- عضویت
- 11/4/21
- ارسال ها
- 188
- امتیاز واکنش
- 6,082
- امتیاز
- 198
- محل سکونت
- crystal city
- زمان حضور
- 14 روز 10 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
مرغوا
39#
پس از مکث کوتاه و سنگینی، صدای محکمش در اتاقک ماشین پیچید:
-سلام شهریار. تو از افرا خبر داری؟
متعجب شدم. از افرا خبری نداشت؟ پس از دو روز کنجکاو نشده بود که چگونه نوه سختگیرش به محافظ فرستاده او اعتماد کرده؟ حسی میگفت که میخواهد یک دستی بزند. ولی نه آقابزرگ اهل این کارها نیست:
-نه متاسفانه آقابزرگ. چطور مشکلی پیش اومده؟...
39#
پس از مکث کوتاه و سنگینی، صدای محکمش در اتاقک ماشین پیچید:
-سلام شهریار. تو از افرا خبر داری؟
متعجب شدم. از افرا خبری نداشت؟ پس از دو روز کنجکاو نشده بود که چگونه نوه سختگیرش به محافظ فرستاده او اعتماد کرده؟ حسی میگفت که میخواهد یک دستی بزند. ولی نه آقابزرگ اهل این کارها نیست:
-نه متاسفانه آقابزرگ. چطور مشکلی پیش اومده؟...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
✺اختصاصی رمان مرغوا | عسل شمس کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com