خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
ص50

و علىّ است، سعد بن ابى وقّاص براى خلافت مانعى ندارد مگر آنكه مردى است درشت طبع و بد خو، و عبد الرّحمن ابن عوف چون قارون اين امَّت است لايق نيست، و طلحة براى تكبّر و نخوتى كه دارد، و زبير براى بخل و خسّت، و عثمان براى اينكه دوست دارد خويشان و اقوام خود را، و علىّ عليه السّلام براى اينكه حريص در امر خلافت است سزاوار نيستند، پس از آن گفت صهيب سه روز با مردم نمازگزارد و شما اين شش نفر را در آن سه روز در خانه‏اى جمع كنيد تا يكى از خودشان را براى خلافت اختيار كنند، هر گاه پنج نفر متّفق شدند و يكى مخالفت كرد او را بكشيد، و اگر سه نفر اتّفاق كردند و سه نفر ديگر آنان را مخالفت نمودند آن سه نفرى كه عبد الرّحمن در ميان ايشان است اختيار كنيد و آن سه نفر را بكشيد

بعد از مرگ و دفن او براى تعيين خليفه جمع شدند، عبد الرّحمن گفت براى من و پسر عمويم سعد ابن ابى وقّاص ثلث اين امر است ما دو نفر خلافت را نمى‏خواهيم و مردى را كه بهترين شما باشد براى آن اختيار مى‏كنيم، پس رو كرد بسعد و گفت بيا ما مردى را تعيين كرده با او بيعت نماييم مردم هم باو بيعت خواهند نمود، سعد گفت اگر عثمان تو را متابعت كند من سوّم شما ميشوم و اگر مى‏خواهى عثمان را تعيين كنى من علىّ را دوست دارم، پس چون عبد الرّحمن از موافقت سعد مأيوس شد ابو طلحه را با پنجاه نفر از انصار برداشت و ايشان را وادار نمود بر تعيين خليفه و رو كرد بسوى علىّ عليه السّلام دست او را گرفته گفت با تو بيعت ميكنم باين نحو كه بكتاب خدا و سنّت رسول اكرم و طريقه دو خليفه سابق ابو بكر و عمر عمل كنى، حضرت فرمود قبول ميكنم باين نحو كه بكتاب خدا و سنّت رسول اللّه و باجتهاد و رأى خود رفتار نمايم، پس دست آن جناب را رها كرد و بعثمان رو آورد و دست او را گرفته آنچه را بعلىّ عليه السّلام گفته بود باو گفت، عثمان قبول كرد، پس عبد الرّحمن سه بار اين را بعلىّ و عثمان تكرار كرد و در هر مرتبه از هر يك همان جواب اوّل را شنيد، پس گفت اى عثمان خلافت براى تو است و با او بيعت نموده مردم هم بيعت كردند) (10) پس بار خدايا از تو يارى مى‏طلبم براى شورايى كه تشكيل شد و مشورتى كه نمودند، چگونه مردم مرا با ابو بكر مساوى دانسته در باره من شكّ و ترديد نمودند تا جائى كه امروز با اين اشخاص (پنج نفر اهل شورى) همرديف شده‏ام و ليكن (باز هم صبر كرده در شورى حاضر شدم) در فراز و نشيب از آنها پيروى كردم (براى مصلحت در همه جا با آنان موافقت نمودم) (11) پس مردى از آنها از حسد و كينه‏اى كه داشت دست از حقّ شسته براه باطل قدم نهاد (مراد سعد ابن ابى وقّاص است كه حتّى پس از قتل عثمان هم به آن حضرت بيعت ننمود) و مرد ديگرى براى دامادى و خويشى خود با عثمان از من اعراض كرد (مراد عبد الرّحمن ابن عوف است كه شوهر خواهر مادرى عثمان بود) و همچنين دو نفر ديگر (طلحه و زبير كه از رذالت و پستى) موهن و زشت است نام ايشان برده شود.

ص51

تا اينكه (پس از مرگ عمر، در شورى كه بدستور او تشكيل يافت) (12) سوّم قوم (عثمان) برخاست (و مقام خلافت را به ناحقّ اشغال نمود) در حالتى كه باد كرد هر دو جانب خود را (مانند شترى كه از بسيارى خوردن و آشاميدن باد كرده) ميان موضع بيرون دادن و خوردنش (شغل او مانند بهائم سرگين انداختن و خوردن بود و امور مربوطه بخلافت را مراعات نمى‏نمود) (13) و اولاد پدرانش (بنى اميّه كه خويشاوند او بودند) با او همدست شدند، مال خدا (بيت المال مسلمين) را مى‏خوردند مانند خوردن شتر با ميل تمام گياه بهار را (و فقراء و مستحقّين را محروم و گرسنه مى‏گذاشت) تا اينكه باز شد ريسمان تابيده او (صحابه نقض عهد كرده از دورش متفرّق شدند) و رفتارش سبب سرعت در قتل او شد، و پرى شكم، او را برو انداخت (بر اثر اسراف و بخشش بيت المال به اقوام و منع آن از فقراء و مستحقّين مردم جمع شده پس از يازده سال و يازده ماه و هيجده روز غصب خلافت او را كشتند).

ص52

(14) پس (از كشته شدن عثمان) هيچ چيزى مرا به صدمه نينداخت مگر اينكه مردم مانند موى گردن كفتار به دورم ريخته از هر طرف بسوى من هجوم آوردند، بطوريكه از ازدحام ايشان و بسيارى جمعيّت حسن و حسين زير دست و پا رفتند و دو طرف جامه و رداى من پاره شد، اطراف مرا گرفتند (براى بيعت كردن) مانند گلّه گوسفند در جاى خود، (15) پس چون بيعتشان را قبول و بامر خلافت مشغول گشتم جمعى (طلحه و زبير و ديگران) بيعت مرا شكستند، و گروهى (خوارج نهروان و سائرين) از زير بار بيعتم خارج شدند، و بعضى (معاويه و ديگر كسان) از اطاعت خداى تعالى بيرون رفتند،

گويا مخالفين نشنيده‏اند كه خداوند سبحان (در قرآن كريم س 28 ى 83) مى‏فرمايد: «سراى جاودانى را قرار داديم براى كسانى كه مقصودشان سركشى و فساد در روى زمين نمى‏باشد، و جزاى نيك براى پرهيزكارانست» (16) آرى سوگند بخدا اين آيه را شنيده و حفظ كرده‏اند، و ليكن دنيا در چشمهاى ايشان آراسته زينت آن آنان را فريفته است (پس دست از حقّ برداشته سركشى نموده در روى زمين فساد و آشوب بر پا كردند). (17) آگاه باشيد سوگند به خدائى كه ميان دانه حبّه را شكافت و انسان را خلق نمود اگر حاضر نمى‏شدند آن جمعيّت بسيار (براى بيعت با من) و يارى نمى‏دادند كه حجّت تمام شود و نبود عهدى كه خداى تعالى از علماء و دانايان گرفته تا راضى نشوند بر سيرى ظالم (از ظلم) و گرسنه ماندن مظلوم (از ستم او)، هر آينه ريسمان و مهار شتر خلافت را بر كوهان آن مى‏انداختم (تا ناقه خلافت بهر جا كه خواهد برود و در هر خارزارى كه خواهد بچرد و متحمّل بار ضلالت و گمراهى هر ظالم و فاسقى بشود) و آب مى‏دادم آخر خلافت را به كاسه اوّل آن و (18)


نهج‌البلاغه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM و ɢнαzαʟ

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
(چنانكه پيش از اين‏

ص 53

بر اين كار اقدام ننمودم، اكنون هم كنار مى‏رفتم و امر خلافت را رها كرده مردم را به ضلالت و گمراهى وا مى‏گذاشتم، زيرا) فهميده‏ايد كه اين دنياى شما نزد من خوارتر است از عطسه بز ماده.

ص54

گفته‏اند: در موقعى كه حضرت اين بيان را مى‏فرمود، مردى از اهل دهات عراق برخاست و نامه‏اى به آن جناب داد كه آن بزرگوار به مطالعه آن مشغول شد، (20) چون از خواندن فارغ گرديد، ابن عبّاس گفت: يا امير المؤمنين كاش از آنجائى كه سخن كوتاه كردى گفتار خود را ادامه مى‏دادى، (21) فرمود: اى ابن عبّاس هيهات (از اينكه مانند آن سخنان ديگر گفته شود، گويا) شقشقه شترى بود كه صدا كرد و باز در جاى خود قرار گرفت، (22) ابن عبّاس گفت: سوگند بخدا از قطع هيچ سخنى آنقدر اندوهگين نشدم كه از قطع كلام آن حضرت كه نشد به آنجائى كه اراده كرده بود برسد اندوهگين شدم. (سيّد رضىّ عليه الرّحمة گفته:) منظور حضرت از كراكب الصّعبة إن أشنق لها خرم، و إن أسلس لها تقحّم كه در اين خطبه (در باره خليفه دوّم عمر) فرمود آنست كه هرگاه سوار مهار ناقه سركش را سخت گيرد و آن ناقه سركشى كند پاره ميكند بينيش را، و اگر سست كند مهار ناقه سركش را بسختى تمام او را برو مى‏اندازد و از ملكيّت او بيرون مى‏رود، گفته ميشود أشنق النَّاقة موقعى كه سوار بر ناقه سر آنرا با مهار بطرف بالا بكشد و شنقها نيز گفته ميشود، چنانكه ابن السّكّيت در كتاب إصلاح المنطق بيان كرده است، و اينكه حضرت فرموده أشنق لها و أشنقها نفرموده در صورتيكه هر دو بيك معنى آمده براى آنست كه آنرا در برابر جمله أسلس لها قرار داده كه هم‏وزن باشند، گويا آن حضرت چنين فرموده اگر سوار ناقه سر آنرا به مهار بسمت بالا بكشد يعنى مهار را بسختى روى ناقه نگاه‏دارد بينى آن پاره شود، و در حديث وارد شده كه حضرت رسول براى مردم خطبه مى‏خواند در حالتى كه بر شترى سوار بود كه قد شنق لها و هى تقصع بجرّتها يعنى باز كشيده بود مهار آنرا و آن ناقه نشخوار ميكرد چيزى را كه از حلق بيرون آورده بود (پس از اين حديث معلوم ميشود كه أشنق و شنق دو لفظ مترادفند) و نيز شاهد

ص55

ديگر بر اينكه أشنق بمعنى شنق است گفته عدىّ ابن زيد عبادى است در اين بيت:

سائها ما تبيّن فى الأيدى

و إشناقها إلى الأعناق‏

يعنى شترهاى سركشى كه زمامشان در دست ما نبوده رام نيستند بد شترهايى هستند.


نهج‌البلاغه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM و ɢнαzαʟ

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
خطبه چهارم: درباره زبير و بيعت او



« 55»

(4) و من خطبة له (عليه ‏السلام) بِنَا اهْتَدَيْتُمْ فِي الظَّلْمَاءِ وَ تَسَنَّمْتُمْ الْعَلْي وَ بِنَا انْفَجَرْتُمْ عَنِ السَّرَارِ وُقِرَ سَمْعٌ لَمْ يَفْقَهِ الْوَاعِيَةَ وَ كَيْفَ يُرَاعِي النَّبْأَةَ مَنْ أَصَمَّتْهُ الصَّيْحَةُ رَبَطَ جَنَانٌ لَمْ يُفَارِقْهُ الْخَفَقَانُ مَا زِلْتُ أَنْتَظِرُ بِكُمْ عَوَاقِبَ الْغَدْرِ وَ أَتَوَسَّمُكُمْ بِحِلْيَةِ الْمُغْتَرِّينَ سَتَرَنِي عَنْكُمْ جِلْبَابُ الدِّينِ وَ بَصَّرَنِيكُمْ صِدْقُ النِّيَّةِ أَقَمْتُ لَكُمْ عَلَى سُنَنِ الْحَقِّ فِي جَوَادِّ الْمَضَلَّةِ حَيْثُ تَلْتَقُونَ وَ لَا دَلِيلَ وَ تَحْتَفِرُونَ وَ لَا تُمِيهُونَ الْيَوْمَ أُنْطِقُ لَكُمُ الْعَجْمَاءَ ذَاتَ الْبَيَانِ غَرَبَ رَأْيُ امْرِئٍ تَخَلَّفَ عَنِّي مَا شَكَكْتُ فِي الْحَقِّ مُذْ أُرِيتُهُ لَمْ يُوجِسْ مُوسَى (عليه ‏السلام)خِيفَةً عَلَى نَفْسِهِ أَشْفَقَ مِنْ غَلَبَةِ الْجُهَّالِ وَ دِوَلِ الضَّلَالِ الْيَوْمَ تَوَافَقْنَا عَلَى سَبِيلِ الْحَقِّ وَ الْبَاطِلِ مَنْ وَثِقَ بِمَاءٍ لَمْ يَظْمَأْ .








از خطبه‏ هاى آن حضرت عليه السّلام است (بعد از كشته شدن طلحه و زبير فرموده)

(1): موقعى كه در تاريكى گمراهى و نادانى بوديد بسبب ما هدايت شديد و براه راست قدم نهاديد، و بر كوهان بلندى سوار شديد (سيادت و بزرگى بدست آورديد) و بواسطه ما از تيرگى شبهاى آخر ماه (منتهى درجه كفر و شرك) داخل روشنائى‏

ص56

صبح (دين اسلام) گرديديد (از بد بختى و سرگردانى نجات يافتيد، پس ما را بر شما حقّ بسيار بزرگى است كه بايد قدر آنرا بدانيد) (2) كر شود گوشى كه از فرياد رهنما پند نگرفته (تدبّر در سخنان او نكند، اين نفرين بر كسانى است كه از راه حقّ اعراض نمودند مانند طلحه و زبير و معاويه، راهزن دين مسلمانان بوده ايشان را گمراه كردند) و گوشى كه از صداى رسا (كلمات خدا و سخنان حضرت رسول) سنگين و كر گشته چگونه مى‏شنود صداى آهسته را (در صورتيكه موعظه و پند خدا و رسول در ايشان تأثيرى نكرد، البتّه آواز و پند من اثرى نخواهد داشت) مطمئنّ باشد ولى كه از خوف و ترس خدا مضطرب و نگران است (اين دعاء براى كسانيست كه از عذاب الهىّ ترسيده در راه حقّ ثابت قدم هستند) (3) همواره منتظر نتائج خيانت و نقض عهد و بيوفائى شما هستم، و به فراست شما را نشان كرده درك ميكنم كه زينت فريبنده (نويد شيطان) شما را فريفته (پس شگفت نيست كه از من چشم پوشيده بديگرى كه او را از حقّ و حقيقت بهره‏اى نيست رو آورده‏ايد) (4) لباس تقوى و پيراهن ديندارى مرا از شما پنهان كرد (كه دست از من برداشته با ديگران بيعت كرديد، بسبب آنكه من هرگز لباس فسق نپوشيده بر خلاف رضاى خدا در هيچ كارى اقدام نكردم) بينا كرد مرا بر حال شما صفاى باطنم (حيله و مكر و نفاق و دوروئى شما را دانستم) (5) برخاستم براى رهنمايى شما زمانيكه در راههاى ضلالت همگى بدور هم گرد آمده و راه را گم كرده رهنمايى نداشتيد (در بيابان جهل و نادانى از تشنگى علم و دانائى نزديك به هلاكت بوديد) چاه مى‏كنديد و آب بدست نمى‏آورديد (شما را از هلاكت و بد بختى نجات دادم) (6) امروز براى شما زبان بسته صاحب بيان را گويا نمودم (براى هدايت و اطمينان شما در اين خطبه رموز و اسرار را كه زبان حال من گويا بود بيان كردم، بنا بر اين) دور باد رأى كسيكه مرا مخالفت كند (از اطاعتم بيرون رود، زيرا در راه غير حقّ قدم ننهاده‏ام، و) (7) از زمانيكه حقّ را يافته‏ام در آن شكّ و ترديد نكرده‏ام (هميشه ثابت قدم بوده هرگز باطل در من راه نيافته، از معارضه و غلبه دشمن مانند طلحه و زبير و ديگران نمى‏ترسيدم، بلكه ترس من اين بود كه مبادا مردم بسبب پيشرفت ايشان گمراه شوند، چنانكه) حضرت موسى از خود ترس و باكى نداشت (زيرا به حقيقت و راستى خويش و مغلوب شدن دشمنان و ساحرين يقين و اطمينان داشت) ترسيد كه مبادا نادانان غلبه يافته و ارباب ضلالت و گمراهى پيشى گيرند (بر اثر آن مردم گمراه شوند، و چنانكه موسى با ساحرين روبرو شد و هر كه باو ايمان آورد از گمراهى رست و هر كه مخالفت كرد در دنيا و آخرت بعذاب خدا مبتلى گرديد) (8) امروز ما و شما بر راه حقّ و باطل مصادف شديم (من بر راه حقّ و شما بر راه باطل) كسيكه اعتماد به آب داشته باشد (از گفتار و كردار من پيروى نمايد، هرگز) تشنه نمى‏شود (در وادى كفر و شرك و نفاق حيران و سرگردان نمى‏ماند).


نهج‌البلاغه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM و ɢнαzαʟ

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
خطبه پنجم: پس از رحلت رسول خدا



« 57»

(5) (و من كلام له (عليه ‏السلام)) لما قبض رسول الله (صلى ‏الله‏ عليه‏ وآله) و خاطبه العباس و أبو سفيان بن حرب في أن يبايعا له بالخلافة) أَيُّهَا النَّاسُ شُقُّوا أَمْوَاجَ الْفِتَنِ بِسُفُنِ النَّجَاةِ وَ عَرِّجُوا عَنْ طَرِيقِ الْمُنَافَرَةِ وَ ضَعُوا تِيجَانَ الْمُفَاخَرَةِ أَفْلَحَ مَنْ نَهَضَ بِجَنَاحٍ أَوِ اسْتَسْلَمَ فَأَرَاحَ هَذَا مَاءٌ آجِنٌ وَ لُقْمَةٌ يَغُصُّ بِهَا آكِلُهَا وَ مُجْتَنِي الثَّمَرَةِ لِغَيْرِ وَقْتِ إِينَاعِهَا كَالزَّارِعِ بِغَيْرِ أَرْضِهِ

فَإِنْ أَقُلْ يَقُولُوا حَرَصَ عَلَى الْمُلْكِ وَ إِنْ أَسْكُتْ يَقُولُوا جَزِعَ مِنَ الْمَوْتِ هَيْهَاتَ بَعْدَ اللَّتَيَّا وَ الَّتِي وَ اللَّهِ لَابْنُ أَبِي طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْيِ أُمِّهِ بَلِ انْدَمَجْتُ عَلَى مَكْنُونِ عِلْمٍ لَوْ بُحْتُ بِهِ لَاضْطَرَبْتُمْ اضْطِرَابَ الْأَرْشِيَةِ فِي الطَّوِيِّ الْبَعِيدَةِ .








از سخنان آن حضرت عليه السّلام است كه پس از وفات رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در وقتى كه عبّاس ابن عبد المطّلـ*ـب و ابو سفيان ابن حرب بقصد بيعت خدمت آن بزرگوار مشرّف شده بودند فرموده

ص57

(بعد از آنكه حضرت رسول از دنيا رحلت نمود، مردم در سقيفه بنى ساعده يعنى در محلّ اجتماع انصار گرد آمده ابو بكر را بخلافت نصب نمودند، ابو سفيان نظر به دشمنى باطنى كه با اسلام داشت مى‏خواست ميان مسلمانان فتنه انگيزد، لذا با جمعى نزد عبّاس ابن عبد المطّلـ*ـب رفته گفت تعجّب و نگرانى من از آنست كه خلافت از بنى هاشم بيرون رفت و به بنى تيم منتقل گرديد و فردا اين مرد خشن ناهموار يعنى عمر ابن خطّاب كه از بنى عدى است بر ما حكمفرما شده همگى را به زير فرمان خواهد برد، برخيز تا به نزد علىّ رفته با او بيعت كنيم، چون تو عموى پيغمبر هستى و سخن مرا هم قريش مى‏شنوند هر كه با ما مخالفت كرد او را مى ‏كشيم‏

ص58

پس با جمعى اتّفاق نموده نزد آن حضرت آمدند تا با او بيعت كنند، امير المؤمنين عليه السّلام چون مى‏دانست منظور ابو سفيان ايجاد اختلاف و فساد ميان مسلمانان است چنين فرمود): (1) اى مردم موجهاى فتنه‏ها را به كشتيهاى نجات و رستگارى شكافته از آنها عبور كنيد (در كشتى اطاعت و فرمانبردارى ما سوار شده خود را از تلاطم درياى فتنه و فساد نجات دهيد كه صلاح دين و دنياى شما در آن است) و از راه مخالفت منحرف گرديده قدم بيرون نهيد و تاجهاى مفاخرت و بزرگى را از سر بزمين گذاريد (با بنى تيم «ابو بكر» و بنى عدى «عمر» مدارات نمائيد تا از موجهاى فتنه و فساد ايمن باشيد، زيرا) (2) رستگار ميشود كسيكه با پر و بال (يار و ياور) قيام كند يا راحت و آسوده است آنكه (چون يار و ياور ندارد) تسليم شده در گوشه‏اى منزوى گردد (پس اكنون كه ما را ياورى نيست اگر حقّ خود را مطالبه نماييم) اين مانند آب متعفّن بد بويى است (كه گوارا نيست) و لقمه‏اى است كه در گلوى خورنده آن گرفته ميشود، (3) و (در اين موقع سزاوار آنست كه از حقّ خود چشم پوشيده صبر كنم، زيرا) آنكه ميوه را در غير وقت رسيدن بچيند مانند كسى است كه در زمين غير زراعت كند (طلب امر خلافت در اين هنگام كه تنها بوده ياورى ندارم مانند چيدن ميوه نارس و زراعت در زمين غير سودى ندارد، بلكه زيان آور است) (4) پس (چون تنها و بى ياور هستم) اگر سخنى بگويم (و حقّ خود را بطلبم) مى‏گويند براى حرص به امارت و پادشاهى است (چنانكه عمر مكرّر اين سخن را گفت) و اگر خاموش نشسته سخنى نگويم مى‏گويند از مرگ و كشته شدن مى‏ترسد، (5) هيهات بعد از اين همه پيش آمدهاى سهمگين و پى در پى سزاوار نبود چنين گمانى در باره من برده شود و حال آنكه سوگند بخدا انس پسر ابو طالب به مرگ بيشتر است از انس طفل به پستان مادرش (پس خاموشى من در امر خلافت نه از ترس كشته شدن است) (6) بلكه سكوت من براى آنست كه فرو رفته‏ام در علمى كه پنهان است و اگر ظاهر و هويدا نمايم آنچه را كه مى‏دانم هر آينه شما مضطرب و لرزان مى‏شويد مانند لرزيدن ريسمان در چاه ژرف (پس صلاح در آن است كه رضاء بقضاء داده شكيبائى ورزم).


نهج‌البلاغه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM و ɢнαzαʟ

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
آماده نبرد



« 58»

(6) (و من كلام له (عليه ‏السلام)) لما أشير عليه بأن لا يتبع طلحة و الزبير و لا يرصد لهما القتال‏ وَ اللَّهِ لَا أَكُونُ كَالضَّبُعِ تَنَامُ عَلَى طُولِ اللَّدْمِ حَتَّى يَصِلَ إِلَيْهَا طَالِبُهَا

« 59»

وَ يَخْتِلَهَا رَاصِدُهَا وَ لَكِنِّي أَضْرِبُ بِالْمُقْبِلِ إِلَى الْحَقِّ الْمُدْبِرَ عَنْهُ وَ بِالسَّامِعِ الْمُطِيعِ الْعَاصِيَ الْمُرِيبَ أَبَداً حَتَّى يَأْتِيَ عَلَيَّ يَوْمِي فَوَاللَّهِ مَا زِلْتُ مَدْفُوعاً عَنْ حَقِّي مُسْتَأْثَراً عَلَيَّ مُنْذُ قَبَضَ اللَّهُ نَبِيَّهُ ((صلى ‏الله‏ عليه ‏وآله)) حَتَّى يَوْمِ النَّاسِ هَذَا .








ص59 از سخنان آن حضرت عليه السّلام است در موقعى كه (طلحه و زبير نقض بيعت كرده گريختند) تقاضا شد از آن جناب (امام حسن عليه السّلام تقاضا كرد) كه در پى طلحه و زبير نرفته مهيّاى جنگ با آنها نشود: (1) سوگند بخدا من مانند كفتار خوابيده نيستم كه صيّاد مدّتى در كمين آن نشسته براى فريبش بدست يا به چوب آهسته، آهسته بزمين مى‏زند تا اينكه (از خواب جسته كسيرا نه بيند به دنبال صدا از خانه بيرون آمده) دستگيرش نمايد، (2) بلكه (نمى‏گذارم دشمن مسلمانان را فريب دهد و فتنه و آشوب بر پا كند، پس) به همراهى كسيكه رو بحقّ آورده و شنوا و فرمانبردار است شمشير مى‏زنم و با گنه كارى كه از حقّ رو گردانيده شكّ و ترديد در آن دارد جنگ ميكنم تا زنده هستم، (3) پس سوگند بخدا از زمان وفات رسول اكرم تا امروز هميشه من از حقّ خود محروم و ممنوع بر كار خويش تنها ايستاده بودم.


نهج‌البلاغه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM و ɢнαzαʟ

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
در مذمّت مخالفين خود



(7) (و من خطبة له (عليه ‏السلام))

اتَّخَذُوا الشَّيْطَانَ لِأَمْرِهِمْ مِلَاكاً وَ اتَّخَذَهُمْ لَهُ أَشْرَاكاً فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِي صُدُورِهِمْ وَ دَبَّ وَ دَرَجَ فِي حُجُورِهِمْ فَنَظَرَ بِأَعْيُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ فَرَكِبَ بِهِمُ الزَّلَلَ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الْخَطَلَ فِعْلَ مَنْ قَدْ شَرِكَهُ الشَّيْطَانُ فِي سُلْطَانِهِ وَ نَطَقَ بِالْبَاطِلِ عَلَى لِسَانِهِ .

« 60»








ص60

از خطبه‏ هاى آن حضرت عليه السّلام است (در مذمّت مخالفين خود):

(1) ايشان در كارشان بشيطان اعتماد كردند و شيطان هم آنان را (براى ضلالت و گمراهى ديگران) شريك و دام خود قرار داد، پس در سينه آنان تخم كرد و جوجه گذاشت و بتدريج و آهسته با آنها آميزش نمود (تا فرمانبردار او شدند) (2) با چشمهاى ايشان مى‏ديد و باز با نشان سخن مى‏گفت (در گفتار و كردار پيرو او بودند) پس آنها را بمركب ضلالت و گمراهى سوار و گفتار تباه را در نظر آنان زينت داد، (3) كارهاى ايشان مانند كار كسى بود كه شيطان او را در توانائى خود شريك قرار داده و به زبان او سخن باطل و نادرست مى‏گويد.

درباره زبير و بيعت او



(8) (و من كلام له (عليه ‏السلام)) يعني به الزبير في حال اقتضت ذلك‏

يَزْعَمُ أَنَّهُ قَدْ بَايَعَ بِيَدِهِ وَ لَمْ يُبَايِعْ بِقَلْبِهِ فَقَدْ أَقَرَّ بِالْبَيْعَةِ وَ ادَّعَى الْوَلِيجَةَ فَلْيَأْتِ عَلَيْهَا بِأَمْرٍ يُعْرَفُ وَ إِلَّا فَلْيَدْخُلْ فِيمَا خَرَجَ مِنْهُ .








از سخنان آن حضرت عليه السّلام است كه در وقت مقتضى بيان و زبير را در آن قصد فرموده

(چون زبير نقض عهد كرده در صدد جنگ با آن حضرت بر آمد، آن جناب باو فرمود تو با من بيعت كرده‏اى، واجب است مرا پيروى كنى در پاسخ گفت هنگام بيعت توريه نمودم يعنى به زبان اقرار و در دل خلاف آنرا قصد كردم، حضرت مى ‏فرمايد): (1) زبير گمان ميكند بدست بيعت كرده و در دل مخالف بوده، (2) به بيعت خود مقرّ است و ادّعاء دارد كه در باطن خلاف آنرا پنهان داشته، بنا بر اين بايد حجّت و دليل بياورد (تا راستى گفتار او معلوم شود) (3) و اگر دليلى نداشت بيعت او بحال خود باقى است بايد مطيع و فرمانبردار باشد.

ص61

درباره پيمان شكنان



(9) (و من كلام له (عليه ‏السلام))

وَ قَدْ أَرْعَدُوا وَ أَبْرَقُوا وَ مَعَ هَذَيْنِ الْأَمْرَيْنِ الْفَشَلُ

« 61»

وَ لَسْنَا نُرْعِدُ حَتَّى نُوقِعَ وَ لَا نُسِيلُ حَتَّى نُمْطِرَ








از سخنان آن حضرت عليه السّلام است (در آن طلحه و زبير و همراهانشان در جنگ جمل را توبيخ و سرزنش مى‏ فرمايد):

(1) مانند رعد صدا كرده ترسانيدند و مثل برق درخشيده از جا در آمدند (با لاف و گزاف فتنه و فساد بر انگيختند و اسباب كار جنگ را فراهم نمودند) و با اين جوش و خروش در وقت كارزار ناتوان و ترسان بودند، (2) و ليكن ما صدا نمى ‏كنيم و نمى‏ ترسانيم، تا موقع عمل (گفتار ما مقرون به كردار است) و تا نباريم سيل جارى نمى‏ كنيم (چنانكه محال است پيش از آمدن باران سيل جارى گردد محال است فتح و فيروزى نصيب گوينده‏اى گردد كه كردار نداشته باشد).


نهج‌البلاغه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM و ɢнαzαʟ

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
حزب شيطان



(10) (و من خطبة له (عليه ‏السلام))

أَلَا وَ إِنَّ الشَّيْطَانَ قَدْ جَمَعَ حِزْبَهُ وَ اسْتَجْلَبَ خَيْلَهُ وَ رَجْلَهُ وَ إِنَّ مَعِي لَبَصِيرَتِي مَا لَبَّسْتُ عَلَى نَفْسِي وَ لَا لُبِّسَ عَلَيَّ

وَ ايْمُ اللَّهِ لَأُفْرِطَنَّ لَهُمْ حَوْضاً أَنَا مَاتِحُهُ لَا يَصْدُرُونَ عَنْهُ وَ لَا يَعُودُونَ إِلَيْهِ .








از خطبه‏ هاى آن حضرت عليه السّلام است (كه در باره اصحاب در جمل مى‏ فرمايد):

(1) آگاه باشيد شيطان حزب و گروه خود را (براى گمراه كردن) جمع و سواره و پياده لشگرش را (براى فتنه و فساد در دين) گرد آورده است و ليكن بصيرت من (در امر دنيا و دين) از من جدا نمى‏ شود (هيچ گونه غفلت و فراموشى بمن رو نمى‏ دهد تا در حزب شيطان و كسان او داخل گردم، زيرا) (2) حقّ را بر خود (بلباس جهل و نادانى) نپوشيده‏ ام، و نه آن بر من (بلباس باطل) پوشيده شده است (شيطان و تابعين او حقّ را بر من بلباس ضلالت و گمراهى نپوشانده ‏اند) (3) و سوگند بخدا از براى آنان (دشمنان دين و كسانيكه دست از حقّ كشيده بشيطان پيوسته‏ اند) حوضى را پر كنم كه خود آب آنرا بكشم (ميدان جنگى تهيه نموده آنها را نابود سازم) بطوري كه هر كه در آن حوض پا نهاد بيرون نمى ‏آيد و اگر بيرون آمد ديگر بسوى آن باز نمى‏گردد (هر كه در آن ميدان پا نهاد جان به سلامت)

ص62

نبرده كشته مي شود و هر كه نجات يافت و گريخت ديگر بار بازگشت نمى ‏نمايد).

خطاب به محمد حنفيه



« 62»

(11) (و من كلام له (عليه ‏السلام)) لابنه محمد ابن الحنفية لما أعطاه الراية يوم الجمل‏

تَزُولُ الْجِبَالُ وَ لَا تَزُلْ عَضَّ عَلَى نَاجِذِكَ أَعِرِ اللَّهَ جُمْجُمَتَكَ تِدْ فِي الْأَرْضِ قَدَمَكَ ارْمِ بِبَصَرِكَ أَقْصَى الْقَوْمِ وَ غُضَّ بَصَرَكَ وَ اعْلَمْ أَنَّ النَّصْرَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ .








از سخنان آن حضرت عليه السّلام كه در جنگ جمل (جنگى كه عائشه در آن سوار شتر بود) به فرزند خود محمّد ابن حنفية فرمود آنگاه كه علم جنگ را باو عطاء كرد

(اشتهار محمّد فرزند آن بزرگوار بابن حنفيّه براى آنست كه مادر او خولة دختر جعفر ابن قيس از قبيله بنى حنيفه بوده است): (1) كوهها از جا كنده شوند تو از جاى خود حركت مكن (تو بايد در ميدان جنگ از كوهها محكمتر باشى و راه فرار پيش نگيرى) (2) دندان روى دندان بنه (سختيهاى جنگ را بر خود هموار كن) (3) كاسه سرت را بخدا عاريه ده (در جنگ از سرت بگذر، يا تمام افكار و خيالاتت را بخدا معطوف دار) (4) پاى خود را چون ميخ در زمين بكوب (در ميدان جنگ ثابت قدم باش و از بسيارى دشمن نترس) (5) چشم بينداز تا انتهاى لشگر را ببينى (تا تمام دشمنان شكست نخورند ايمن مباش، يا اينكه آخرين حيله و تدبير آنان را در نظر بگير تا در كار خود بينا باشى) (6) و چشم خود را بپوش (پس از آگاهى به حيله و تدبير دشمنان بهر طرف نگاه مكن و از برق شمشير ايشان وحشت نداشته باش) و بدان فتح و فيروزى از جانب خداوند سبحان است (پس از بكار بردن آداب جنگ اگر خواست خدا باشد فتح و نصرت نصيب تو خواهد گرديد).

پس از پيروزى بر اصحاب جمل



« 63»

(12) (و من كلام له (عليه ‏السلام)) لما أظفره الله بأصحاب الجمل‏

وَ قَدْ قَالَ لَهُ بَعْضُ أَصْحَابِهِ وَدِدْتُ أَنَّ أَخِي فُلَاناً كَانَ شَاهِدَنَا لِيَرَى مَا نَصَرَكَ اللَّهُ بِهِ عَلَى أَعْدَائِكَ فَقَالَ لَهُ (عليه ‏السلام)أَ هَوَى أَخِيكَ مَعَنَا فَقَالَ نَعَمْ قَالَ فَقَدْ شَهِدَنَا وَ لَقَدْ شَهِدَنَا فِي عَسْكَرِنَا هَذَا أَقْوَامٌ فِي أَصْلَابِ الرِّجَالِ وَ أَرْحَامِ النِّسَاءِ سَيَرْعَفُ بِهِمُ الزَّمَانُ وَ يَقْوَى بِهِمُ الْإِيمَانُ .








ص63

12- از سخنان آن حضرت عليه السّلام است، پس از فيروزى كه خداوند در جنگ جمل نصيب آن حضرت فرمود

يكى از ياران آن جناب گفت: دوست داشتم برادر من فلان با ما، در اين كار زار حاضر بود تا مى ‏ديد چگونه خداوند تو را بر دشمنانت فيروزى عطاء نموده، (1) حضرت فرمود آيا ميل و محبّت برادر تو با ما است، گفت آرى، فرمود او هم در اين جنگ با ما بوده. (2) و (از دوستداران ما حتّى) كسانيكه در صلب مردها و رحم زنها هستند (مانند آنست كه) در سپاهيان ما به همراهى ما حاضر بوده‏اند، (3) زود است كه روزگار ايشان را مانند خونى كه از بينى انسان ناگهان بيرون آيد بوجود آورده ظاهر گرداند، و بسبب (خدمات و ترويج) ايشان ايمان قوّت گيرد (و دشمنان ما، در دست آنان مغلوب شوند).


نهج‌البلاغه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM و ɢнαzαʟ

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
سرزنش مردم بصره



(13) (و من كلام له (عليه ‏السلام)) (في ذم البصرة و أهلها)

كُنْتُمْ جُنْدَ الْمَرْأَةِ وَ أَتْبَاعَ الْبَهِيمَةِ رَغَا فَأَجَبْتُمْ وَ عُقِرَ

« 64»

فَهَرَبْتُمْ أَخْلَاقُكُمْ دِقَاقٌ وَ عَهْدُكُمْ شِقَاقٌ وَ دِينُكُمْ نِفَاقٌ وَ مَاؤُكُمْ زُعَاقٌ وَ الْمُقِيمُ بَيْنَ أَظْهُرِكُمْ مُرْتَهَنٌ بِذَنْبِهِ وَ الشَّاخِصُ عَنْكُمْ مُتَدَارَكٌ بِرَحْمَةٍ مِنْ رَبِّهِ كَأَنِّي بِمَسْجِدِكُمْ كَجُؤْجُؤِ سَفِينَةٍ قَدْ بَعَثَ اللَّهُ عَلَيْهَا الْعَذَابَ مِنْ فَوْقِهَا وَ مِنْ تَحْتِهَا وَ غَرِقَ مَنْ فِي ضِمْنِهَا (وَ فِي رِوَايَةٍ) وَ ايْمُ اللَّهِ لَتُغْرَقَنَّ بَلْدَتُكُمْ حَتَّى كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى مَسْجِدِهَا كَجُؤْجُؤِ سَفِينَةٍ أَوْ نَعَامَةٍ جَاثِمَةٍ (وَ فِي رِوَايَةٍ) كَجُؤْجُؤِ طَيْرٍ فِي لُجَّةِ بَحْرٍ .








ص64

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است كه در مذمّت شهر بصره و مردم آن فرموده

(پس از پايان جنگ جمل و فتح بصره حضرت امر فرمود منادى ميان مردم نداء كند كه روز جمعه به نماز حاضر شوند، چون روز جمعه شد همه گرد آمده با آن جناب در مسجد جامع نماز خواندند، پس از آن حضرت به ديوار قبله تكيه داده ايستاد و بعد از اداى حمد و ثناى الهىّ و درود بر حضرت رسول و استغفار براى مؤمنين و مؤمنات فرمود): (1) اى مردم شما سپاه زنى (عائشه) و پيرو حيوان زبان بسته‏اى (شتر عائشه) بوديد، به صداى شتر بر انگيخته مى‏شديد (بدور آن جمع مى‏گرديديد) و هنگاميكه پى كرده شد (كشته گرديد) همگى گريختيد (در جنگ جمل هودج عائشه را زره پوش و بر شترى نهاده در ميان لشگر قائم مقام علم نگاه‏داشته بدور آن گرد آمده بودند، عائشه آنها را بر جنگ ترغيب مى‏نمود و آنان پروانه‏وار به دورش گشته رجز خوانده كشته مى‏شدند، بزرگانشان فخر كنان مهار شتر را گرفته هر كدام بخاك مى‏افتاد ديگرى جاى او را مى‏گرفت، تا آنكه بر هودج و شتر زخم بسيار وارد آمد، حيوان زبان بسته از هول واقعه و سوزش زخمها فرياد ميكرد، ايشان بيش از پيش جمع شده دورش را مى‏گرفتند تا سه پاى شتر قطع شد و نمى‏افتاد، حضرت امير فرمود شيطان آنرا نگاه‏داشته شمشير بر آن بزنيد، چون شمشير زدند و بزمين افتاد مردم فرار كردند، پس كسانيكه مصالح دين و دنياى خود را در اختيار زنى نهاده از شترى پيروى كنند، مردمان پست باشند، لذا مى‏فرمايد:) (2) اخلاق و خوى شما سست و عهد و پيمان شما ناپايدار

ص65

و كيش شما دوروئى و آب شهر شما شور و بى ‏مزه است (براى نزديكى بدريا كه سبب بيماريهاى بسيار سوء مزاج و فساد معده و غيره گردد و بر اثر آن بلادت و كند فهمى و خستگى توليد شود)

(3) و هر كه در ميان شما اقامت كرده در گرو گنـ*ـاه خود بوده (زيرا يا از جهت همنشينى با شما مرتكب گنـ*ـاه شده و يا شما را از گنـ*ـاه باز نداشته و در هر دو صورت خود را به گنـ*ـاه خويش گرو داده است) و كسيكه از ميان شما بيرون رفته رحمت پروردگارش را درك كرده (زيرا از كيفر گنـ*ـاه ميان شما ماندن رهائى يافته) (4) گويا من مى ‏بينم مسجد شما را مانند سينه كشتى (كه در آب فرو رفته) خداوند متعال از بالا و پائين اين شهر عذاب فرستاده (از بالا باران و از پائين طغيان آب دريا) كه هر كه در آن بوده غرق شده است. (5) و در روايت ديگر آمده (كه حضرت فرمود) بخدا سوگند شهر شما غرق خواهد شد و مسجد آنرا مانند سينه كشتى مى ‏بينم (كه در آب فرو رفته) يا مانند شتر مرغى كه بر سينه خوابيده. (6) و در روايت ديگر وارد شده (كه فرمود مى ‏بينم مسجد را كه در آب فرو رفته) مانند سينه مرغى در ميان دريا.

(و گفته ‏اند كه پس از اين واقعه، بصره دو بار غرق شد، اوّل در زمان خلافت القادر باللّه دوّم در زمان القائم بأمر اللّه و همه آن شهر را آب گرفت مگر كنگره‏ هاى مسجد جامع آنرا كه در بلندى واقع گشته بود، و نقل شده كه در آخر اين خطبه حضرت مردم بصره را دلدارى داده فرمود مقصود من آن بود كه از اين سخنان پند گيريد و ديگر بار بر امام زمان خود قيام نكنيد).

در برگرداندن بيت المال

« 66»

(15) (و من كلام له (عليه ‏السلام)) فيما رده على المسلمين من قطائع عثمان‏

وَ اللَّهِ لَوْ وَجَدْتُهُ قَدْ تُزُوِّجَ بِهِ النِّسَاءُ وَ مُلِكَ بِهِ الْإِمَاءُ لَرَدَدْتُهُ فَإِنَّ فِي الْعَدْلِ سَعَةً وَ مَنْ ضَاقَ عَلَيْهِ الْعَدْلُ فَالْجَوْرُ عَلَيْهِ أَضْيَقُ .


از سخنان آن حضرت عليه السّلام است در باره زمينهايى كه در زمان خلافت خود به مسلمانان باز گردانيد، و آنها زمينهايى بود كه عثمان (در زمان خلافتش به خويشان و كسانيكه سزاوار احسان نبودند) بخشيده بود:

(1) سوگند بخدا اگر بخشيده عثمان را بيابم بمالك آن باز گردانم اگر چه از آن زنها شوهر داده و كنيزان خريده شده باشد، زيرا در عدل و درستى (براى مردم در امر دين و دنيا) وسعت و گشايشى است (2) و بر كسيكه عدل و درستى تنگ گردد (از رفتار بر طبق آن عاجز باشد، بطريق اولى) جور و ستم تنگ‏تر شود (عاجزتر و ناتوانتر باشد).


نهج‌البلاغه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM و ɢнαzαʟ

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
به هنگام بيعت در مدينه



(16) (و من خطبة له (عليه ‏السلام)) لما بويع في المدينة

ذِمَّتِي بِمَا أَقُولُ رَهِينَةٌ وَ أَنَا بِهِ زَعِيمٌ‏ إِنَّ مَنْ صَرَّحَتْ لَهُ الْعِبَرُ عَمَّا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْمَثُلَاتِ حَجَزَتْهُ التَّقْوَى عَنْ تَقَحُّمِ الشُّبُهَاتِ أَلَا وَ إِنَّ بَلِيَّتَكُمْ قَدْ عَادَتْ كَهَيْئَتِهَا يَوْمَ بَعَثَ اللَّهُ نَبِيَّكُمْ ((صلى‏الله‏عليه‏وآله)وَ) الَّذِي بَعَثَهُ بِالْحَقِّ لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً وَ لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً

« 67»

وَ لَتُسَاطُنَّ سَوْطَ الْقِدْرِ حَتَّى يَعُودَ أَسْفَلُكُمْ أَعْلَاكُمْ وَ أَعْلَاكُمْ أَسْفَلَكُمْ وَ لَيَسْبِقَنَّ سَابِقُونَ كَانُوا قَصُرُوا وَ لَيَقْصُرَنَّ سَبَّاقُونَ كَانُوا سَبَقُوا وَ اللَّهِ مَا كَتَمْتُ وَشْمَةً وَ لَا كَذَبْتُ كِذْبَةً وَ لَقَدْ نُبِّئْتُ بِهَذَا الْمَقَامِ وَ هَذَا الْيَوْمِ أَلَا وَ إِنَّ الْخَطَايَا خَيْلٌ شُمُسٌ حُمِلَ عَلَيْهَا أَهْلُهَا وَ خُلِعَتْ لُجُمُهَا فَتَقَحَّمَتْ بِهِمْ فِي النَّارِ أَلَا وَ إِنَّ التَّقْوَى مَطَايَا ذُلُلٌ حُمِلَ عَلَيْهَا أَهْلُهَا وَ أُعْطُوا أَزِمَّتَهَا فَأَوْرَدَتْهُمُ الْجَنَّةَ حَقٌّ وَ بَاطِلٌ وَ لِكُلٍّ أَهْلٌ فَلَئِنْ أَمِرَ الْبَاطِلُ لَقَدِيماً فَعَلَ وَ لَئِنْ قَلَّ الْحَقُّ فَلَرُبَّمَا وَ لَعَلَّ

وَ لَقَلَّمَا أَدْبَرَ شَيْ‏ءٌ فَأَقْبَلَ.

أقول إن في هذا الكلام الأدنى من مواقع الإحسان ما لا تبلغه مواقع الاستحسان و إن حظ العجب منه أكثر من حظ العجب به و فيه مع الحال التي وصفنا زوائد من الفصاحة لا يقوم بها لسان و لا يطلع فجها إنسان و لا يعرف ما أقول إلا من ضرب في هذه الصناعة بحق و جرى فيها على عرق وَ ما يَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ

« 69»

(و من هذه الخطبة)

شُغِلَ مَنِ الْجَنَّةُ وَ النَّارُ أَمَامَهُ سَاعٍ سَرِيعٌ نَجَا وَ طَالِبٌ بَطِي‏ءٌ رَجَا وَ مُقَصِّرٌ فِي النَّارِ هَوَى الْيَمِينُ وَ الشِّمَالُ مَضَلَّةٌ

وَ الطَّرِيقُ الْوُسْطَى هِيَ الْجَادَّةُ عَلَيْهَا بَاقِي الْكِتَابِ وَ آثَارُ النُّبُوَّةِ وَ مِنْهَا مَنْفَذُ السُّنَّةِ وَ إِلَيْهَا مَصِيرُ الْعَاقِبَةِ هَلَكَ مَنِ ادَّعَى وَ خابَ مَنِ افْتَرى‏ مَنْ أَبْدَى صَفْحَتَهُ لِلْحَقِّ هَلَكَ وَ كَفَى بِالْمَرْءِ جَهْلًا أَنْ لَا يَعْرِفَ قَدْرَهُ لَا يَهْلِكُ عَلَى التَّقْوَى سِنْخُ أَصْلٍ وَ لَا يَظْمَأُ عَلَيْهَا زَرْعُ قَوْمٍ فَاسْتَتِرُوا فِي بُيُوتِكُمْ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَيْنِكُمْ‏ وَ التَّوْبَةُ مِنْ وَرَائِكُمْ وَ لَا يَحْمَدْ حَامِدٌ إِلَّا رَبَّهُ وَ لَا يَلُمْ لَائِمٌ إِلَّا نَفْسَهُ.








ص67

از خطبه ‏هاى آن حضرت عليه السّلام است كه در موقع بيعت مردم شهر مدينه با آن جناب مى ‏فرمايد:

قسمت اول خطبه‏

(1) ذمّه من گرو سخنانيست كه مى‏ گويم و تمام آنها را ضمانت مي كنم (در راستى گفتارم ترديدى نيست و باطل‏

ص68

و نادرستى در آن راه ندارد) كسي را كه عبرتها و پيش آمدهاى روزگار از عقوبات و انقلابات دنيا در جلو بوده تقوى و پرهيزكارى از وقوع در شبهات (چيزهائى كه حقّ بباطل و حلال بحرام اشتباه ميشود) باز مى‏دارد، (2) آگاه باشيد محنت و بلاء (اختلاف آراء و نادانيها) بشما باز گشته مانند محنت و بلاى روزى (زمان جاهليّت) كه خداوند پيغمبر شما را برانگيخت (3) سوگند بآن كسيكه پيغمبر را بحقّ فرستاد هر آينه در هم آميخته شويد و (در غربال امتحان) از هم بيخته و جدا گرديد و بر هم زده شويد مانند بر هم زدن كف گير آنچه در ديگ طعام است (در وقت غليان و جوشش) تا اينكه بازگشت كنيد پست‏ترين شما بمقام بلندترين شما و بلند ترين شما بمقام پست‏ترين شما (چون چشم از حقّ بپوشيد و آنچه خدا و رسول فرموده متابعت نكنيد فتنه و فساد در ميان شما پيدا شود بطوريكه زير و رو شويد تا اينكه عزيز شما خوار و خوار شما عزيز گردد) و پيشى گيرند (جلو افتند) كسانى (مانند طلحه و زبير و ديگران) كه در اسلام سبقت گرفته (و در نظر حضرت رسول) قدر و منزلتى نداشتند و هر آينه باز مى‏مانند كسانيكه زودتر از همه در اسلام وارد شدند (و در نزد رسول خدا قدر و منزلت بسيار داشتند) (4) سوگند بخدا هيچ سخنى را پنهان نكردم (آنچه را بايد بگويم گفتم) و ابدا دروغ نگفتم، و من باين مقام (بيعت كردن شما) و باين روز (اجتماع شما براى بيعت) خبر داده شدم (پيغمبر اكرم مرا خبر داده) (5) آگاه باشيد معاصى مانند اسبهاى سركشى لجام گسيخته ايست كه سوار كرده شده بر آنها گناهكاران و مى ‏اندازند سواران خود را در آتش، و تقوى و پرهيزكارى

مانند شترهاى رامى است كه مهارشان بدست سواران آنها است، سوار كرده شده بر آنها صاحبانشان و وارد مى ‏سازند ايشان را در بهشت، (6) و تقوى و پرهيزكارى راه حقّ و درست و گناهان راه باطل و تباه است و هر يك از اين دو راه را اهلى است، پس اگر باطل بسيار باشد (عجب نيست، زيرا) از قديم هم بسيار بوده كه مرتكب مى‏شدند و اگر حقّ كم باشد اميد است بسيار گردد (و آن در زمان ظهور دولت حقّه است و در غير آن زمان مشكل است كه حقّ باطل را از بين ببرد، لذا مى ‏فرمايد:) و حقّ كه ضعيف شد مشكل است قوّت يابد.


نهج‌البلاغه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM و ɢнαzαʟ

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
پس از اين سيّد رضىّ عليه الرّحمة مى‏فرمايد:) مى ‏گويم: اين كلام كوتاه (امام عليه السّلام) مواردى از نيكوئى سخن را داراست كه تحسين تعريف كنندگان از روى فهم به پايه آن نمى‏رسد و بهره شگفتى از اين كلام بيشتر است از بهره خود پسندى (شگفتى فصحاء از دانستن حسن كلام آن حضرت بيشتر است از خود پسندى ايشان بسبب درك كردن نكات دقيقه كلام آن جناب، زيرا بسا بدائعى است در سخن آن بزرگوار كه عقل آنرا بنور بصيرت درك ميكند و زبان از بيان و تقريرش قاصر است) و به علاوه آنچه بيان كرديم، در كلام آن حضرت فصاحت بسيارى بكار برده شده كه هيچ زبانى توانائى وصف آنرا ندارد و هيچ انسانى به عمق آن پى نمى‏برد، و اوصافى كه بيان كردم ملتفت نمى‏ شود مگر كسيكه عمر خود را در فصاحت صرف كرده پايه و ريشه‏

ص69

آنرا بدست آورده باشد و در نمى‏ يابند اين گفتار را مگر دانشمندان.

(و قسمتى دوم از اين خطبه است:)

(7) مشغول شد كسيكه بهشت و دوزخ در پيش روى اوست (ميداند چه اعمالى مردم را ببهشت رهبرى ميكند و چه كردارى به دوزخشان مى ‏رساند، پس از آن مردم را به سه دسته تقسيم مى‏نمايد، اوّل) (8) كوشش كننده با شتاب (به اعمال صالحه از عذاب الهىّ) نجات يافته است و (دوّم) طالب حقّ كه كاهل است (و به مغفرت و آمرزش خداوند) اميدوار است و (سوّم) تقصير كننده كه (از حقّ چشم پوشيده) در آتش و عذاب الهىّ سرنگون است (اين تقسيم را خداوند متعال در قرآن كريم س 35 ى 31 مى‏ فرمايد: فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَيْراتِ بِإِذْنِ اللَّهِ يعنى بعضى از بندگان ما

ص70

بر نفس خود ستمكاراند و در راه باطل قدم نهاده مرتكب افعال قبيحه ميشوند و بعضى ميانه رواند در كارهاى زشت و نيكو و بعضى بر نيكوئيها پيشى گيرند باذن و فرمان خدا) (9) رفتن از راست و چپ راه به گمراهى مى‏ انجامد و راه راست راه ميانه است (كه نبايد از آن منحرف شد، زيرا) كتاب باقى مانده (قرآن كريم) و آثار نبوّت (سنَّت حضرت رسول) بر آن (شاهد) است و از آن راه راست (عدل محض) سنّت و طريقه رسول خدا بيرون مى‏آيد و بسوى آن عاقبت امر (مردم در دنيا و آخرت) بازگشت مى‏نمايد، (10) هر كه بغير حقّ ادّعا كرد هلاك گرديد و هر كه دروغ گفت زيان ديد، (11) كسيكه در ميان مردم نادان حقّ را اظهار نمايد هلاك ميشود (از دست و زبان ايشان آزار مى ‏بينيد يا كشته مي شود) (12) و جهل و نادانى بس است براى مردى كه قدر و منزلت خود را نشناسد (زيرا جهل بخود مستلزم سائر نادانيها است از قبيل ادّعاى بى ‏معنى نمودن و دروغ گفتن و بمردم خدا پرست اذيّت و آزار رساندن) (13) اصل راسخ و پايه محكمى كه بر تقوى و پرهيزكارى استوار است هلاك و تباه نمى‏شود و زراعت قومى بر اثر آن تشنه نمى‏ماند (اعتقادى كه روى اساس تقوى استوار است از تبليغات دشمن زائل نمى‏شود و كشت و عملى كه از روى اصول تقوى باشد از گرمى فتنه و فساد و خشك نخواهد شد بر خلاف كشت و عملى كه از روى غير تقوى است كه به اندك سببى در معرض هلاكت و خشكى واقع مى‏گردد، چنانكه خداوند در قرآن كريم س 9 ى 109 مى‏فرمايد: أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى‏ تَقْوى‏ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٍ خَيْرٌ أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى‏ شَفا جُرُفٍ هارٍ فَانْهارَ بِهِ فِي نارِ جَهَنَّمَ يعنى آيا كسيكه بناء كند بنيان دين خود را بر تقوى و پرهيزكارى از خدا و خوشنودى او را بطلبد بهتر است يا كسيكه بناء كند بنيان دينش را بر كنار رودى كه زير آن بمرور سيل تهى شده نزديك به خرابى است، پس منهدم شود و فرود آيد در آتش دوزخ) (14) و در خانه‏هاى خودتان پنهان شويد (براى فتنه و فساد بيرون نيائيد) و اختلافاتى كه بين شما است اصلاح كنيد و توبه (بازگشت بسوى خدا و پشيمانى از كردار زشت) در عقب شما است (هر موقع از معاصى پشيمان شديد به توبه باز گرديد كه از شما جدا نيست) (15) و هيچ سپاسگزارنده ‏اى (چون نعمتى بيند) حمد و سپاس نبايد بكند مگر پروردگارش را (زيرا جميع نعمتها از او است) و هيچ سرزنش كنده‏اى (چون شرّى بيند) ملامت و سرزنش نبايد بكند مگر خودش را (زيرا از شرارت خود او است كه بآن شرّ گرفتار شده است، چنانكه خداوند متعال در قرآن كريم س 4 ى 79 مى‏فرمايد: ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ يعنى آنچه را كه از نيكوئى بتو مى ‏رسد از جانب خداست و آنچه كه از بدى بتو مى‏رسد از جانب تو است، معاصى و كردار زشت تو سبب آن است).


نهج‌البلاغه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM و ɢнαzαʟ
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا