خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

رمان چطور پیش میره؟


  • مجموع رای دهندگان
    26

عسل شمس

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/4/21
ارسال ها
188
امتیاز واکنش
6,078
امتیاز
198
محل سکونت
crystal city
زمان حضور
14 روز 10 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
مرغوا
9#
گل‌های سرخی که تنها همدم مهتاب در این خانه بودند. همیشه وقتی تنها روی پله‌های آجری خانه می‌نشست؛ خیره به آسمان با خود می‌گفت:
-حتی کسی هم ندارم که باهاش حرف بزنم. نمیتونم که برم با این طفل معصوما حرف بزنم پر دلشون بشه خون.
و نمی‌دانست من طفل معصوم هربار با شنیدن آه‌های از ته دلش چقدر غصه می‌خوردم و گریه می‌کردم. پا به پای او...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان مرغوا | عسل شمس کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، M O B I N A، فاطمه مقاره و 41 نفر دیگر

عسل شمس

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/4/21
ارسال ها
188
امتیاز واکنش
6,078
امتیاز
198
محل سکونت
crystal city
زمان حضور
14 روز 10 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
مرغوا
10#
حس کردم کسی کنارم نشسته. سرم را خم کردم. مهتاب را دیدم با آن موهای مواج رنگ برف و چشمان رنگ دریای‌اش. با لبخندی به زیبایی شکوفه بهاری نگاه‌ام می‌کرد. من مبهوت با چشمان گرد شده نگاه‌اش می‌کردم. زنده بود؟ برگشته بود کنارم؟ دیده بود تنهایی‌ام را؟ آرام صدای‌اش زدم:
-مامان مهتاب
عکس‌العملی نشان نداد. با تردید دست‌ام را به سمت‌اش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان مرغوا | عسل شمس کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، M O B I N A، فاطمه مقاره و 43 نفر دیگر

عسل شمس

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/4/21
ارسال ها
188
امتیاز واکنش
6,078
امتیاز
198
محل سکونت
crystal city
زمان حضور
14 روز 10 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
مرغوا
11#
تقه به در خورد. نگاه‌ام را از اینه گرفتم. با گفتن بفرمایید، ملیسا از خدمتکاران جوان عمارت با پیراهن بلند مشکی وارد شد. تعظیم کوتاهی کرد و گفت:
-خانوم همه مهموناتون اومدن. گفتن بودین بهتون خبر بدم.
خیره در چشمان ریز قهوه‌ای رنگ‌اش، سری تکان دادم و گفتم:
-باشه می‌تونی بری.
-چشم
و از در خارج شد. نفس عمیقی کشیدم. در مشکی رنگ را...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان مرغوا | عسل شمس کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، M O B I N A، ℳelissa و 41 نفر دیگر

عسل شمس

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/4/21
ارسال ها
188
امتیاز واکنش
6,078
امتیاز
198
محل سکونت
crystal city
زمان حضور
14 روز 10 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
مرغوا
12#
شهریار کنار مبل شاهانه ایستاد و کمی به طرف‌ام هم شد:
-افرا.. منصور خان گفت که بهت بگم..
همانطور که به حرف‌های‌اش گوش می‌دادم، نگاه‌ام را بین جمعیت می‌چرخاندم. با دیدن چهره‌ای آشنا، صدای شهریار را نشنیدم. مات شده به او که با خنده، داشت با صیفی حرف می‌زد؛ خیره شدم. این غیر ممکن است. امکان ندارد.
با تکان سریع دست جلوی صورت‌ام،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان مرغوا | عسل شمس کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، M O B I N A، فاطمه مقاره و 41 نفر دیگر

عسل شمس

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/4/21
ارسال ها
188
امتیاز واکنش
6,078
امتیاز
198
محل سکونت
crystal city
زمان حضور
14 روز 10 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
مرغوا
13#
جرقه‌ای به ذهن‌ام خورد. با شتاب به طرف شهریار برگشتم و گفتم:
-برو بگو مجید و رضا بیان.
با ابرو‌های بالا رفته گفت:
-برای چی اونا رو بیاریم. می‌ریم از خودش می‌پرسیم.
قدمی جلو گذاشت که بازوی عضلانی‌اش را گرفتم و کشیدم:
-کجا می‌ری؟ از بس فکرت مشغوله متوجه نیستی که اگه بری از خودش بپرسی ممکنه دروغ بگه. افراد خودمون مورد اطمینان...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان مرغوا | عسل شمس کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، M O B I N A، فاطمه مقاره و 42 نفر دیگر

عسل شمس

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/4/21
ارسال ها
188
امتیاز واکنش
6,078
امتیاز
198
محل سکونت
crystal city
زمان حضور
14 روز 10 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
مرغوا
14#
سردرگم روبه من گفت:
-به نظرت با خودش هم صحبت کنیم؟
دست‌‌ام را دور سرم گرفته بودم. در همان حال گفتم:
-اره بریم
دست‌اش را بالا گرفت:
-نه ازت معلومه زیاد حالت خوب نیست. امشب استراحت کن فردا باهاش صحبت می‌کنیم.
آرام سری تکان دادم و به طرف پله‌های چوبی رفتم. صدای شهریار متوقف‌ام کرد:
-راستی الان به شراره می‌گم که برات دمنوش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان مرغوا | عسل شمس کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، M O B I N A، فاطمه مقاره و 38 نفر دیگر

عسل شمس

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/4/21
ارسال ها
188
امتیاز واکنش
6,078
امتیاز
198
محل سکونت
crystal city
زمان حضور
14 روز 10 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
مرغوا
15#
در میانه راه، با صدای فریادی خشمگین و نااشنا، متوقف شدم و با چشمان گرد شده به پسر لاغر و قدبلندی که با شتاب به طرف‌ام می‌آمد؛ خیره شدم. نزدیک‌تر شد و توانستم واضح چهره‌اش را ببینم. موهای کوتاه و خورد‌شده زیتونی، چشمان عصیانگر سبز و رگه‌های زرد رنگ، پیراهنی سفید به تن داشت که کمی از بالا تنه سفیدش، مشخص بود. برای‌ام اشنا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان مرغوا | عسل شمس کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، M O B I N A، ~XFateMeHX~ و 38 نفر دیگر

عسل شمس

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/4/21
ارسال ها
188
امتیاز واکنش
6,078
امتیاز
198
محل سکونت
crystal city
زمان حضور
14 روز 10 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
مرغوا
16#
***
درد شدیدی در ناحیه گردن‌ام، حس می‌شد. چشمان‌ام را محکم روی هم فشار دادم. با کرختی دست‌ام را روی گردن خشک شده‌ام گذاشتم. با درد بسیار، سرم را از روی میز بلند کردم. با دست گردن‌ام را ماساژ دادم. نگاه گنگی به اطراف‌ام انداختم. من برای چه روی میز خواب‌ام برده بود؟ دست‌ام را روی میز گذاشتم. با حس خیسی، چندش‌ام شد و سریع...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان مرغوا | عسل شمس کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، M O B I N A، فاطمه مقاره و 37 نفر دیگر

عسل شمس

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/4/21
ارسال ها
188
امتیاز واکنش
6,078
امتیاز
198
محل سکونت
crystal city
زمان حضور
14 روز 10 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
مرغوا
17#
با چشمان جدی سری تکان داد و گفت:
-بله خانوم کاملا متوجهم.
-شما الان توی عمارت من هستید و لازمه که بدونم شما کی هستی و چجوری ارتباطی با اقابزرگ دارین و چطور ارتباطی با ایشون دارین. و مهم‌تر از همه.
کمی به جلو خم شدم:
-برای چی به عمارت من اومدین؟ اگر آقابزرگ شما رو اینجا فرستادن دلیلشون برای این کار چی بوده؟ قطعا دلیلی داشتن...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان مرغوا | عسل شمس کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، M O B I N A، فاطمه مقاره و 37 نفر دیگر

عسل شمس

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/4/21
ارسال ها
188
امتیاز واکنش
6,078
امتیاز
198
محل سکونت
crystal city
زمان حضور
14 روز 10 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
مرغوا
18#
قطعا به ایشون اعتماد کامل دارین و من هم لازم نیست صد بار توضیح بدم براتون آقای محترم.
دست‌ام را آرام به میز کوبیدم و با صدای نه چندان بلندی گفتم:
-اروم باشین. من خودم باید همین الان با خود شخص آقابزرگ صحبت کنم. لازم نیست شما دعوا را بندازید و با هم کلکل کنید.
کامران از جای‌اش بلند شد و گفت:
-خانوم من وظیفه دارم که مسئولیت‌ام...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان مرغوا | عسل شمس کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، M O B I N A، فاطمه مقاره و 36 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا