- عضویت
- 11/4/21
- ارسال ها
- 188
- امتیاز واکنش
- 6,082
- امتیاز
- 198
- محل سکونت
- crystal city
- زمان حضور
- 14 روز 10 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
مرغوا
9#
گلهای سرخی که تنها همدم مهتاب در این خانه بودند. همیشه وقتی تنها روی پلههای آجری خانه مینشست؛ خیره به آسمان با خود میگفت:
-حتی کسی هم ندارم که باهاش حرف بزنم. نمیتونم که برم با این طفل معصوما حرف بزنم پر دلشون بشه خون.
و نمیدانست من طفل معصوم هربار با شنیدن آههای از ته دلش چقدر غصه میخوردم و گریه میکردم. پا به پای او...
9#
گلهای سرخی که تنها همدم مهتاب در این خانه بودند. همیشه وقتی تنها روی پلههای آجری خانه مینشست؛ خیره به آسمان با خود میگفت:
-حتی کسی هم ندارم که باهاش حرف بزنم. نمیتونم که برم با این طفل معصوما حرف بزنم پر دلشون بشه خون.
و نمیدانست من طفل معصوم هربار با شنیدن آههای از ته دلش چقدر غصه میخوردم و گریه میکردم. پا به پای او...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
✺اختصاصی رمان مرغوا | عسل شمس کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش: