- عضویت
- 9/10/20
- ارسال ها
- 2,829
- امتیاز واکنش
- 37,845
- امتیاز
- 368
- محل سکونت
- انتهای راهرو سمت چپ
- زمان حضور
- 60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
دلم از آتش غم چنان می گدازد
که شکّر در آب روان می گدازد
چو سایه ز خورشید هستیّ بنده
ز مهرت زمان تا زمان می گدازد
دو رسته درت در یکی چشم سوزن
تنم را چنان ریسمان می گدازد
چو نام لـ*ـبت بر زبان بگذرانم
ز ذوقم شکر در دهان می گدازد
چه خوش قالبی دارد آن تنگ شکّر
که جان خویشتن را در آن می گدازد
دلی نرم تر دارم از موم و دایم
ز تاب رخت شمع سان می گدازد
چه جای دل من؟ که از تاب مهرت
تن ماه در اسمان می گدازد
دلم بوته یی شد که بر آتش غم
چو زر این تن ناتوان می گدازد
ز بس پشت گرمی که دارم ز عشقت
مرا آشکار و نهان می گدازد
زهجر توام خون بیفسرد در دل
ولی مغز در استخوان می گدازد
مثالیست از چهرة من هر آن زر
که خورشید در چشم کان می گدازد
ز وز دل ماست و زتاب رویت
که باریک مویت چنان می گدازد
چگونه دهم شرح عشقت که چون شمع
لـ*ـب من ز تاب زبان می گدازد
رهی راستی را بوصف تو اندر
نه نظم سخن کرد، جان می گدازد
که شکّر در آب روان می گدازد
چو سایه ز خورشید هستیّ بنده
ز مهرت زمان تا زمان می گدازد
دو رسته درت در یکی چشم سوزن
تنم را چنان ریسمان می گدازد
چو نام لـ*ـبت بر زبان بگذرانم
ز ذوقم شکر در دهان می گدازد
چه خوش قالبی دارد آن تنگ شکّر
که جان خویشتن را در آن می گدازد
دلی نرم تر دارم از موم و دایم
ز تاب رخت شمع سان می گدازد
چه جای دل من؟ که از تاب مهرت
تن ماه در اسمان می گدازد
دلم بوته یی شد که بر آتش غم
چو زر این تن ناتوان می گدازد
ز بس پشت گرمی که دارم ز عشقت
مرا آشکار و نهان می گدازد
زهجر توام خون بیفسرد در دل
ولی مغز در استخوان می گدازد
مثالیست از چهرة من هر آن زر
که خورشید در چشم کان می گدازد
ز وز دل ماست و زتاب رویت
که باریک مویت چنان می گدازد
چگونه دهم شرح عشقت که چون شمع
لـ*ـب من ز تاب زبان می گدازد
رهی راستی را بوصف تو اندر
نه نظم سخن کرد، جان می گدازد
اشعار کمال الدین اسماعیل
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com