- عضویت
- 9/10/20
- ارسال ها
- 2,829
- امتیاز واکنش
- 37,845
- امتیاز
- 368
- محل سکونت
- انتهای راهرو سمت چپ
- زمان حضور
- 60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
ای ز روی تو آب بر آتش
دل ریشم متاب بر آتش
ای زرشک خط تو چون خط تو
جگر مشک ناب بر آتش
بجز از خال و چهرة تو زدود
من ندیدم حباب بر آتش
بر رخت دل چرا نهم خیره؟
دل نباشد صواب بر آتش
لطف تو غالبست بر خشمت
زانکه چیرست آب بر آتش
زلف هندوی تو بسان منست
ساخته جای خواب بر آتش
لیک من ساکنم بیاد تو ، او
میکند اضطراب بر آتش
زانک ب خون بیگناهان ریخت
میکنندش عذاب بر آتش
گفتمش: چشم تو چرا فکند
این دل پر ز تاب بر آتش؟
گفت: آری بنزد بیماران
رسم باشد کباب بر آتش
***
زهی مالیده رویت لاله را گوش
بما میزد زهی خطّ و بنا گوش
لـ*ـب لعل تو هر دم عاشقانرا
پر از گوهر کند چون چشمها گوش
شود شیرین دهان تلخ کوشم
گرم باشد حدیثی از تو فاگوش
کشم در حلقۀ زلف تو هر دم
گرفته عقل و صبر و هوش را گوش
قدی چون سرو داری راستی را
که هستم از میان جان دعا گوش
من از غم ناله در بسته چو بلبل
دراگنده تو چون گل از حفاگوش
بگریه گوشمال چشم دادم
که از چشمت چرا دارد وفا گوش؟
برقص آید دل اندر سینۀ من
چو آواز توام آید فراگوش
ندارد بی جمالت دیده آبی
نباشد بی سماعت با نواگوش
بقصد جان خلقی چشم مستت
کمان ابروان آورده تا گوش
ز خطّ تو مثال از بنده فرمان
ز زلفت حلقه یی وز جان ما گوش
بمن چشم خمارینت چه بگذاشت
بعشق اندر ، زبان یا چشم یا گوش
ز تو این چشم دارم کز سر لطف
دلم را داری از بهر خدا گوش
دل ریشم متاب بر آتش
ای زرشک خط تو چون خط تو
جگر مشک ناب بر آتش
بجز از خال و چهرة تو زدود
من ندیدم حباب بر آتش
بر رخت دل چرا نهم خیره؟
دل نباشد صواب بر آتش
لطف تو غالبست بر خشمت
زانکه چیرست آب بر آتش
زلف هندوی تو بسان منست
ساخته جای خواب بر آتش
لیک من ساکنم بیاد تو ، او
میکند اضطراب بر آتش
زانک ب خون بیگناهان ریخت
میکنندش عذاب بر آتش
گفتمش: چشم تو چرا فکند
این دل پر ز تاب بر آتش؟
گفت: آری بنزد بیماران
رسم باشد کباب بر آتش
***
زهی مالیده رویت لاله را گوش
بما میزد زهی خطّ و بنا گوش
لـ*ـب لعل تو هر دم عاشقانرا
پر از گوهر کند چون چشمها گوش
شود شیرین دهان تلخ کوشم
گرم باشد حدیثی از تو فاگوش
کشم در حلقۀ زلف تو هر دم
گرفته عقل و صبر و هوش را گوش
قدی چون سرو داری راستی را
که هستم از میان جان دعا گوش
من از غم ناله در بسته چو بلبل
دراگنده تو چون گل از حفاگوش
بگریه گوشمال چشم دادم
که از چشمت چرا دارد وفا گوش؟
برقص آید دل اندر سینۀ من
چو آواز توام آید فراگوش
ندارد بی جمالت دیده آبی
نباشد بی سماعت با نواگوش
بقصد جان خلقی چشم مستت
کمان ابروان آورده تا گوش
ز خطّ تو مثال از بنده فرمان
ز زلفت حلقه یی وز جان ما گوش
بمن چشم خمارینت چه بگذاشت
بعشق اندر ، زبان یا چشم یا گوش
ز تو این چشم دارم کز سر لطف
دلم را داری از بهر خدا گوش
اشعار کمال الدین اسماعیل
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com