي‏ء اعترضه الأشعث‏ فقال يا أمير المؤمنين هذه عليك لا لك فخفض (عليه ‏السلام)إليه بصره ثم قال مَا يُدْرِيكَ مَا عَلَيَّ مِمَّا لِي عَلَيْكَ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ لَعْنَةُ اللَّاعِنِينَ حَائِكُ ابْنُ حَائِكٍ مُنَافِقُ ابْنُ كَافِرٍ وَ اللَّهِ لَقَدْ أَسَرَكَ الْكُفْرُ مَرَّةً وَ الْإِسْلَامُ أُخْرَى فَمَا فَدَاكَ مِنْ وَاحِدَةٍ مِنْهُمَا مَالُكَ وَ لَا حَسَبُكَ وَ إِنَّ امْرَأً دَلَّ عَلَى قَوْمِهِ السَّيْفَ وَ سَاقَ إِلَيْهِمُ الْحَتْفَ لَحَرِيٌّ أَنْ‏

« 77»

يَمْقُتَهُ الْأَقْرَبُ وَ لَا يَأْمَنَهُ الْأَبْعَدُ.

أقول يريد ((عليه ‏السلام)) أنه أسر في الكفر مرة و في الإسلام مرة و أما قوله ((عليه ‏السلام)) دل على قومه السيف فأراد به حديثا كان للأشعث مع خالد بن الوليد باليمامة غر فيه قومه و مكر بهم حتى أوقع بهم خالد و كان قومه بعد ذلك يسمونه عرف النار و هو اسم للغادر عندهم .








ص77

از سخنان آن حضرت عليه السَّلام است به اشعث ابن قيس، حضرت در كوفه بالاى منبر خطبه مى ‏خواند

در ضمن بياناتش سخنى فرمود كه اشعث بر آن جناب اعتراض كرد (در ضمن سخن، آن بزرگوار امر حكمين را در جنگ با معاويه بيان ميكرد، مردى از اصحاب آن حضرت برخاسته گفت ما را از قبول حكمين نهى فرمودى و بعد بآن اجازه دادى، نمى‏دانيم كدام يك از اين دو بهتر بود، پس حضرت امير دست بروى دست زده فرمود هذا جزآء من ترك العقدة يعنى اين حيرت و سرگردانى جزاى شما است كه در كار خويش تأمّل و احتياط را از دست داديد و مرا بقبول آنچه حكمين بگويند وادار ساختند، اشعث بمقصود حضرت پى نبرد و گمان كرد كه آن جناب مى‏فرمايد اين جزاى من است كه از مصلحت غافل مانده احتياط را از دست دادم، و) گفت: اين سخن بر ضرر و زيان حضرتت تمام شد و سودى نداشت، پس حضرت نگاه تندى باو كرده و فرمود: (1) چه ترا دانا گردانيد (باينكه) چه بر ضرر و چه بر نفع من است لعنت خدا (دورى رحمت او) و لعنت و نفرين لعنت كنندگان بر تو باد اى جولا پسر جولا، و اى منافق پسر كافر (لعن حضرت بر اشعث براى اعتراض او بر آن جناب نبوده، بلكه براى آن بود كه با وجود بودن ميان اصحاب حضرت نفاق را از دست نداده، هميشه دوروئى ميكرد، و شخص منافق سزاوار لعن است، چنانكه خداوند متعال در قرآن كريم س 2 ى 159 مى‏فرمايد: إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَ الْهُدى‏ مِنْ بَعْدِ ما بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتابِ أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ يعنى كسانيكه مى ‏پوشانند نشانه ‏هاى‏

ص78

روشن و هدايتى را كه ما فرستاديم بعد از چيزى كه در كتاب براى مردم بيان كرديم، خداوند و جميع لعنت كنندگان ايشان را لعنت و نفرين ميكنند. در بعضى تواريخ بيان شده كه اشعث و پدرش برد يمانىّ مى‏بافته‏اند و چون جولائى موجب نقصان عقل و سفاهت است، لذا حضرت او را باين اسم سرزنش فرموده، و در بعضى كتب نوشته‏اند او از اكابر و بزرگان كنده بود و سرزنش حضرت او را براى آن بود كه در راه رفتن از روى تكبّر و تبختر دوش مى‏جنبانيده، و اين نوع حركت را در لغت حياكة خوانند، و بهر تقدير در تعقيب بيان مذمّت و نقصان عقل او فرموده) (2) سوگند بخدا در كفر يك مرتبه اسير شدى و در اسلام بار ديگر، و دارائى و حسب و بزرگى ترا از يكى از اين دو اسيرى نجات نداد (سبب اسيرى او در زمان كفر آن بود كه چون قبيله مراد پدرش را كشتند لشگر آراسته به خونخواهى پدر حركت كرد و در آن جنگ مغلوب شده اسير گرديد و در آخر سه هزار شتر فداء داده خود را از اسيرى نجات داد، پس از آن با هفتاد مرد از كنده خدمت حضرت رسول مشرّف شده اسلام پذيرفت، امّا سبب اسيرى او در اسلام آنست كه بعد از وفات پيغمبر اكرم مرتدّ شد و آن زمان ساكن حضرموت بود، اهل آن سامان را از دادن زكوة منع كرد و با ابا بكر بيعت ننمود، پس ابا بكر زياد ابن لبيد را با جمعى بجنگ او فرستاد، اشعث با ايشان جنگ كرد تا اينكه در قلعه‏اى محصور شد، و زياد بر او سخت گرفت و آب را بر وى و تابعينش بست، پس اشعث براى خود و ده نفر از خويشاوندانش امان خواست كه او را نزد ابا بكر ببرند تا در باره ايشان حكم دهد، و زياد و لشگرش را بعد از گرفتن امان بقلعه راه داد، چون وارد شدند بقتل ساكنين قلعه پرداختند، آنان گفتند كه شما بما امان داده ‏ايد، زياد گفت: اشعث بجز براى خودش و ده نفر امان نخواسته، پس آنها را كشت، و اشعث را با ده نفر اسير كرده به نزد ابا بكر فرستاد، ابا بكر او را عفو نمود و خواهر خود امّ فروه دختر ابى قحافه را باو تزويج كرد، و از او سه فرزند متولّد شد: محمّد و اسحاق و اسماعيل، و محمّد ابن اشعث همان كسى است كه در خون سيّد الشّهداء در كربلا شركت داشت، خلاصه چون اشعث از روى بى خردى قوم خود را به كشتن داد، لذا حضرت مى ‏فرمايد:) (3) مردي كه قوم خود را به شمشير (كشته شدن) راهنما باشد و ايشان را به مرگ سوق دهد سزاوار است نزديكان دشمنش بدارند و بيگانگان امينش ندانند.

(سيّد رضىّ فرمايد:) مى‏ گويم: منظور حضرت آنست كه يك مرتبه اشعث در موقعى كه كافر بود اسير شد و بار ديگر وقتى كه اسلام آورده بود، و امّا مقصود سخن آن حضرت در مذمّت اشعث كه فرمود كسى كه شمشير را بر قوم خود راهنما باشد، واقعه اشعث است با خالد ابن وليد در يمامه كه اشعث در آن شهر قوم خود را فريب داد و با ايشان مكر كرد تا اينكه خالد بر آنان تسلّط يافت و بعد از اين واقعه او را عرف النّار مى‏ ناميدند يعنى نشانه بلندى آتش و اين جمله نزد آنها نام مكر كننده بوده (كنايه از اينكه مكر كننده نشانه آتش است كه هر كه‏

ص79

نزد او رود در آتش مى ‏افتد).


نهج‌البلاغه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM و ɢнαzαʟ

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,311
امتیاز واکنش
24,414
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 10 دقیقه
در منع از غفلت



« 79»

(20) (و من كلام له (عليه ‏السلام))

فَإِنَّكُمْ لَوْ عَايَنْتُمْ مَا قَدْ عَايَنَ مَنْ مَاتَ مِنْكُمْ لَجَزِعْتُمْ وَ وَهِلْتُمْ وَ سَمِعْتُمْ وَ أَطَعْتُمْ وَ لَكِنْ مَحْجُوبٌ عَنْكُمْ مَا قَدْ عَايَنُوا وَ قَرِيبٌ مَا يُطْرَحُ الْحِجَابُ وَ لَقَدْ بُصِّرْتُمْ إِنْ أَبْصَرْتُمْ وَ أُسْمِعْتُمْ إِنْ سَمِعْتُمْ وَ هُدِيتُمْ إِنِ اهْتَدَيْتُمْ بِحَقٍّ أَقُولُ لَكُمْ لَقَدْ جَاهَرَتْكُمُ الْعِبَرُ وَ زُجِرْتُمْ بِمَا فِيهِ مُزْدَجَرٌ وَ مَا يُبَلِّغُ عَنِ اللَّهِ بَعْدَ رُسُلِ السَّمَاءِ إِلَّا الْبَشَرُ .








از خطبه‏ هاى آن حضرت عليه السّلام است (كه معصيت كاران را به سختيهاى بعد از مرگ آگاه مى ‏سازد

گويا مى ‏فرمايد اى كسانيكه دستورات الهىّ را پيروى نمى‏ كنيد): (1) اگر شما بچشم ببينيد آنچه را كه مردگان شما بچشم ديدند هر آينه غمگين مى‏ شويد و زارى مى ‏كنيد و (امر و نهى خداوند را) مى‏شنويد و پيروى مى ‏نماييد و ليكن آنچه را كه گذشتگان ديده‏ اند از شما پنهان است (و باين جهت زارى نكرده نمى‏ ترسيد و از خدا و رسول و خليفه بر حقّ اطاعت و پيروى نمى ‏نمائيد) و نزديكست پرده برداشته شود (شما نيز ببينيد آنچه رفتگان ديده ‏اند) (2) و بتحقيق بيناتان نموده ‏اند اگر بينا باشيد، و شنواتان كرده‏ اند اگر شنوا باشيد، و هدايت شده ‏ايد (راه راست را بشما نشان داده ‏اند) اگر قبول هدايت نمائيد، (3) براستى بشما مى ‏گويم هر آينه عبرتها (بتوسّط پيغمبران) بر شما آشكار گرديد، و منع شديد شما از آن چيزيكه نهى شده است (پس جاى عذر باقى نمانده) و تبليغ نمى‏ كند از جانب خدا بعد از رسولان آسمان (ملائكه) مگر بشر (ارشاد و انذار مردم بدست بشر است، پس انتظار و توقّع نداشته باشيد كه فرشتگان بر شما فرود آيند و احكام الهىّ را تبليغ نمايند).


در توجه به قيامت



« 80»

(21) (و من خطبة له (عليه ‏السلام))

فَإِنَّ الْغَايَةَ أَمَامَكُمْ وَ إِنَّ وَرَاءَكُمُ السَّاعَةَ تَحْدُوكُمْ تَخَفَّفُوا تَلْحَقُوا فَإِنَّمَا يُنْتَظَرُ بِأَوَّلِكُمْ آخِرُكُمْ.

أقول إن هذا الكلام لو وزن بعد كلام الله سبحانه و بعد كلام رسول الله ((صلى‏الله‏عليه‏وآله)) بكل كلام لمال به راجحا و برز عليه سابقا

فأما قوله ((عليه ‏السلام)) تخففوا تلحقوا فما سمع كلام أقل منه مسموعا و لا أكثر محصولا و ما أبعد غورها من كلمة و أنقع نطفتها من حكمة و قد نبهنا في كتاب الخصائص على عظم قدرها و شرف جوهرها.








ص80

از خطبه اى آن حضرت عليه السّلام است (راجع به مرگ و قيامت):

(1) عاقبت و پايان جلو روى شما است (بالأخره هر كس پايان را خواهد ديد و ببهشت يا به دوزخ وارد خواهد شد) و قيامت يا مرگ در عقب است كه شما را سوق مى‏دهد و ميراند (چون قيامت و مرگ آمدنى است مانند آنست كه دنبال كسى افتاده و او را براند، بنا بر اين) (2) سبك شويد (بارهاى گران را رها كنيد) ملحق گرديد (به رفتگان برسيد) كه اوّلى شما را بازداشت نموده آخرى شما را منتظرند (پيشينيان كه رفته‏اند، در راه باز داشتشان كرده و منتظرند كه آخرين نفر بايشان ملحق شود تا همه كاروان يك باره به قيامت وارد شوند. سيّد رضىّ فرمايد:) مى‏گويم: بعد از كلام خداوند سبحان و كلام حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله اين كلام با هر كلامى سنجيده شود رجحان و برترى دارد و از آن پيشى گيرد (هيچ كلامى به پايه آن نخواهد رسيد) و امّا آنچه آن حضرت فرموده: تَخَفَّفُوا تَلْحَقوُا (سبك گرديد تا ملحق شويد) كلامى از اين كوتاهتر و پر معنى تر

ص81

شنيده نشده، و چه ژرفست عمق اين كلمه (هر چند بيشتر تأمّل و تدبّر كنى بپايان آن نمى ‏رسى) و چقدر اين جمله سر تا پا حكمت و پند تشنگى (هر تشنه ‏اى) را برطرف ميكند، و ما در كتاب خصائص عظمت و بزرگى اين كلمه را شرح داده ‏ايم.


نهج‌البلاغه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM و ɢнαzαʟ

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,311
امتیاز واکنش
24,414
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 10 دقیقه
در نكوهش بيعت شكنان



« 81»

(22) (و من خطبة له (عليه ‏السلام))

أَلَا وَ إِنَّ الشَّيْطَانَ قَدْ ذَمَرَ حِزْبَهُ وَ اسْتَجْلَبَ جَلَبَهُ لِيَعُودَ الْجَوْرُ إِلَى أَوْطَانِهِ وَ يَرْجِعَ الْبَاطِلُ إِلَى نِصَابِهِ وَ اللَّهِ مَا أَنْكَرُوا عَلَيَّ مُنْكَراً وَ لَا جَعَلُوا بَيْنِي وَ بَيْنَهُمْ نِصْفاً وَ إِنَّهُمْ لَيَطْلُبُونَ حَقّاً هُمْ تَرَكُوهُ وَ دَماً هُمْ سَفَكُوهُ فَلَئِنْ كُنْتُ شَرِيكَهُمْ فِيهِ فَإِنَّ لَهُمْ لَنَصِيبَهُمْ مِنْهُ وَ لَئِنْ كَانُوا وَلُّوهُ دُونِي فَمَا التَّبِعَةُ إِلَّا عِنْدَهُمْ وَ إِنَّ أَعْظَمَ حُجَّتِهِمْ لَعَلَى أَنْفُسِهِمْ يَرْتَضِعُونَ أُمّاً قَدْ فَطَمَتْ وَ يُحْيُونَ بِدْعَةً قَدْ أُمِيتَتْ يَا خَيْبَةَ الدَّاعِي مَنْ دَعَا وَ إِلَامَ أُجِيبَ وَ إِنِّي لَرَاضٍ بِحُجَّةِ اللَّهِ عَلَيْهِمْ وَ عِلْمِهِ فِيهِمْ فَإِنْ أَبَوْا أَعْطَيْتُهُمْ حَدَّ السَّيْفِ وَ كَفَى بِهِ شَافِياً مِنَ الْبَاطِلِ وَ نَاصِراً لِلْحَقِّ وَ مِنَ الْعَجَبِ بَعْثُهُمْ إِلَيَّ أَنْ أَبْرُزَ لِلطِّعَانِ وَ أَنْ أَصْبِرَ لِلْجِلَادِ هَبِلَتْهُمُ الْهَبُولُ لَقَدْ كُنْتُ وَ مَا أُهَدَّدُ بِالْحَرْبِ وَ لَا أُرْهَبُ بِالضَّرْبِ وَ إِنِّي لَعَلَى يَقِينٍ مِنْ رَبِّي وَ غَيْرِ شُبْهَةٍ مِنْ دِينِي .








ص82

از خطبه‏ هاى آن حضرت عليه السَّلام است (در توبيخ و سرزنش كسانى كه كشتن عثمان را به آن حضرت نسبت دادند مانند طلحه و زبير، و بطلان دعوى ايشان را ثابت ميكند، پس از آن شجاعت و دليرى خود را اظهار مى‏ فرمايد:)

(1) آگاه باشيد شيطان گروه خود را بر انگيخته و سپاهش را گرد آورده تا جور و ستم به جاهاى خود باز گردد (فاسق ستم پيشه گيرد) و باطل به اصلش برگردد (جاهل نادرست گويد) (2) سوگند بخدا خوددارى نكردند از نسبت دادن بمن منكرى را (نسبت دروغ كه بمن دادند كشتن عثمان و رضاى من بر قتل او مى‏باشد) و ميان من و خودشان از روى عدل و انصاف سخن نگفتند (زيرا اگر بعدل و انصاف رفتار مى ‏كردند و بطلان دعوى ايشان واضح بود) (3) و (دعوى نادرست ايشان آنست كه) حقّى را (از من) مى ‏طلبند كه خودشان ترك كرده‏اند، (خونخواهى مى‏ نمايند از) خونى كه خودشان ريخته ‏اند، پس اگر من در ريختن آن خون (كشتن عثمان) با ايشان شركت كرده بوده‏ام آنها را هم بهره‏اى از آن بود (پس اينان نبايد در صدد خونخواهى عثمان بر آيند، زيرا آنان نيز قاتل هستند، نه وارث تا بتوانند خون او را مطالبه نمايند) و اگر بدون من مباشر بوده‏اند، پس باز خواستى نيست مگر از ايشان، و بزرگترين حجّت و دليلشان (بر نسبت دادن شركت در قتل عثمان بمن) بر زيان خودشان است (زيرا خودشان در قتل او مباشرت داشته‏ اند، و من مى‏دانم ايشان در صدد خونخواهى عثمان نيستند، بلكه) (4) شير مى‏خواهند از مادرى كه از شير دادن باز ايستاده و زنده مى‏خواهند بنمايند بدعتى را كه مرده (توقّع دارند من هم مانند عثمان از مال فقراء و مسلمانان هر چه مى‏خواهند بايشان بدهم، و ليكن من چنان نخواهم نمود و بدعت او بر نمى‏گردد) (5) اى نوميدى كه دعوت ميكنى (مرا بجنگ يا به موافقت خويش ميخوانى حاضر شو) دعوت كننده كيست و بچه چيز اجابت ميشود (مقصود از اين جمله بيان رذالت و پستى دعوت كننده آن حضرت است بجنگ كه طلحه يا زبير يا عائشه باشند) و من به حجّت خدا بر ايشان و علم او در باره اينان راضى هستم (بآنچه خداى متعال ميان من و ايشان حكم كرده و حجّت بر آنها تمام ساخته رضاء مى‏دهم، و خداوند بفساد نيّت و ضلالت كارشان دانا است، و مراد از حجّت خدا فرمان او است به جنگيدن با ياغيان، چنانكه در قرآن كريم س 49 ى 9 مى ‏فرمايد: وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى‏ فَقاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِي‏ءَ إِلى‏ أَمْرِ اللَّهِ فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ يعنى اگر دو طايفه از مؤمنين با يكديگر كارزار كنند ميان ايشان را صلح دهيد و اگر يكى از اين دو طايفه تعدّى و ستم كرد و بصلح راضى نگشت كار زار كنيد با كسانيكه تعدّى كنند تا بحكم خدا بر گردند و امر و فرمان او را

ص83

پيروى كنند، پس اگر براه حقّ باز گرديده جنگ را ترك نمايند ميان ايشان را بالسّويّه اصلاح كنيد، و عدالت داشته باشيد كه خدا عدالت كنندگان را دوست مى ‏دارد. خلاصه منظور حضرت آنست كه من به فرمان خدا راضى هستم) پس اگر ايشان سركشى نمايند (از راه حقّ پيروى نكنند) برندگى شمشير را بآنها حواله ميكنم (آنان را بقتل مى‏ رسانم) كه ايشان را براى بهبودى از باطل (بيمارى جور و ستم) كفايت ميكند و حقّ را يارى مى‏ نمايد، (6) و شگفت است پيغام فرستادن ايشان بسوى من كه براى نيزه زدن بيرون بيايم و براى شمشير كشيدن شكيبا و بردبار باشم مادرشان به عزايشان بنشيند، هيچ وقت من بجنگ تهديد نمى‏ شدم و از ضرب شمشير نمى ‏ترسيدم، و من بوجود پروردگار يقين داشته در دين خويش شكّ و شبهه‏ اى ندارم (تهديد و ترسيدن سزاوار كسى است كه بخداى خود يقين نداشته در دينش شبهه دارد باين جهت از مرگ و كشته شدن مى ‏ترسد).


نهج‌البلاغه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM و ɢнαzαʟ

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,311
امتیاز واکنش
24,414
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 10 دقیقه
در باب بينوايان



« 83»

((23) و من خطبة له (عليه ‏السلام))

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ الْأَمْرَ يَنْزِلُ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ كَقَطَرَاتِ الْمَطَرِ إِلَى كُلِّ نَفْسٍ بِمَا قُسِمَ لَهَا مِنْ زِيَادَةٍ أَوْ نُقْصَانٍ فَإِذَا رَأَى أَحَدُكُمْ لِأَخِيهِ غَفِيرَةً فِي أَهْلٍ أَوْ مَالٍ أَوْ نَفْسٍ فَلَا تَكُونَنَّ لَهُ فِتْنَةً فَإِنَّ الْمَرْءَ الْمُسْلِمَ مَا لَمْ يَغْشَ دَنَاءَةً تَظْهَرُ فَيَخْشَعُ لَهَا إِذَا ذُكِرَتْ وَ تُغْرَى بِهَا لِئَامُ النَّاسِ كَانَ كَالْفَالِجِ الْيَاسِرِ الَّذِي يَنْتَظِرُ أَوَّلَ فَوْزَةٍ مِنْ قِدَاحِهِ تُوجِبُ لَهُ الْمَغْنَمَ وَ يُرْفَعُ بِهَا عَنْهُ الْمَغْرَمُ وَ كَذَلِكَ الْمَرْءُ الْمُسْلِمُ الْبَرِي‏ءُ مِنَ الْخِيَانَةِ يَنْتَظِرُ مِنَ اللَّهِ إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ إِمَّا دَاعِيَ اللَّهِ فَمَا عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ لَهُ وَ إِمَّا رِزْقَ اللَّهِ فَإِذَا هُوَ ذُو أَهْلٍ‏

« 84»

وَ مَالٍ وَ مَعَهُ دِينُهُ وَ حَسَبُهُ إِنَّ الْمَالَ وَ الْبَنِينَ حَرْثُ الدُّنْيَا وَ الْعَمَلَ الصَّالِحَ حَرْثُ الْآخِرَةِ وَ قَدْ يَجْمَعُهُمَا اللَّهُ لِأَقْوَامٍ

فَاحْذَرُوا مِنَ اللَّهِ مَا حَذَّرَكُمْ مِنْ نَفْسِهِ وَ اخْشَوْهُ خَشْيَةً لَيْسَتْ بِتَعْذِيرٍ وَ اعْمَلُوا فِي غَيْرِ رِئَاءٍ وَ لَا سُمْعَةٍ فَإِنَّهُ مَنْ يَعْمَلْ لِغَيْرِ اللَّهِ يَكِلْهُ اللَّهُ لِمَنْ عَمِلَ لَهُ نَسْأَلُ اللَّهَ مَنَازِلَ الشُّهَدَاءِ وَ مُعَايَشَةَ السُّعَدَاءِ وَ مُرَافَقَةَ الْأَنْبِيَاءِ أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّهُ لَا يَسْتَغْنِي الرَّجُلُ وَ إِنْ كَانَ ذَا مَالٍ عَنْ عَشِيرَتِهِ وَ دِفَاعِهِمْ عَنْهُ بِأَيْدِيهِمْ وَ أَلْسِنَتِهِمْ وَ هُمْ أَعْظَمُ النَّاسِ حِيطَةً مِنْ وَرَائِهِ

وَ أَلَمُّهُمْ لِشَعَثِهِ وَ أَعْطَفُهُمْ عَلَيْهِ عِنْدَ نَازِلَةٍ إِذَا نَزَلَتْ بِهِ وَ لِسَانُ الصِّدْقِ يَجْعَلُهُ اللَّهُ لِلْمَرْءِ فِي النَّاسِ خَيْرٌ لَهُ مِنَ الْمَالِ يُوَرِّثُهُ غَيْرُهُ و منها أَلَا لَا يَعْدِلَنَّ أَحَدُكُمْ عَنِ الْقَرَابَةِ يَرَى بِهَا الْخَصَاصَةَ أَنْ يَسُدَّهَا بِالَّذِي لَا يَزِيدُهُ إِنْ أَمْسَكَهُ وَ لَا يَنْقُصُهُ إِنْ أَهْلَكَهُ وَ مَنْ يَقْبِضْ يَدَهُ عَنْ عَشِيرَتِهِ فَإِنَّمَا تُقْبَضُ مِنْهُ عَنْهُمْ يَدٌ وَاحِدَةٌ وَ تُقْبَضُ مِنْهُمْ عَنْهُ أَيْدٍ كَثِيرَةٌ وَ مَنْ تَلِنْ حَاشِيَتُهُ يَسْتَدِمْ مِنْ قَوْمِهِ الْمَوَدَّةَ.

أقول الغفيرة هاهنا الزيادة و الكثرة من قولهم للجمع‏

« 85»

الكثير الجم الغفير و الجماء الغفير و يروى عفوة من أهل أو مال و العفوة الخيار من الشي‏ء يقال أكلت عفوة الطعام أي خياره و ما أحسن المعنى الذي أراده ((عليه ‏السلام)) بقوله و من يقبض يده عن عشيرته إلى تمام الكلام فإن الممسك خيره عن عشيرته إنما يمسك نفع يد واحدة فإذا احتاج إلى نصرتهم و اضطر إلى مرافدتهم قعدوا عن نصره و تثاقلوا عن صوته فمنع ترافد الأيدي الكثيرة و تناهض الأقدام الجمة








ص85

از خطبه ‏هاى آن حضرت عليه السّلام است (در آن فقراء را پند مى‏ دهد كه بر اغنياء رشك نبرند و به اغنيا دستور داده كه از روى رئاء و خود نمائى كارى نكنند و فوائد صله رحم و مهربانى و كمك به خويشان را بيان مى ‏فرمايد:)

قسمت أول خطبه

(1) پس از ستايش خداوند و درود بر پيغمبر اكرم فرمان الهىّ (آنچه مقدّر است) فرود مى‏آيد بسوى هر كس مانند دانه‏هاى باران از آسمان بزمين و قسمت هر كس زياد يا كم باو مى‏رسد (هر كس بآنچه خداوند متعال از روى حكمت و عدالت براى او تعيين نموده بهره مند مى‏گردد، چنانكه در قرآن كريم س 43 ى 32 مى‏فرمايد: أَ هُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنا يعنى ما آنچه را كه بايد در زندگانى دنيا به آنها برسد بين ايشان قسمت نموده‏ايم، و در س 15 ى 21 مى‏فرمايد: وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ يعنى هيچ چيز نيست مگر آنكه خزينه‏هاى آن در تحت تصرّف ما است و نمى‏فرستيم آنرا مگر به اندازه‏اى كه معلوم شده) (2) بنا بر اين هر گاه يكى از شما در اهل يا در مال يا در وجود شخص برادر (همنوع) خود زيادتى بيند نبايد سبب فتنه و فساد او گردد (رشك بر او نبرده خود را در مخاطرات دنيا و آخرت نيندازد) زيرا مرد مسلمان مادامى كه (بر ديگرى رشك‏

ص86

نبرده) پستى و عارى اظهار نكرده تا سر زبان مردم بيفتد و بر اثر آن بى‏ مقدار شود و كوتاه بينان پست بسبب آن بر او بر انگيخته شوند مانند شرط بندی باخته ايست كه از اوّلين تيرهاى خود فيروزى و بردن را منتظر است تا بلكه غنيمتى بدست آورده خسارت خود را جبران نمايد (خلاصه فقير و درويش تهى دست كه امثال و اقران خود را با مال و منال و اولاد بسيار مى‏بيند نبايد بر ايشان رشك برده در معصيت افتد و با آنها بد خوئى كند يا در برابر آنان فروتنى نمايد، بلكه بايد اظهار بى نيازى نموده اندوه در دل خود راه ندهد و همّت بر آن گمارد كه آنچه سبب پستى و عار است از او ظاهر نشود و آبرو و شرف خويش را نيكو نگهدارد، و هميشه خوشحال و منتظر فراوانى نعمت باشد مانند شرط بندی باخته‏اى كه انتظار بردن را مى‏ كشد) (3) و همچنين مرد مسلمان تنگدست كه از خيانت (با خدا و خلق) دورى نموده يكى از دو چيز نيكو را از جانب خدا انتظار مى ‏برد: يا دعوت كننده خدا را (مرگ كه همه كس را بسوى خدا مى‏خواند) پس آنچه نزد خدا مى ‏يابد (از نعمتهاى آخرت) براى او بهتر (از نعمتهاى دنيا) است، يا روزى خدا را (در دنيا) پس او صاحب اهل و مال گردد در حالتى كه دين و حسب او (علم و ادب و بردباريش) با او است، (4) بتحقيق مال و اولاد متاع دنيا است (كه فانى مى ‏گردد) و عمل نيكو متاع آخرت است (كه باقى و برقرار مى‏باشد) و گاه باشد كه خداوند به گروهى هر دو را عطا مى ‏فرمايد (هم از دنيا بهره مى‏برند و هم از آخرت) پس (بآنچه مقدّر است رضاء داده معصيت و نافرمانى نكنيد و) از عذاب خدا كه بآن ترسانيده است شما را بترسيد، و ترسيدن شما از روى عذر و بهانه نباشد (مانند ترسيدن خردمندان كه مى‏ ترسند مبادا گرفتار خطاء و تقصيرى شوند)


نهج‌البلاغه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM و ɢнαzαʟ

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,311
امتیاز واکنش
24,414
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 10 دقیقه
5) و عبادت كنيد (خدا را) نه بقصد جلوه دادن نزد مردم و خود نمائى، زيرا كسيكه براى غير خدا كارى انجام دهد خداوند اجر او را بكسي كه براى او آن كار را انجام داده محوَّل مى ‏سازد (تا مزد خود از او بخواهد، و چون حضرت در جميع گفتار و كردارش كسي را غير از خدا در نظر نداشته در اينجا شروع بدعا مى ‏فرمايد:) (6) از خدا مى‏طلبيم مرتبه ‏هاى شهيدان را (كه در بلاء شكيبا بودند) و زندگى كردن با خوشبختان را (كه بكسى رشك نبردند) و مرافقت با پيغمبران را (كه كارى از روى رئاء و خودنمايى نكردند). (7) اى مردم هيچ كس از طايفه و خويشان خود بى نياز نيست هر چند صاحب مال و دارائى باشد و بدست و زبان آنها كه از او دفاع و يارى نمايند حاجت دارد و نزديكان شخص براى حفظ الغيب او مهمّترين اشخاصند و بهتر مى‏توانند پراكندگى و گرفتارى او را مرتفع سازند و در هنگام سختى و پيشآمدهاى ناگوار اگر براى او پيش آيد بر او (از بيگانگان) مهربانترند، (8) و نام نيكو كه خداوند

ص87

بشخص در ميان مردم عطاء فرمايد بهتر است براى او از ثروت و دارائى كه براى ديگرى بميراث گذارد (زيرا نام نيكو در ميان مردم سبب مي شود كه از خويشان و بيگانگان هر كه بشنود براى او طلب مغفرت كند و امّا ارث فقط به ارث برنده نتيجه مى ‏بخشد، پس صرف مال در طلب ذكر جميل و نام نيكو براى شخص بهتر است از باقى گذاردن مال و ثروت براى وارث، و اين جمله اشاره است باينكه شخص بايد از صرف مال در باره خويشان دريغ ننموده و بايشان كمك و دستگيرى نمايد).

(9) و قسمتى دوم از اين خطبه است:

آگاه باشيد نبايد رو بگرداند يكى از شما از خويشان خود آنگاه كه ببيند آنها را در فقر و پريشانى و بايستى بايشان احسان نمايد مالى را كه زياد نمى‏ شود اگر از دادن آن خوددارى نمايد و كم نمى‏گردد و اگر آنرا صرف كند (خداوند عوض آنرا خواهد داد) (10) و هر كه از طايفه خويش دست بكشد (آنها را كمك و دستگيرى ننمايد) پس، از ايشان يك دست گرفته شده و از او دسته اى بسيار، (11) و كسيكه (به خويشان خود) متواضع و مهربان و همراه باشد دوستى هميشگى آنها را بخود جلب ميكند. (سيّد رضىّ فرمايد:) مى ‏گويم: غفيرة در اين خطبه بمعنى زيادتى است، چنانكه در عوض جمع كثير مى‏ گويند: جمّ غفير و جمّاء غفير، و در روايتى بجاى آن عفوة گفته شده، و عفوة چيز نيكو را گويند، چنانكه گفته ميشود: أكلت عفوة الطَّعام يعنى طعام نيكوئى خوردم، و چه خوش معنايى اراده فرموده است حضرت از فرمايش خود: و من يقبض يده عن عشيرته تا آخر زيرا هر كه همراهى و نفع خود را از خويشانش باز دارد يك كمك را از آنها دريغ نموده، پس هر گاه به نصرت و يارى ايشان حاجت پيدا كند و بخواهد كه آنها او را كمك كنند، از ياريش خوددارى مى‏نمايند و بحرف او گوش نمى‏دهند، بنا بر اين از مساعدت دستهاى زياد و همراهى قدمهاى بيشمار محروم مى‏ ماند.


نهج‌البلاغه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM و ɢнαzαʟ

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,311
امتیاز واکنش
24,414
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 10 دقیقه
ترغيب بتقوى و پرهيزكارى
« 87»
(24) و من خطبة له ((عليه ‏السلام))
وَ لَعَمْرِي مَا عَلَيَّ مِنْ قِتَالِ مَنْ خَالَفَ الْحَقَّ وَ خَابَطَ الْغَيَّ مِنْ إِدْهَانٍ‏
« 88»
وَ لَا إِيهَانٍ فَاتَّقُوا اللَّهَ عِبَادَ اللَّهِ وَ فِرُّوا إِلَى اللَّهِ مِنَ اللَّهِ وَ امْضُوا فِي الَّذِي نَهَجَهُ لَكُمْ وَ قُومُوا بِمَا عَصَبَهُ بِكُمْ فَعَلِيٌّ ضَامِنٌ لِفَلْجِكُمْ آجِلًا إِنْ لَمْ تُمْنَحُوهُ عَاجِلًا.


ص88
از خطبه‏ هاى آن حضرت عليه السّلام است (در اظهار ثبات قدم و ايستادگى خود در جنگ فرموده، و قول كسي را كه گفته آن حضرت در كارزار سستى مى ‏نمايد نادرست دانسته، و مردم را بتقوى و پرهيزكارى ترغيب مى ‏فرمايد:)
(1) بجان خودم سوگند در جنگيدن با كسيكه مخالفت حقّ كرده و در راه ضلالت و گمراهى قدم نهاده است مسامحه و سستى نمى ‏كنم (زيرا جنگيدن با مخالفين حقّ واجب و سهل انگارى و سستى در آن معصيت است)
(2) پس اى بندگان خدا از خدا بپرهيزيد (سخن بيجا نگوييد و كار ناشايسته نكنيد) و از خدا بسوى خدا بگريزيد (از خشم او در پناه رحمتش، و از عذاب او در پناه آمرزشش، و از عدل او در پناه فضلش) و در راه واضح و روشنى كه جلو شما قرار داده (راه راست شريعت) برويد، (3) و قيام كنيد به چيزى كه مكلّف نموده است شما را (بانجام اوامر شرعيّه) پس (چون به دستورات الهىّ رفتار كرده اوامر شرعيّه را انجام داديد) اگر در دنيا رستگار نشديد علىّ ضامن فيروزى و رستگارى شما در آخرت است.

رنجش از ياران سست



(25) (و من خطبة له (عليه ‏السلام))و قد تواترت عليه الأخبار باستيلاء أصحاب معاوية على البلاد

و قدم عليه عاملاه على اليمن و هما عبيد الله بن عباس و سعيد بن نمران لما غلب عليهما بسر بن أبي أرطاة

فقام ((عليه ‏السلام)) على المنبر ضجرا بتثاقل أصحابه عن الجهاد و مخالفتهم له في الرأي فقال‏

« 89»

مَا هِيَ إِلَّا الْكُوفَةُ أَقْبِضُهَا وَ أَبْسُطُهَا إِنْ لَمْ تَكُونِي إِلَّا أَنْتِ تَهُبُّ أَعَاصِيرُكِ فَقَبَّحَكِ اللَّهُ (وَ تَمَثَّلَ بِقَوْلِ الشَّاعِرِ)

لَعَمْرُ أَبِيكَ الْخَيْرِ يَا عَمْرُو إِنَّنِي عَلَى وَضَرٍ مِنْ ذَا الْإِنَاءِ قَلِيلِ‏

ثُمَّ قَالَ ((عليه ‏السلام)) أُنْبِئْتُ بُسْراً قَدِ اطَّلَعَ الْيَمَنَ وَ إِنِّي وَ اللَّهِ لَأَظُنُّ أَنَّ هَؤُلَاءِ الْقَوْمَ سَيُدَالُونَ مِنْكُمْ

بِاجْتِمَاعِهِمْ عَلَى بَاطِلِهِمْ وَ تَفَرُّقِكُمْ عَنْ حَقِّكُمْ وَ بِمَعْصِيَتِكُمْ إِمَامَكُمْ فِي الْحَقِّ وَ طَاعَتِهِمْ إِمَامَهُمْ فِي الْبَاطِلِ

وَ بِأَدَائِهِمُ الْأَمَانَةَ إِلَى صَاحِبِهِمْ وَ خِيَانَتِكُمْ وَ بِصَلَاحِهِمْ فِي بِلَادِهِمْ وَ فَسَادِكُمْ فَلَوِ ائْتَمَنْتُ أَحَدَكُمْ عَلَى قَعْبٍ

لَخَشِيتُ أَنْ يَذْهَبَ بِعِلَاقَتِهِ اللَّهُمَّ إِنِّي قَدْ مَلِلْتُهُمْ وَ مَلُّونِي وَ سَئِمْتُهُمْ وَ سَئِمُونِي فَأَبْدِلْنِي بِهِمْ خَيْراً مِنْهُمْ وَ أَبْدِلْهُمْ بِي شَرّاً مِنِّي اللَّهُمَّ مُثْ قُلُوبَهُمْ كَمَا يُمَاثُ الْمِلْحُ فِي الْمَاءِ أَمَا وَ اللَّهِ لَوَدِدْتُ أَنَّ لِي بِكُمْ أَلْفَ فَارِسٍ مِنْ بَنِي فِرَاسِ ابْنِ غَنْمٍ .

هُنَالِكَ لَوْ دَعَوْتِ أَتَاكِ مِنْهُمْ فَوَارِسُ مِثْلُ أَرْمِيَةِ الْحَمِيمِ‏

(ثُمَّ نَزَلَ (عليه ‏السلام)مِنَ الْمِنْبَرِ)أقول الأرمية جمع رميّ و هو السحاب و الحميم هاهنا وقت الصيف و إنما خص الشاعر سحاب الصيف بالذكر لأنه أشد

« 90»

جفولا و أسرع خفوفا لأنه لا ماء فيه و إنما يكون السحاب ثقيل السير لامتلائه بالماء و ذلك لا يكون في الأكثر إلا زمان الشتاء و إنما أراد الشاعر وصفهم بالسرعة إذا دعوا و الإغاثة إذا استغيثوا و الدليل على ذلك قوله

هنالك لو دعوت أتاك منهم‏








ص90

از خطبه‏ هاى آن حضرت عليه السَّلام است، چون اخبار پى در پى به آن جناب مى ‏رسيد كه اصحاب و لشگر معاويه بر شهرها دست يافته ‏اند و عبيد اللّه بن عبّاس و سعيد ابن نمران كه از جانب آن حضرت بر شهر يمن والى و حاكم بودند پس از غلبه بسر ابن ابى ارطاة بر ايشان در كوفه نزد آن بزرگوار آمدند

(و سبب بيرون آمدن آنها از يمن آن بود كه در صنعاء يكى از شهرهاى يمن گروهى از دوستان عثمان بودند كه براى مصلحتى با حضرت امير بيعت كردند تا وقتى كه مردم عراق با آن حضرت مخالفت نمودند و در مصر محمّد ابن ابى بكر را كشتند، و ظلم و تعدّى اهل شام بسيار شد، ايشان هم فرصت بدست آورده بنام خونخواهى عثمان با عبيد اللّه ابن عبّاس و سعيد ابن نمران مخالفت كردند، چون اين خبر به آن حضرت رسيد نامه‏اى بايشان نوشت و آنان را تهديد نمود، آنها در جواب نوشتند كه بايستى عبيد اللّه و سعيد را از اين شهر عزل كنى تا ما ترا اطاعت كنيم، و بعد نامه آن حضرت را براى معاويه فرستاده او را از اين قضيّه خبر دادند، معاويه بسر ابن ابى ارطاة را كه مردى فتنه جو و خونريز بود بسوى ايشان فرستاد، و او وقتى وارد صنعاء شد كه عبيد اللّه و سعيد، عبد اللّه ثقفى را جانشين خود قرار داده از آنجا گريخته بسمت كوفه مى‏آمدند، بسر، عبد اللّه ثقفى را بقتل رسانيد، چون اين دو نفر در كوفه خدمت حضرت رسيدند آن جناب ايشان را ملامت و سرزنش نمود كه چرا با بسر ابن ابى ارطاة نجنگيدند، آنها عذر آوردند باينكه ما توانائى جنگيدن با او را نداشتيم) حضرت در حالتى كه از تنبلى اصحاب خود از جهاد و مخالفت كردن ايشان با رأى و تدبيرش دلتنگ و آزرده گرديده بود برخاسته بمنبر رفت و فرمود: (1) نيست در تصرّف من مگر كوفه كه اختيار و قبض و بسط آن در دست من است، اى كوفه‏

ص91


نهج‌البلاغه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM و ɢнαzαʟ

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,311
امتیاز واکنش
24,414
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 10 دقیقه
اگر نباشد مرا جز تو و گرد بادهاى توهم بوزد (فتنه و فساد و نفاق و دوروئى اهل تو انگيخته شود) پس خدا زشت گرداند ترا (خراب و ويران كند كه هيچكس بتو متوجّه نگردد) و بر سبيل مثال شعر شاعر را خواند:

(لعمر أبيك الخير يا عمرو إنّنى

على وضر مّن ذا الإناء قليل)

يعنى اى عمرو سوگند بجان پدر خوب تو كه من رسيده‏ام به چركى و چربى كمى از اين ظرف طعامى كه باقى مانده است (كنايه از اينكه بهره من از مملكت باين پستى و كمى شده است) (2) پس از آن فرمود: بمن خبر رسيده كه بسر (بامر معاويه با لشگر بسيار) وارد يمن گرديده، سوگند بخدا من گمان ميكنم بهمين زودى ايشان بر شما مسلّط ميشوند و صاحب دولت گردند براى اجتماع و يگانگى كه در راه باطلشان دارند و تفرقه و پراكندگى كه شما از راه حقّ خود داريد، و براى اينكه شما در راه حقّ از امام و پيشواى خود نافرمانى مى‏ كنيد و آنان در راه باطل از پيشواى خودشان پيروى مى ‏نمايند، و آنها امانت او را اداء مي كنند و شما خيانت مى ‏نماييد (بيعت و پيمان آنها پايدار است و شما پيمان خود را مى ‏شكنيد) و براى اصلاحى كه آنها در شهرهاى خودشان مى‏نمايند (با يكديگر الفت و دوستى و يگانگى دارند) و فساد شما (كه با يكديگر بغض و حسد و نفاق و دوروئى و جدائى داريد، و اين سبب مغلوبيّت و شكست هر قومى است) (3) پس (من شما را آنقدر خيانتكار مى‏دانم كه) اگر يكى از شما را بر قدح چوبى بگمارم مى‏ترسم بند و جنگك آنرا (كه به پالان شتر آويزان ميكنند) ببرد. (4) بار خدايا من از ايشان (اهل كوفه) بيزار و دلتنگ شده‏ام و ايشان هم از من ملول و سير گشته‏ اند، پس بهتر از اينان را بمن عطاء كن و بجاى من شرّى را بآنها عوض ده، (5) بار خدايا دلهاى ايشان را (از عذاب و ترس) آب كن مانند نمك در آب (اى اهل كوفه) (6) آگاه باشيد بخدا سوگند دوست داشتم بجاى شما هزار سوار از فرزندان فراس ابن غنم (كه به غيرت و شجاعت و همراهى مشهور بودند) براى من بود (در اينجا در تعريف فرزندان فراس بر سبيل مثال اين شعر شاعر را خواند:)

هنالك لو دعوت أتاك منهم

فوارس مثل أرمية الحميم‏

يعنى اى امّ زنباع (امّ زنباع كنيه زنى است) جاى نصرت و يارى اگر ايشان (بنى تميم) را بخوانى سوارانى از آنها مانند ابرهاى تابستان بسوى تو مى ‏آيند. پس از آن حضرت از منبر فرود آمد. (سيّد رضىّ فرمايد:) مى‏گويم: أرمية جمع رمّى و معنى آن ابر است، و حميم در اينجا فصل تابستان است، و اينكه شاعر ابر تابستان را ذكر نموده براى آنست كه ابر تابستان چون آب ندارد و تند رو است‏

ص92

و ابرى كه پر از آب باشد آهسته مى‏رود و چنين ابرى غالبا در زمستان مى‏آيد. و شاعر حميّت آن جماعت را وصف نموده باينكه چون ايشان را براى نصرت و يارى كردن بطلبند آنها دعوت را فورا اجابت كرده براى همراهى و كمك حاضرند، و دليل بر اين همان قول شاعر در اين شعر است.


نهج‌البلاغه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM و ɢнαzαʟ
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا