خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
ای ز روی تو آب بر آتش
دل ریشم متاب بر آتش


ای زرشک خط تو چون خط تو
جگر مشک ناب بر آتش


بجز از خال و چهرة تو زدود
من ندیدم حباب بر آتش


بر رخت دل چرا نهم خیره؟
دل نباشد صواب بر آتش


لطف تو غالبست بر خشمت
زانکه چیرست آب بر آتش


زلف هندوی تو بسان منست
ساخته جای خواب بر آتش


لیک من ساکنم بیاد تو ، او
میکند اضطراب بر آتش


زانک ب خون بیگناهان ریخت
میکنندش عذاب بر آتش


گفتمش: چشم تو چرا فکند
این دل پر ز تاب بر آتش؟


گفت: آری بنزد بیماران
رسم باشد کباب بر آتش
***

زهی مالیده رویت لاله را گوش
بما میزد زهی خطّ و بنا گوش


لـ*ـب لعل تو هر دم عاشقانرا
پر از گوهر کند چون چشمها گوش


شود شیرین دهان تلخ کوشم
گرم باشد حدیثی از تو فاگوش


کشم در حلقۀ زلف تو هر دم
گرفته عقل و صبر و هوش را گوش


قدی چون سرو داری راستی را
که هستم از میان جان دعا گوش


من از غم ناله در بسته چو بلبل
دراگنده تو چون گل از حفاگوش


بگریه گوشمال چشم دادم
که از چشمت چرا دارد وفا گوش؟


برقص آید دل اندر سینۀ من
چو آواز توام آید فراگوش


ندارد بی جمالت دیده آبی
نباشد بی سماعت با نواگوش


بقصد جان خلقی چشم مستت
کمان ابروان آورده تا گوش


ز خطّ تو مثال از بنده فرمان
ز زلفت حلقه یی وز جان ما گوش


بمن چشم خمارینت چه بگذاشت
بعشق اندر ، زبان یا چشم یا گوش


ز تو این چشم دارم کز سر لطف
دلم را داری از بهر خدا گوش


اشعار کمال الدین اسماعیل

 

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
مکن بر من ستم جانا از ین بیش
بکارت می نیاید به بیندیش


لـ*ـبت خون می چکاند از دل من
نمک خون آورد پیوسته از ریش


مرا دل خود ز جور چرخ ریشست
تو بیهوده نمک بر ریش مپریش


بخون زندگانی تشنه ام زانک
که سیر آمد دلم از هستی خویش


ازین پس دست ما و دامن صبر
ببینم تا چه خواهد آمدن پیش


همی یکسان نماند کار گیتی
گهی نوشست کار او و گه نیش


بصبر احوال دیگر گون شود هم
کسی باید که دارد صبر ازین بیش


ز تو روزی بکام دل رسم لیک
بخون دل بر آید کار درویش
***

گشت آشکاره راز دلم بر زبان اشک
از چشم خلق ازآن بفتاد بسان اشک


افگنده پاره پاره دلم در دهادن خلق
زان پاره پاره می نهمش در دهادن اشک


بردوختست چشم من از خواب تا کشید
در تار سوزن مژه از ریسمان اشک


زانکه که گشت سینۀ من منزل غمت
می نگسلد ز دان من کاروان اشک


صفراویت رنگ رخان در فراق او
از بهر آن همی دهمش ناردان اشک


چون ناردانه یی که در او استخوان بود
پنهان شدست شخص من اندر میان اشک


زان هر زمان بروی درآید سرشک من
کز دست اختیار برون شد عنان اشک


تا بر رخت بنفشه و گلنار بردمید
می بشکفت ز نرگس من ارغوان اشک


دل درمیان اشک و تواندر میان دل
پیداست رنگ چهرۀ توازنهان اشک


خون دلم هدر شد از بس که هر زمان
فتوی دهد بخون دل من زبان اشک


هر گوشه یی که من بگریزم ز دست غم
آرد غم تو پی بسرم بر نشان اشک


اشعار کمال الدین اسماعیل

 

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
گر من ز سوز عشق تو یک دم بر آوردم
دود از نهاد گنبد اعظم بر آوردم


گفتم بنالم از غم عشق تو پیش وصل
هجرت رها نکرد که خوددم برآورم


اشک سناره بر رخ گردون روان شود
وقت سحر که آه دمادم برآورم


از درد دل کند جگر روزگار خون
فریادها که نیم شب از غم برآورم


گر یک نفس زند دهنم جز بیاد تو
حالی برآرمش درومحکم برآورم


ور جز سوی تو مردم چشمم نظر کند
رویش سیاه کرده بعالم برآورم


گر چه امید وصل تو دورست از خرد
من سربکوی بی خردی هم برآورم


با بیخ درد در دل غمگین فرو برم
یا شاخ کام از آن رخ خرّم برآورم
***

تا دل اندر مهر دلبر بسته ام
در بروی خوشدلی در بسته ام


خوشدلم در عشق آن شیرین پسر
زانکه دل در تنگ شکر بسته ام


گر چه هستم چون کمر در بند او
طرفها بنگر کزو بر بسته ام


تا شدستم فتنه بر گلگون رخش
عافیت را رخت بر خر بسته ام


با دو چشمش کرد عبهر همسری
خواب از آن بر چشم عبهر بسته ام


تا بچشم او مگر باشم عزیز
نقش روی خویش از زر بسته ام


چون صراحی هر دمش خدمت کنم
زان کمر پیشش چو ساغر بسته ام


با لعب لعلش بسی کوشیده ام
تا بجانی بـ*ـو*سه یی سر بسته ام


گفتمش آن قامت و رخسار چیست؟
گفت: مه را بر صنوبر بسته ام


گر ز عشقش جان برم خونم بریز
وین گرو صد بار دیگر بسته ام


اشعار کمال الدین اسماعیل

 

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
زان شب که با تو دست در آ*غو*ش کرده ام
یکباره ترک صبر و دل و هوش کرده ام


هرچ آن نه عشق تست ببازی دانة گهر
هرچ آن نه یادتست فراموش کرده ام


در چشم من شدست یکی دانة گهر
هر نکته یی که از دهنت گوش کرده ام


خالی شده دماغ من از سرخوشی و خمار
زان باده ها که از لـ*ـب تو نوش کرده ام


بر چرخ می رسید خروش دل از فراق
او را بوعده های تو خاموش کرده ام


از چشم نیم خواب تو امروز روشنست
آن ناله ها که من ز غمت دوش کرده ام


دستم که زیر سنگ فراقست هر شبی
تا روز با غم تو در آ*غو*ش کرده ام


پرسیدم از دلم که چرا دوری از برم؟
گفتا که خوفرا رخ نیکوش کرده ام
***

من چو بچۀ مهر تو بشکستم
وز دست غم تو بی وفا جستم


فارغ شدم و زبان بد گویان
بر خود چو در وصال تو بستم


از آمدنت طمع چو ببریدم
از محنت انتظار وارستم


گر دست بشستم از تو جایش بود
کز دست تو خون بخون بسی شستم


صد بار مرا شکست عهد تو
من عهد تو هیچ بار نشکتم


سر رشتۀ جور و ناز بگسستی
من نیز امید از تو بگسستم


هستت دگری بجای من، آری
شک نیست که من بجای آن هستم


لـ*ـختی بدویدم از قفای تو
چون مانده شدم ز پای بنشستم


گر با سر مهر تو شوم دیگر
شاید که نهی نگار بر دستم


اشعار کمال الدین اسماعیل

 

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
گر ترا گویم که عاشق نیستم
یا ز جان یار موافق نیستم


از منت باور مبادا این سخن
زانک در این قول صادق نیستم


عاشقم، عاشق، بآواز بلند
پس که باشم من که عاشق نیستم؟


تو بحسن افزونی از عذرا و من
در غم تو کم ز وامق نیستم


عشق تو یکچند می کردم نهان
زانکه دانستم که لایق نیستم


آشکارا کردم اکنون راز خویش
وندرین دعوی منافق نیستم


هر که در عالم ترا عاشق شدند
من به از چندین خلایق نیستم
***

جان که در عالم خود او را داشتم
بهر تو نا بوده اش انگاشتم


دیده را با نقش تو پرداختم
سسینه را از مهر تو انباشتم


مطبخ سودای خود یعنی دماغ
از برای عشق تو افراشتم


در زمین سـ*ـینه از روز نخست
دانۀ دل خود بنامت کاشتم


تختۀ وقف غمت بر دل زدم
نام عشق تو برو بنگاشتم


از زر و سیم رخ و اشک آنچه بود
آن زر و سیم آن تو پنداشتم


گر دلی بد، تن بهجرش در زدم
ور تنی بد، دل ازو برداشتم


از سر هر دو جهان برخاستم
جز غمت کز بهر خود بگذاشتم


اشعار کمال الدین اسماعیل

 

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
چو درد دلست این که من درفتادم؟
که در دام عشق تو دلبر فتادم


چه بد کرده بودم که ناگاه ازین سان
بدست تو شوخ ستمگر فتادم


به میدان عشق تو در ، اسب سودا
همی تاختم تیز و در سر فتادم


بدین گونه هرگز نیفتادم ار چه
درین شیوه صد بار دیگر فتادم


مرا با چنین صبر و دل عشق بازی
نبود اختیاری ، ولی در فتادم


ز غرقاب این غم رهایی نیابم
که در موج دیده چو لنگر فتادم


خیال لـ*ـب و زلف و رویش بدیدم
بسر در گل و مشک و شکر فتادم


بلغزید دستم از آن زلف مشکین
بدان چاه سیمینش اندر فتادم


در آن چاه جانم خوش افتاد لیکن
ز بدبختی خویش بر در فتادم
***

من نه آنم که ز کویت بجفا بر گردم
یا ز عشق تو بصر گونه بلا برگردم


بیقینم که چو زلف تو نیاید بکفم
نافه یی، گر بهمۀ چین و خطا برگردم


جان شود قالب من و تو بر تو کر یک دم
بسر کوی تو چون باد صبا بر گردم


قبلۀ جان منسست آن خم ابروی بطاق
زان نماز آورم او را که سزا برگردم


من و برگشتن ازین قبله؟ که می فرماید؟
رخصتی بایدم از خطّ تو تا برگردم


لطف از آن افزونتر؟ صورت از آن موزون تر؟
دل ازین پرخون تر؟ ایمه چرا برگردم؟


زلف و روی و لـ*ـب و دندان و خط و خالش بین
با کجا عشق نبازم؟ ز کجا برگردم؟


گر بشمشیر جفاهام پی جانم بزنی
حاش لله که بجز گرد وفا برگردم


گر تو دشنام و جفاهام از آن می گویی
تا چو سخت آیدم از کوی شما برگردم


از تو ما را طمع کشتن و خون ریختن است
نیست ممکن که بدشنام و جفا برگردم


اشعار کمال الدین اسماعیل

 

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
دروغ بود که من در غمت صبور شدم
خلاف بود که از خدمنت نفور شدم


دراز دیدم در تو زبان نزدیکان
برای مصلحتی یک دو روز دور شدم


در اندرون من از آرزو جگر خون شد
بظاهر ار چه نمایم که من صبور شدم


شدم بوصل تو مغرور من ز نادانی
ببین که عاقبت اندر سر غرور شدم


هنوز زلف تو دارد دل شکستۀ من
که تا نگویی در بند آن کسور شدم


چو خاک کوی ترا زحمت از حضور بود
بآستان تویی زحمت حضور شدم
***

روی بنمای که دیوانه شدم
رحمتی، کز غمت افسانه شدم


شمع رخسار تو نادیده تمام
من دل سوخته پروانه شدم


آشناییّ غمت بود سبب
کز همه شادی بیگانه شدم


باغم دل شکنت در پنجه
من بی دل که چه مردانه شدم


دام زلف تو ندیدم بر راه
ناگهان شیفتة دانه شدم

آرزوی لـ*ـب میگویم خاست
نزگزافی سوی میخانه شدم


هـ*ـوس زلف چو ز نجیرم کرد
نه ز بی عقلی دیوانه شدم


اشعار کمال الدین اسماعیل

 

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
عید کنون عید شد که روی تو دیدم
کار کنون راست شد که در تو رسیدم


با چه برابر کنم چنین دو سعادت
من که مه عید را بروی تو دیدم


جان و جوانی بباد دادم از یراک
بوی سر زلف تو زیاد شنیدم


در هـ*ـوس آن که بر خط تو نهم سر
سوی تو همچون قلم بفرق دویدم


راه چو زلفت دراز بود و چو شانه
پای شدم جمله و بسر ببریدم


شرح یکی از هزار هم نتوان داد
آنچه من از دست فرقت تو کشیدم


در طلب آفتاب روی تو چون صبح
دم نزدم من که پیرهن ندریدم


دولت وصل تو یار من شد و آخر
جان خود از دست هجر باز خریدم
***

چه جفا بود کز آن ترک ختن نشنیدم
چه محالات کز آن عهد شکن نشنیدم


هر کسی را گوید کو را دهنی هست، و لیک
من بسی جستم و جز نام دهن نشنیدم


تا بدیدم که سمن رنگ رخش بر خود زد
پس از آن پیش چمن بوی سمن نشنیدم


راز زلف تو اگر چه ز صبا فاش شدست
من حکایت بجز از مشک ختن نشنیدم


راستی راسخن قدّ تو هر جا که برفت
بجز آزادی از سر و چمن نشنیدم


دوش بگذشتم و دشنام همی داد مرا
خدمتش کردم و پنداشت که من نشنیدم


گر چه لعلش ز سر ناخوشیی آن می گفت
من از او خوش تر از آن هیچ سخن نشنیدم


عقل آن روز که من بر پی دل می رفتم
گفت: کانجا نه صوابست شدن،نشنیدم


اشعار کمال الدین اسماعیل

 

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
مرا که زهره نباشد که در رخت نگرم
بیا بگو که ز وصل تو بر چگونه خورم؟


بچشم من نرد گردت ار بسی کوشم
بگرد تو نرسد چشمم ار بسی نگرم


بدولت غم تو آتش دلم زنده ست
ز شادی ار چه نماندست آب بر جگرم


شود ز سینۀ من مهر روی تو تابان
اگر چو صبح ز دست تو پیرهن بدرم


حکایت غم تست ار بخانه بنشینم
فسانۀ من و تست ار بکوی بر گذرم


بباغبانی و اختر شناسی افتادم
ز عشق روی و قدت تا برفته یی ز برم


بباد قدّ تو از بس که سرو پیرایم
از ارزوی رخت بس که اختران شمرم


من و خیال تو زین پس، اگر بود خوابم
من و حدیث تو زین پس، اگر بود خبرم


چو آفتاب اگر جای بر فلک سازم
دود همی غم عشقت چو سایه بر اثرم
***

نه دست رسی بیار دارم
نه طاقت انتظار دارم


هر جور که از تو بر من آید
از گردش روزگار دارم


در راه غمت کنم هزینه
گر یک دل وگر هزار دارم


این خسته تنی چو موی باریک
از زلف تو یادگار دارم


من کانده تو کشیده باشم
اندوه زمانه خوار دارم


در آب دو دیده غرقه گشتم
و اومید لـ*ـب و کنار دارم


دل بردی و رفتی و همین بود
من با تو بسی شمار دارم


دشنام همی دهی مرا باش
من با دو لـ*ـب تو کار دارم


گر دریابم شبی ز بـ*ـو*سش
حقّا که دومه فگار دارم


اشعار کمال الدین اسماعیل

 

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
امید راحت از عالم ندارم
اگر شادیست ورغم هم ندارم


اگر افزون شود خرّم نگردم
وگر نقصان کند ماتم ندارم


همه عالم دمست و این عجبتر
که در عالم یکی همدم ندارم


پذیرفتم من از دست قناعت
که حاجت بر بنی آدم ندارم


نبینم روی شادی هرگز ارمن
دل خود را بغم خرّم ندارم


اگر بی بهره ام از کام گیتی
نصیب مهنت از کس کم ندارم


چرا گیرم غم صد ساله در پیش
کامید زندگی یک دم ندارم؟
***

جانرا چو نیت وصل تو حاصل کجا برم؟
دل را که شد ز درد تو غافل کجا برم؟


بی ئصل جانفزای و حدیث چو شکّرت
این عیش همچو زهر هلاهل کجا برم؟


بگسست چرخ تار حیاتم بدست هجر
چون وصل نیست کو همه بگسل کجا برم؟


بنیاد خوشدلیّ من از سیل خیز اشک
گیرم که خود نگردد باطل، کجا برم؟


بی پایمرد وصل ز غرقاب حادثات
کشتی عمر خویش بساحل کجا برم؟


منزل دراز و بارکشم لنگ و من ضعیف
بارم گران و راه پر از گل کجا برم؟


ریگ روان و تیره شب و ابر و تند باد
من چشم درد، راه بمنزل کجا برم؟


مشکل گشای وصل اگر دیرتر رسد
چندین هزار قصّۀ مشکل کجا برم؟


گیرم که ارزوی دلم جمله حاصلست
اکنون چو نیست روی تو حاصل کجا برم؟


گفتند: برگرفت فلان دل ز مهر تو
من داوریّ مردم جاهل کجا برم؟


گر بر کنم دل از تو و بردارم از تو مهر
آن مهر بر که افکنم؟ آن دل کجا برم؟


اشعار کمال الدین اسماعیل

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا