- عضویت
- 9/10/20
- ارسال ها
- 2,829
- امتیاز واکنش
- 37,845
- امتیاز
- 368
- محل سکونت
- انتهای راهرو سمت چپ
- زمان حضور
- 60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
سحرگهان که ز بهر صبوح برخیزم
هزار فتنه ز هر گوشه یی برانگیزم
چو خطّ دوست زنم دست در گل و سوسن
چو زلف یار بسر و سهی در آویزم
بدان امید که با یار خلوتی سازم
ز باده سرخوش شوم تا ز خویش بگریزم
چو زلف یار بپایش درافتم از سر ذوق
شکسته بسته و آنگه درست برخیزم
میست آن لـ*ـب چون لعل و من ز آتش عشق
همه تن آب شوم تا بمی بر امیزم
ستارگانرا دندان بکام در شکنم
بگاه عربده گر با سپهر بستیزم
چو می بدست بود از جهان نیندیشم
چو یار یار بود از فلک نپرهیزم
جهان خراب شود گر من اندرین مجلس
ز نیم خوردة خود جرعه بر جهان ریزم
***
خون دل از دو دیده بدامن همی کشم
باری گران نه در خور این تن همی کشم
رخسار من چو کاه و برو دانهای اشک
این کاه و دانه بین که بخرمن همی کشم
افتاده ام چو سایه و چالاک میدوم
چون سوزنم برهنه و دامن همی کشم
شاید که چون صراحی خونم همی خورند
زیرا که سر ندارم و گردن همی کشم
از عجز همچو گل سپر از آب بفکنم
وانگه ز عجب تیغ چو سوسن همی کشم
در می کشم بتار مژه قطره های اشک
دردانه بین که در سر سوزن همی کشم
معذورم ارز گریه مرا صبر دل نماند
از بیم سیل رخت ز مسکن همی کشم
این جورها ببین که من از دوست می برم
وین طعنها نگر که ز دشمن همی کشم
رنجی که از کشیدن آن کوه عاجزست
با آنکه نیست تاب کشیدن همی کشم
هزار فتنه ز هر گوشه یی برانگیزم
چو خطّ دوست زنم دست در گل و سوسن
چو زلف یار بسر و سهی در آویزم
بدان امید که با یار خلوتی سازم
ز باده سرخوش شوم تا ز خویش بگریزم
چو زلف یار بپایش درافتم از سر ذوق
شکسته بسته و آنگه درست برخیزم
میست آن لـ*ـب چون لعل و من ز آتش عشق
همه تن آب شوم تا بمی بر امیزم
ستارگانرا دندان بکام در شکنم
بگاه عربده گر با سپهر بستیزم
چو می بدست بود از جهان نیندیشم
چو یار یار بود از فلک نپرهیزم
جهان خراب شود گر من اندرین مجلس
ز نیم خوردة خود جرعه بر جهان ریزم
***
خون دل از دو دیده بدامن همی کشم
باری گران نه در خور این تن همی کشم
رخسار من چو کاه و برو دانهای اشک
این کاه و دانه بین که بخرمن همی کشم
افتاده ام چو سایه و چالاک میدوم
چون سوزنم برهنه و دامن همی کشم
شاید که چون صراحی خونم همی خورند
زیرا که سر ندارم و گردن همی کشم
از عجز همچو گل سپر از آب بفکنم
وانگه ز عجب تیغ چو سوسن همی کشم
در می کشم بتار مژه قطره های اشک
دردانه بین که در سر سوزن همی کشم
معذورم ارز گریه مرا صبر دل نماند
از بیم سیل رخت ز مسکن همی کشم
این جورها ببین که من از دوست می برم
وین طعنها نگر که ز دشمن همی کشم
رنجی که از کشیدن آن کوه عاجزست
با آنکه نیست تاب کشیدن همی کشم
اشعار کمال الدین اسماعیل
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com