خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Tiralin

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
868
امتیاز واکنش
10,293
امتیاز
353
سن
21
زمان حضور
54 روز 5 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
می‌خواهی بنگری، نمی‌نگری.
می‌خواهی سخن کنی، نمی‌کنی.
در دل به تمنا و برون به خودکامگی شاهان.
پس چگونه‌ات دریابت ای مهتر؟
پیشگوست یا از آسمانیان؟
نه! او نیز چون تو آدمی!
بنگر،‌ به‌سان هر چه که در باغ دل کاشته‌ای و ترس برون ریختنش داری!
سخن کن، تا پایان داستان خویش را بدانی؛ آری یا نه!
هر گونه توانی آوا شو و گام؛ ولی خود به افسوس واپسین مرسان!
که هیچش ارزش نیست، آن‌چه در پنهان و آشکار می‌گویند و دل‌ریز!
#تیرالین
#پیچ_و_خم_دنج
#دل_نوشته


دلنوشته پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، Sotøødeh، SelmA و 5 نفر دیگر

Tiralin

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
868
امتیاز واکنش
10,293
امتیاز
353
سن
21
زمان حضور
54 روز 5 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
دست‌هایم بسته است.
سنگ‌های بی‌مهر بر سر می‌ریزد؛ تا که خون نیز.
هیچ نوای سرزنش‌وار و پچ‌‌پچی به گوش نمی‌آید؛ که بانگ خشم باد چرا.
تن، جانی دربر ندارد و از دو گوی درخشان[1] اشک و خون بر کویر گونه می‌ریزد.
اگرم به ژرفای آتش رسانند و گرگ‌های تیزدندان با پاهای بی پا به سویت خواهم آمد!
آنان می‌گویند هیچ ققنوسی از دست‌های بسته‌ی به آتش کشیده‌ام برنخواهد خاست؛ پس از آن سوخت و سوز، رود شرمساری کویر تنم در بر می‌گیرد و دل تنگ دم‌های[2] بیهوده خواهم شد!
ولی گمان ندارم هنگامه‌ای که پیش چشمان شگفتشان می‌سوزم، همان ققنوسم، از بهر تو و سوگند به جان شیرینت!
رود شرمی در برم نیست که همه شیرینی جان فشانی در راه دلبر است که این کویر[3] را آب دوباره می‌دهد!
و بس خرسندم که دم‌های بیهوده از تنم نرست[4] و همه از برای پاسداری‌ات بود، ماه‌روی!
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج

_______________________________________

۱.دو گوی درخشان: استعاره از دو چشم درخشان

۲. دَم مجاز از نفس
۳. کویر استعاره از زندگی

۴. نرست: رها نشد


دلنوشته پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، Sotøødeh، SelmA و 5 نفر دیگر

Tiralin

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
868
امتیاز واکنش
10,293
امتیاز
353
سن
21
زمان حضور
54 روز 5 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
به نخستین دَمی که دیدمش می‌اندیشم؛ شاید باید بیندیشم؛ چرا که تیرالین پس از روزگاری دراز به نام و رنگی[1] رسیده، که قفل زبانش گشوده!
ها! می‌گفتم! در این روزهای شگفت پی‌درپی، به نخستین هنگامی که دیدمش می‌اندیشم.
او بهر من چون دگران بود؛ که اگر نه، شاید تا آن‌جا که پایم توان، می‌دویدم به گریخت[۲] و اشک‌ها روانه تا سِیلی به ره.
ولی نه! او آهسته‌آهسته چون پرسه‌ی زیرک دزدان شبانه، نرم‌نرمک به‌سان شبنمی فرو ریز از گلبرگ و دیوانه‌خوی چون پایکوبان سرمَست میان شهر برآمد، گام بر دل سنگ و سردم نهاد و آری! به خود که آمدم، چشمانم خیره‌خیره‌اش می‌نگریست، گونه‌هایم سرخ‌انار و دل کوبان‌کوبان بر سـ*ـینه‌گاه!
او با همان چشمان شگفت‌مانند، واژگان شمرده‌ی شیرین و خنده‌های بی‌پروا بی‌دلم کرد[۳]؛ تیرالین ز دست رفت؛ شاید که روشنگرِ[۴] دل به آتشکده‌ای[5] دگر رسیده و شاید این براستی رسته از داستان‌های شهرزاد نام[6].
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج

_______________________________________

۱. به نام و رنگی رسیده: به سخنی درخور رسید

۲. می‌دویدم به گریخت: برای فرار می‌دویدم
۳. بی دل شدن کنایه از عاشق شدن
۴. روشنگر: شمع
۵. آتشکده استعاره از معشوق

6. داستان‌های شهرزاد نام: داستان‌های افسانه‌ای عاشقانه


دلنوشته پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، Sotøødeh، SelmA و 5 نفر دیگر

Tiralin

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
868
امتیاز واکنش
10,293
امتیاز
353
سن
21
زمان حضور
54 روز 5 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
دَم، بازدم، سوز پَست آذر ماه، برگ‌های پای افتاده‌ی بوقلمون[1] و تَنی که سرد است، نمی‌لرزد چون بی حس است، اشک فرو می‌ریزد چون دانه‌دانه مروارید، همان‌گونه بی‌گُنه و کم‌یاب.
این تن سرد و مرواریدها از کدام سوی است؟ پای کدام پَست دیوانه به میان است؟
دست بر دل مگذار، تیرالین! آه، تیرالین! آن پست دیوانه همین جاست، بی‌پروا و حقه‌باز به کنارم گام برمی‌دارد، گویی پای بر دل ساده‌ام می‌گذارد؛ بی‌باک از مَه و آتش به زبان بلبل است، گویی با همان طنین فریبنده سزای دادگاهم می‌دهد.
آه، تیرالین! دلم سیاه است از نیرنگ‌های بی‌رنگ او!
وای، تیرالین! آ*غو*شَت کجاست؟ مَنَش می‌خواهم!
چون باید که گریزم از این پَست بلبل زبان! باید که چشمانش در یاد بسوزانم و طنین آوایش؛ تا به یاد نیارم آن نام شومش!
کاش قهوه‌ی تلخی رسد، کاش دوست دورم به این جا رسد.
من از این نام و رنگ بیزارم و سوگند به اهورای باد و آتش! که او هیچ‌گاه نخواهد دانست... من طناب دارش می‌آویزم، شاید، خواهد دانست..؟
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
_______________________________________

۱. بوقلمون: رنگارنگ


دلنوشته پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، Sotøødeh، SelmA و 5 نفر دیگر

Tiralin

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
868
امتیاز واکنش
10,293
امتیاز
353
سن
21
زمان حضور
54 روز 5 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
طره‌ی گیسو پیش چشم است، ولی نه آن‌گونه که نتوانم گذرت را ببینم.
ما در کدام ویرانه‌ایم؟ چگونه گردش روزگار، فلک را دوره کرد، که بدین جای رسیدیم!
تو بس ناچیز خَمی[1] در زندگی‌ام؛ ولی تیرالین این روزها به نام و یادت قلم در می‌نهد؛ گر چه تو آوای قلم نمی‌شنوی و سر به هوایی.
ها! راستی! آن شمع روشن کن و پیش آ!
دست‌کم اگر گوشی بهر شنیدن نداری هم، می‌خواهم سخن بگویم.
از نخستین دمی که دیدمت، گفتم و نخستین گام‌هایم کنارت و دلی که سیاه و سیاه ترش کردی؛ اکنون شمار[۲] به کیست؟
به آن‌که از دیدارت بیزارم، ولی می‌دانم امروز چه بر تن داشتی و چه‌ها گفتی و شنیدی!
نمی‌پرسم تو چه؟ چون بی‌ارزش است، والا! چون همین شمعی که پیش رویم می‌سوزد! ولی من نیز به سوز این روشنی‌ام!
آه، می‌شنوی آوایم؟ آرزو می‌کنم، ای کاش تَنی بهتر بودی! آری! بهتر! که اگر بودی، دلم به سیاهی نمی‌رفت، چندان که آوای گریه‌ام گوش فلک کر کند!
که اگر بودی، گذرت به سردی طره‌ی گیسو نمی‌نگریستم، ولی دستی تکان و لبخند چرا!
یادت هست؟ نه؟ پس به یاد بی‌یاد سپار، همان گونه که سرخوش خنده و سخن‌های بازاری، که زاده‌ی بی‌باکی[۳] دلش به تو سپرد، گام به گام کنارت آمد، خندید و زبان کِش؛ ولی تو خونگرش[۴] پیشکش کردی ز پشت؛ به گونه‌ای که پیش رو تاجی از گل بر گیسوی پاکش نهادی؛ به یاد سپار!
آه، می‌دانم! تیرالین تو را نخواهد یافت، ولی به یادش می‌آوری، آن هنگامه که دلت پاره‌پاره است و مرغان آسمانی برت می‌گریند!
#تیرالین
#پیچ_و_خم_دنج
#دل_نوشته
_______________________________________

1. ناچیز خم: اثر حداقل

۲. شمار: نوبت
۳. زاده‌ی بی‌باکی، زاده‌ی شجاعت: معنی اسم تیرالین

۴. خونگر: خنجر


دلنوشته پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، Sotøødeh، SelmA و 4 نفر دیگر

Tiralin

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
868
امتیاز واکنش
10,293
امتیاز
353
سن
21
زمان حضور
54 روز 5 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
شیدایی کار دیوانگان است، قلم انداز![1]
قلم انداز، که همه سوز و گریه‌های مرگ‌بار به پیشکش است!
آن جوهر سیه از پیش رویم بردار، که خون شیدا سرانجام است!
چگونه‌ات خرسند دارم والا؟ مگر تو از درگه آن بی‌خردانی، که به دف و تار در شهر پای می‌کوبند و بهر یار نازها روانه؟ مگر تو از جویبارهای بی‌نشانی[2]، که به واژه‌ای شیرین خام شوی و ز دست پرواز؟[3]
آه، تیرالین از دیوانگی‌ات رهسپار خم کوچه نشود، رواست!
بگذر از این ره، که منش هزاره رفته‌ام[4] و بنگر، این تنی[5] را که به پاس[6] همان رهروی خون بار است، خون‌بار!
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
_______________________________________

1. قلم انداز: بی‌خیال آن شو

۲. جویبارهای بی‌نشان: سرزمین‌های دور افتاده
۳. ز دست پرواز: از دست رفتن
۴. منش هزاره رفتم: من هزار بار آن را رفته‌ام
۵. تن: بَدَن

6. پاس مجاز از سپاس


دلنوشته پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، Sotøødeh، SelmA و 3 نفر دیگر

Tiralin

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
868
امتیاز واکنش
10,293
امتیاز
353
سن
21
زمان حضور
54 روز 5 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
این به مانند همان دَمی است، که گویند تَنی، نه! فرشته‌ای با بال‌های تنومند و تاجی درخشان بر ژرفای درّه‌ای سقوط می‌کند.
این چون... چه می‌گوید این قلم! آنان بس راست سخن‌اند! فرشته‌ی تاج‌دار نباید دل به آن سیه‌بال اهریمن خوی می‌سپرد؛ که اکنون خارهایی دلش چندان پاره‌پاره، که به ناکجای درّه فرو افتد.
آه... تیرالین! این چه واژگانی است؟ مگر بنا نبود آن شاه‌نشین سپیدبال، دیگر نلغزد؟ آه... تو چگونه بنا بود تا همیشه لَب بدوزی و مرا خاموش داری؟
فرشته سردرگم شد، دل باخت، اشک ریخت تا دریای بی‌کران، پیمان بست تا از پای نیفتد، ولی آن اهریمن... چندانش به بازی گرفت، که باری دیگر ولی به پاکی فزون و دردِ مرگ گریست!
چگونه‌ام پیوسته " آه، تیرالین! آه، تیرالین!" می‌گویی! او فرشته‌ی ما را به دّره‌ی گمنامی، شرم و اندوه کشاند، به گونه‌ای که دلش روزهاست چون گوشت‌های شرحه‌شرحه!
می‌نگری قلم سرگردان می‌نویسد؟ ولی می‌نویسد! باید بنویسد!
های، اهریمن پاک‌سرشت! تاج دار بی‌گُناه ما برت دل داد، ولی تو اینک در بر تنی دیگر پای می‌کوبی؛ گویی که هیچ‌گاه او را ندیده و برش سخن‌های دلبرانه روان نکردی!
تیرالین این قلم در نمی‌کشد، که هشدار خون و طناب‌دار دهد! او جوهر بر کاغذ می‌ریزد، تا بدانی هیچ‌گاه چشمان پاک‌سرشتش را نخواهی داشت و برو این نیرنگ‌های سیه[1] به بازاری دیگر فروش!
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
_______________________________________

۱. نیرنگ‌های سیه: نیرنگ های بی ارزش، بیهوده، مسخره


دلنوشته پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، Sotøødeh، SelmA و 3 نفر دیگر

Tiralin

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
868
امتیاز واکنش
10,293
امتیاز
353
سن
21
زمان حضور
54 روز 5 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
تنها یک سخن
یک نگاه
یک گام
چون تشنه‌ی دلدادگی، بهرت نخواهم دوید![1]
#تیرالین
#پیچ_و_خم_دنج
#دل_نوشته

****
سوگند به آن حلقه‌ی سیمگون*[2] بنشسته بر دست هر دویمان! اگر بدانم آن زهرخند بهر دیوانگی من نه، که بهر دل سوخته‌ات[3]؛ و نیز بدانم دلم برایت از قفس برفته، با دو پای خون‌بار سویت می‌دوم، تا وصال!
#تیرالین
#پیچ_و_خم_دنج
#دل_نوشته
_______________________________________

۱. یک کلام: چون تشنه ی عشق هستم دنبال تو نخواهم آمد.
۲. سیمگون: نقره
۳. دل سوخته: دل عاشق


دلنوشته پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، Sotøødeh، SelmA و 3 نفر دیگر

Tiralin

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
868
امتیاز واکنش
10,293
امتیاز
353
سن
21
زمان حضور
54 روز 5 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
پرسیدم به کجا می‌رفتیم چندان بی‌بال و پر!
خواستم با اشکی کودکانه و فریادی دیوانه‌تر که به چشمانم درنگر!
هشدار دادم؛ به نام طنابی پوسیده بر گردن و دلی پاره‌پاره و سخن از آن‌که شیدایی کار دیوانگان است و تَنی برآید و تیرالین را جامِ مرگ یا که عسل فرزانگی دهد؛ تا این‌که بگویم...
خوش آمدی! آری! نیک شنیدی! ندیدی چندان آرام و بی‌پروایت می‌نگرم؟ به چشمانم دیده بدوز و این واژگان بخوان:
چون آبی زلال از کوه‌های پُر برف و نوای گنجشکان بازیگوش در جان روان گشتی؛ خوش آمدی، خوش!

#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج


دلنوشته پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، Sotøødeh، SelmA و 3 نفر دیگر

Tiralin

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
868
امتیاز واکنش
10,293
امتیاز
353
سن
21
زمان حضور
54 روز 5 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
خسته‌ام... از چشمانی که به پاس اشک‌های دردمند می‌سوزد؛ از قلمی که به دل پاره‌پاره‌ام گره خورده و می‌نویسد و می‌نویسد و می‌نویسد؛ از این کلبه‌ی کوچک که باید بسوزد و بیش از این اندوهم نبیند؛ از خنده‌های ژرف که نمی‌دانم چگونه هنوز نیز به راه‌اند...
های، تیرالین! این دل نابود است؛ نابود! ندیدی به دوش[1] آن فریادها از ناخِردی، درد و دل با دوست‌های نیمه شب تا شاید خوابی به چشم آید و اشک‌های بلوری بی‌گُناه...
به گمانم این نخست است، که روزگارم بهر شیدایی به این آشفتگی نرسیده؛ که به نامش چرا! آری! به نامش!
من اندوه‌بارم، چون می‌دانم تنها و تنها دیوانگان به تو دل خواهند بست! آری! تنها دیوانگان!
باید دیوانه باشی که واژگان گزافش را چون عسل، شیرین پنداری!
باید خِرد از کف داده باشی، که دروغ‌هایش را باور داری و گستاخی‌اش ستایش!
و این تَن؟ آه، بیزارم از نام و رنگش؛ سوگند به آتش اهورا!
و او نیز بی‌گمان مرا دیوانه خواهد خواند، که مگر این نبشته بهرش آمده![2]
پس بار ده به همین زبان دیوانگی، سخنان انباشته در دل بگویم:
باری دیگر ای لغزیده پای! منم آن‌که گریبانت گرفته و فریاد و فریاد!
باری دیگر منم که بگویم تو بس گستاخ و نیرنگ باز!
می‌توانی به چشمانم درنگری؟ درنگر! این چیست در دیدگانت، مگر اهریمن رنگ و فریب؟
سیلی سرخت روانه کنم، پاسخ خواهد داد؟ نه! هرگز! تو همانی!
ای کاش تنی وارسته بودی، تا برت دل می‌سپردم؛ ای کاش آرامشم بودی، نه این‌گونه خونگر[3] بر ژرفای دل! ای کاش... همان‌گونه که لبخندم نشاندی، ماندگار؛ نه با این اشک‌های فرو ریز!
و بهر واپسین، ای کاش می‌توانستم همه‌ی این سخنان بر سرت فریاد، ای بسا گردش روزگارت چنین خواهد کرد؛ چنین!
#تیرالین
#پیچ_و_خم_دنج
#دل_نوشته

_______________________________________

۱. دوش: دیشب

۲. که مگر این نبشته بهرش آمده: که این متن برای او نوشته شده
۳. خونگر: خنجر


دلنوشته پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، Sotøødeh، SelmA و 3 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا